در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حانیه قدوسی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:00:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من
ایستاده بودم
راه خسته و قدم بی جان
از دستانم خون میچکید !
مبهوت
نگاه می کردم
و
ایستاده بودم
تالاپ !تالاپ !
تنها صدای قطرات خون
او
ایستاد
از دستانم خون می چکید !
نگاه می کرد
مسیر خسته و قدم بی جان
انتظارم را ... دیدن ادامه ›› نپرسید
من ایستاده بودم
آواز می خواند
نه نه !
قصه می گفت
بلبلی بود و ..
از دستانم خون می چکید
آهنگی خوش !
خیل خیرگی نگاهم به او دوخته بود
او
آواز می خواند ..
و
سکــــــــــــــــــــوت !

از دستانش

خون می چکید !!
یوسف گم گشته ام !

نبودنت آغاز نبودنم

و تفکر بودنت

با شکوه ترین اتفاق قرن زندگی من

اما

انتظار نمی توانم

بگذار با بوی پیراهن خونینت مدهوش شوم

و

وداع کنم

از هر چه بودن است ... /
یک نفر آمده
که نمی دانم کی می رود
و دلم را چگونه می شکند
اما این را می دانم
دلم می خواهد بماند
دلم را بند زند
و بخواند
ترانه ی خوشبختی را

بضی وقت ها
دل چه محالاتی می خواهد ... !
پرندگان پشت‌بام را دوست دارم
دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم
در میان آن‌ها
یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست
که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت
و بر نمی‌گردد
من او را بیشتر دوست دارم


گروس
۱۱ دی ۱۳۹۳
سپاس از شما رویا و سارای عزیزم
رهام:سه نقطه ها دردناکن ... !
someone:از شما ممنونم.بسیار زیبا بود
۱۲ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خــامــــوش می شوم
آن گاه که می اندیشم
به آتـشی که
بر سـودای حضـورش
به جان می زدم !
بـــت نقـره ای آرزوهایم
همانی که

شکسـت مــرا ... !
بازگرد !
تا دوباره بازی عشق را یاد بگیرم
این پانتومیم گونه ی تک پرسوناژ دارد مرا به جنون می اندازد
بیا
تئاتری دو نفره
شاید بتواند
بار ابزورد زندگیم را بکاهد
و چه می دانی
شاید هم رمانتیک ترین روایت قرن را پدید آوریم ... !
زیباست
۲۲ آذر ۱۳۹۳
ممنون نیلوفر جان :)
۲۶ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم …

حسین منزوی
گذران زندگی این را به من آموخت که :

آدم ها معمولا چیزهایی را از دست می دهند
که از داشتنش مطمئن هستند ...!!!

تی اس الیوت
می دانم کودکانه است !
اما ګاهی با خود می اندیشمش
که چقدر خوشبختند ماهی ها
باله های خودرا بی هیچ تفکری تکان می دهند
و بعد از ۵ ثانیه
فراموش میکنند
حتی باله زدن های بی هدفشان را ...!
حانیه جونم خییییلی باحال بود!
۲۹ آبان ۱۳۹۳
چقدر بعضی وقت ها چنین فراموشی ای لازم است ):
۲۹ آبان ۱۳۹۳
ازت ممنونم کیانا جان :)
۰۱ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق گاهی تنها
آوازیست موزون
و رقص !
عاشق بودنش
تعبیر شرارت های آتش بار جوانیست
عشق گاهی
عشق نیست ... !!
شراشرت...>شرارت
۲۲ خرداد ۱۳۹۳
قشنگه*
.........
ممنونم از خانم حانیه
۲۲ خرداد ۱۳۹۳
ممنون از شما امیر هوشنگ گرامی
۲۲ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نمی گویم که بشر می تواند تمام عمرش را با چیدن گل پامچال و این جور کارها سر کند ٬ من می دانم
که باید کار کرد ٬ سوای اینها اگر شکمت پر نباشد و خانه گرم نداشته باشی

به چیدن گل فکر هم نمی کنی ....

هوای تازه - جرج اورول
به چیدن گل فکر هم نمی کنی ....
۲۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این همه نگو دوستت دارم، دوستت دارم ...
هزار بار گفته ام بر زبان آوردن این یک کلمه دنیایی مسئولیت به همراه خودش می آورد، و تو آدم بی مسئولیتی هستی!

ناصر غیاثی - تاکسی نوشت ها
و تو آدم بی مسئولیتی هستی!
۱۹ خرداد ۱۳۹۳
بر زبان آوردن این یک کلمه دنیایی مسئولیت به همراه خودش می آورد....
۱۹ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آدمها تا حد مردن از خود خسته ات می کنند
ترکت نمی کنند
اما مجبورت میکنند ترکشان کنی
آنگاه تو میشوی بنده ی سرتا پا خطا کار...!

