من
ایستاده بودم
راه خسته و قدم بی جان
از دستانم خون میچکید !
مبهوت
نگاه می کردم
و
ایستاده بودم
تالاپ !تالاپ !
تنها صدای قطرات خون
او
ایستاد
از دستانم خون می چکید !
نگاه می کرد
مسیر خسته و قدم بی جان
انتظارم را ... دیدن ادامه ›› نپرسید
من ایستاده بودم
آواز می خواند
نه نه !
قصه می گفت
بلبلی بود و ..
از دستانم خون می چکید
آهنگی خوش !
خیل خیرگی نگاهم به او دوخته بود
او
آواز می خواند ..
و
سکــــــــــــــــــــوت !