من دیگو مارادونا هستم یه فیلم ضعیف و یه اثر ناتوانه. یکی از مهم ترین نقدهایی که به چنین تجربیاتی در سینمای ایران میشه اینه که کارگردان چنین فیلم هایی بیش از این که به فرم قابل قبول مدرن یا پست مدرن دست پیداکنه بیشتر شیفته و شیدای اینه که چنین فیلم هایی رو بسازه. به نظرم ساخت چنین فیلم هایی صرفا سرهم کردن چندتا موقعیت و ساختارشکنی از بعضی قواعد و چارچوب های مرسوم سینما نیست، ساخت چنین فیلم هایی باید در پس خود نوعی جهان بینی داشته باشه که باعث بشه چنین فیلم هایی جهان مناسب خودشون رو بسازند ولی متاسفانه در فیلم من دیگو... و فیلم هایی از این دست به هیچ وجه چنین جهانی وجود نداره و کارگردان بیش از این که با چنین جهانی آشنا باشد ،دلباخته تکنیک ها و قالب هایی است که در فیلم هایی از این دست به کار می رود.بسیاری از شخصیت هایی (اگرچه اصلا نمی شود نام چنین پرداختی را شخصیت نامید) که در فیلم مطرح می شوند نهایتا به نحوی رها می شوند و گویا خود فیلمساز هم از دستش میرود که دارد چکار می کند. چنین شخصیت هایی نه تنها به فضای کلی فیلم کمک نمی کنند بلکه با بیش از حد شلوغ کردن فیلم بیشتر به آن ضربه می زنند. یا بینامتنیت و ارجاعاتی که در فیلم هست مثلا به سینمای وسترن، بسیار ضعیف و آزار دهنده ست. در حقیقت ضعف بزرگ فیلم همینه که نمی تونه چنین منطق بینامتنی رو حاکم کنه و بیشتر چنین استفاده هایی به دلخواه کارگردان، به فیلم تحمیل میشه. مورد دیگر درهم آمیختگی ذهن نویسنده با جهان واقعیته. به نظرم سینمای ایران از این نظر کمتر کار قابل توجهی داره و از این نظر ادبیات ما موفق تره که میشه کار خوب گاوخونی جعفر مدرس صادقی یا هیس محمدرضا کاتب رو مثال زد. من دیگو ... در اوج ضعف چنین کارهایی قرار داره و به هیچ وجه نمی تونه از چنین فضایی استفاده کنه و همه چیز سردرگم و بهم ریخته باقی می مونه. به نظرم یه فیلم خوب از یه نوع نگاه شخصی میاد که کارگردان تونسته باشه با مطالعه و نگاه خیره و دقیق خودش اون رو بدست آورده باشه چیزی که به صورتی واضح و ملموس غیابش رو در فیلم من دیه گو مارادونا هستم مشاهده می کنیم.