" هوشنگ ابتهاج "
این زنجیر آدم های اطراف من سفت و سخت بسته شده است
باور کن درد می کشم
آخ...
پوست من از التهاب رنگ می بازد
...
و هر چه بگویم تو کور هستی و کر
و من تا آخرین نفس زجر خواهم کشید
آخ...
"صفحه ی اول روزنامه یکشنبه"
نویسنده "CH.M"
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
چقدر توانا یند این ادمکان
و من
گریز دارم از همه
بابت دلم
که پر است از توانئی ایشان
چقدر دلم درد دارد
کاش ...
۰۷ خرداد ۱۳۹۳
سپاس از هردوی شما
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پای هر خداحافظی محکم باش ...

کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند ...

کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند
اگر ... دیدن ادامه ›› زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد ...
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی ...

خورخه بورخس
مرسی از این انتخاب عالی...من عاشق این شعرم .
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
ممنون از شما دوستان گرامی :)
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
سال قبل که به دریا رفتم
گمشده‌ام را نیافتم
از دور دیدمش
اما
از نزدیک
نه
سال ها قبل
اشکهایم را که به دریا دادم آنقدر آبی نیودند
اما
سال قبل دریا آبی آبی آبی بود
بدون اشکهایم
...
۰۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
احساس تکه ی بی جان چوبی را دارم :

در میان جنگلی انبوه از درختان بی همتایی که سقف آسمان را گره زده اند

رطوبتی جانفرسا سطح تنه ی بی شمایلم را مملو ساخته

نسیم یخ بسته ی نیمه شب

پلک های از فرط خستگی نیمه بازم را می فشرد

قدرتش هر آنقدر فزون میابد چشم هایم انسجامی عجیب را تجربه می کنند

تلاشی برای رهایی نمی ... دیدن ادامه ›› کنم

نشسته ام و انتظار می کشم

انتظار تمام شدن !

با حسی به مانند تهی شدن

قدم های تند اجرامی را در خود می پندارم

آه

آری !

در لحظه ی افولم و چنگی بر زندگی نخواهم زد !

پوسته ای از من که حال درونش از افکار جامد عاریست ...

موریانه ها وظیفه ی خود را چقدر مردانه به اتمام می رسانند ... !!
به شدت زیبا سرودی حانیه عزیز.
۳۱ فروردین ۱۳۹۳
نظر لطف شماست آیدا گرامی
سپاس جناب کوهی
آقای صدری ممنون
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
چقدر بی تابانه می خواهم ای دوریت
آزمون تلخ زنده بگوری
....
۰۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیگر مجال عاشقانه بافتن نیست
موهای پریشانم را به دست باد میسپارم
و باد
تمام بلندایش را تکه تکه می کند
آری !

عاشقانه هایم را کوتاه کرده ام ... !
بسیار متشکر از شعفی که در من ایجاد کردید
۱۸ خرداد ۱۳۹۳
قابلی نداره
منتظر جملات بعدی !!!!
۱۸ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آن روزها که دیدارت میسر نمی گشت
با صداقتی رنگارنگ! عهد بستی
که به زودی پلک هایم از نوازشت سرشار می شود
ناگه دریافتم
4فصل را ملتمسانه به انتظاری استوار چنگ زده ام !
در سکونی اندوهناک زمزمه کردم
چقدر دیـــــــــــــــــــر زود می شود ... !

چقدر دیـــــــــــــــــــر زود می شود ... !
اگر در یک جمله بخوام زندگیم رو تعریف کنم همین جمله رو همیشه میگم...
سپاس
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
زیبا و تاثیر گزار آفرین......
۲۰ فروردین ۱۳۹۳
آقای دوستی :انتظار عبث... سپاس از شما بابت چنین مقیاس افتخار آمیزی :)
آقای کوهی:در کل من در بسیاری از موارد احساس میکنم وقتی جای کلمات باهم عوض میشن به ذهنیت خیلی از ما نزدیک تر میشه ! سپاس از توجهتون
آقای قربانی :ممنون از شما
۲۱ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خالی !!
از هر حس
دیر آمدی
و من به مانند ریشه ای در زیر خاک
دلواپس طوفان نیستم
خلاء
نیستی
و تکرار پایان ها با من است ...

امیر عربلو
گاهی خوابت را می بینم
بی صدا
بی تصویر
مثل ماهی در آب های تاریک
که لب می زند و
معلوم نیست
حباب ها کلمه اند
یا بوسه هایی از دلتنگی !

توماس ترانسترومر
واقعا عالی بود ... ممنون
۲۲ اسفند ۱۳۹۲
ممنون از توجه همه ی دوستان عزیز
آقای دوسنی :امیدوارم حس خوب خوابتون تعبیرش باشه :)
۲۶ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بکت بی نظیر
در وصف در انتظار گودو ی بی مثالش تنها میتوان سر تعظیم فرود آورد و همچنان به نشانه ی تاسف خیره ماند
نمایشی چندان ارزشمند که برای من حائز احترامی وسیع است ، ولی حضور تماشاگر نماهایی که این روزها راه خود را بس در مسیر دیدار بازیگری شناخته شده و یا به نشان روشنفکر نمایش دادن خویش پیش گرفته و متاسفانه شمارشان از عده ی معدود تجاوز کرده ...
خنده های عده ای از تماشاگران که از دید بسیاری از دوستان تیوالی بی معنی تلقی میشد در فکر من انگار کاملا بجا بود !!
بله ! ابتدا برداشت اصلی من از این خنده ها به این گونه است که مردم بسیاری در زندگی خود دچار درد و مشقت هستند ولی دیگر افرادی که تنها نظاره گر رنج آنانند تنها به آنها می نگرند بدون حتی ذره ای اندیشه ... و پس از آن در پس نکته ای تمسخر آمیز برخواهند آمد و بی هیچ درنگی ؛ می خندند !!!
آنها
به لحظه ای که لاکی بر اثر کشیدن افسارش توسط پوتزو برای مهار فکر کردنش خود را به تکاپو می انداخت و ولادیمیر و استراگون بی هیچ پرسشی به پوتزو ... دیدن ادامه ›› یاری می رساندند می خندیدند !!
تنها به حرکات بدن و آرایش دلقک مانند بازیگران می نگریستند و نتیجه ی چنین ظواهری را خندیدن میافتند !!
اینکه استراگون و ولادیمیر انتظاری این چنین طاقت فرسا می کشیدند و این تنها باعث میشد عده ای تصمیم به ترک سالن بگیرند
من برای این خنده ها دو دلیل را برای خود متصور شدم
اول ممکن است آنها آنقدر سختی و درد در زندگی روزانه ی خود متحمل هستند که اینچنین ناشیانه به این نمایش می خندند !
یا نتیجه ی دوم که من در بسیاری از مردم مخصوصا این روزها به چشم دیده ام
بعضی آن چنان غرق دنیای فانتزی و سراسر شادی های بی سرو ته شده اند که مجال اندیشیدن به این چنین عوامل دردناکی را به خود نداده و می خندند !
البته تمام این نوشته ها اعتقاد شخصی من از تماشای دیشب بود
و همینطور هیچ چیز در این دنیا مطلق نیست و دلیل ؛هر چیز دیگری می تواند باشد ...
یکی دیگر از این دلیل ها این است که من نمی فهمم چرا بعضی ها با این خندیدن ها مشکل دارند وقتی کارگردان خودش عامدانه کنش هایی را برای خنداندن مخاطب به کار برده
بله. این صحبت هایی که در باب خندیدن کردید جمله های فلسفی قشنگی بود. اما چیزی که در بحث " اجرا " ی یک تئاتر وجود داره. توجه به ریتم نمایش و روانشناسی مخحاطب است.
خودکارگردان در این اجرا، در نقطه هایی ( که البته تعدادشان کم نیست ) به وضوح با جنس بازی و جنس دیالوگ گویی که از بازیگرانش خواسته سعی در خنداندن مخاطب داشته. این یک اتفاق معمول تحت عنوان " پاساژ " در همه ی تئاترهایی که اجرا می شود وجود دارد. و خندیدن مخاطبان هم به صحنه های خنده دار نمایش دلیل بر نفهمی آن ها نیست
۰۹ اسفند ۱۳۹۲
نظر نغزتون را خوندم و این منو واداشت تا برای تماشای تئاتر تا حد امکان ردیف های جلو بلیط تهیه کنم تا این خنده ها و دل به نشاط فرصت لختی اندیشیدن البته به نوبه خودم را از به بهانه اجرا نگیرد از من
۱۲ اسفند ۱۳۹۲
ممنون از توجهتون
امیدوارم مثل من این خنده ها قدری بیشتر نکات تفکر برانگیز برای شما ایجاد کنه و بر تمرکزتون خدشه وارد نشه
۱۳ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید