در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عماد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:12:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
1. قدرت مفتضح است:
همه چیز درخارج شهر معنایی تازه می یابد زیرا خارج شهر در نمایش معنای ساحت ناخودآگاه را دارد و در آن عرصه های پنهانی وجود آدمی گویاتر. در نمایش زنجیره قدرت خود را در همه جا نشان میدهد از اشکال بیرونی قدرت مثل زندان و تهدید و شکنجه تا اشکال درونی قدرت که همان تبدیل آدمها به عضوی از بازی از پیش تعیین شده قدرت است (سوزان مثل دختران قبلی و چه بسا بعدی به هر ترتیبی شده باید اعتراف کند که ورونیکاست) و همه چیز باید تبدیل به "من "قدرت شود همان طور که ورونیکا میخواهد. ورونیکا مظهر چنین قدرتی است؛کنراد حالتی از بردگی و ترس نسبت به او دارد و پسر (که چندین بار او را با همین عنوان پسر صدا می زند تا نشان دهد شخصیت و فردیتی برای او قائل نیست ) همچون مهراه ای برای اجرای نقشه ورونیکا. دختران هم قربانیان زنجیره وار او. ولی یک جای قضیه برای ورونیکا(بخوانیم قدرت) پیش بینی ناپذیر است :"دیگری " (در اینجا سوزان) هیچ گاه به طور کامل بدست و فراچنگ نمی آید. دیگری همچون راز است که همواره ابعاد و ساحاتی از او بیرون از دسترس می ماند و تسلیم شدنی نیست و همین راز شکست ورونیکاست؛ در پایان نمایش به گونه ای تحسین برانگیز این ورونیکاست که اسیر سوزان است، ورونیکا به نحوی فروپاشیده جملات سوزان را تکرار می کند و در حالتی ناگزیر خود را در همان اتاق (زندان و قتلگاهی که او برای دیگران ساخته است) محبوس می یابد. این روندی همیشگی است : قدرت خود را پیروز به چنگ آوردن دیگران می داند ولی فروپاشی اش دقیقا از همین جا آغاز می شود.
2. فروید پشت ماجراست:
اثر, معنایی آشکارا فرویدی نیز با خود به همراه دارد؛ورونیکا به نوعی دچار عقده حقارت است به گونه ای که می خواهد حقارت خود را با کشتن زنان دیگر ... دیدن ادامه ›› که او آنها را همچون " من" می پندارد پر کند. از نظر فروید زنان با دیدن اندام مردانه دچار رشک قضیب (آلت رجولیت)می شوند و از این روی خود را ناقص می پندارند فروید تمایل زنان به داشتن فرزند پسر را نمودی برای غلبه بر این عیبی که او در مورد زنان چاره ناپذیرمی دانست تلقی می کرد ،در نگاه او زن همواره این کمبود و نفرت را نسبت به جنسیت خود حس می کند. ورنیکا صاحب پسری است که دختران را فریب میدهد و آنها را بعد از مرگ مورد تجاوز قرار می دهد. در مورد رابطه او با کنراد نیز که همه چیز گویاست او به گونه ای سادیستی میخواهد کنراد(یک موجود صاحب قضیب) را از آن خود کند ولی در نهایت چنین رابطه ای ناموفق است. با توجه به این امر می توان گفت فضای خلاءوار و تاریک اتاق که به نوعی ورونیکا همواره گرفتار آن است می تواند یادآور بخش تناسلی زنانه باشد: او به عنوان یک زن همواره در خود اسیر است.
3. رضا ثروتی به نحو قابل ستایشی یکی از باهوش ترین کارگردان های تئاتر است. چه با او موافق باشیم یا نه، نمی توانیم انکار کنیم که کارهایش موج قابل توجهی در میان علاقمندان تئاتر ایجادمی کند ولی با این وجود همواره در مرحله ای متوسط می ماند و درست در آخرین لحظات فرصت را از دست می دهد. "اتاق ورونیکا" در اولین حسی که برای مخاطب ایجاد می کند در حد یک شاهکارست ولی هرچه زمان می گذرد قدرت خود را از کف می دهد: نمایش می تواند به نحو تحسین برانگیزی یک نمایش روانشناسانه باشد ولی گویا در آخرین تصمیم پا پس می کشد و ترجیح می دهد به نحوی نارسا از المانهای وحشت استفاده کند و خود را با مشکل مواجه؛ پیچیدگی های روانشناختی که می توانست اثر را تا حد یک شاهکار جلو ببرد ناتوان از آب در میاید و درون فضای وحشتی که کاگردان در ایجاد آن نیز چندان موفق نیست گم می شود. البته می توان نگاهی نقادانه نیز به متن نمایش داشت ؛قرار گرفتن حجم وسیعی از اطلاعات در پایان کار تا حدی ضربه ای منفی برای آن است ،اطلاعاتی که شکل دهنده تصویر اصلی نمایش است به ناگاه در چند دقیقه پایانی نمایش بر سر مخاطب آوار می شوند و بیش از آن که او را درگیر ابعاد روانشناختی کار کنند در حالتی غافلگیرشده به جای می گذارند. اما شاید بزرگ ترین اتفاقی که سبب می شود در بدو امر این ضعف ها را نبینیم بازی به طرزی عجیب و غریب فراموش نشدنی و دوست داشتنی بهناز جعفری است که یک تنه اثبات می کند بازیگر بزرگ کم از روانشناس بزرگ ندارد.
عماد (saeedisal)
درباره نمایش ترور i
بنظرم با کارهای آقای نعیمی چه سقراط و چه ترور یه اتفاق خوب رخ داده، چهره هایی که از نظر فرهنگی توی بطن تاریخ موندن از اون متن بیرون میان و با ما انسانهای مردن معاصر گفتگو میکنن این برای تئاتر تا حدودی سرمازده ما خیلی اتفاق خوبیه. در این علی صرفا شخص نیست اگرچه هست ولی چیزی فراتر،نمادی از حقیقت هست و ابن ملجم هر کدوم ما که چه پاسخی را در مواجهه با اون برمیگزینیم ولی معمولا در طول زندگی این تصمیم با سختی روبروئه چون ما هویتی چند تکه داریم اون پنج نفر در پایان نمایش بر بالین ابن ملجم در حقیقت به یه معنا ابعاد شخصیتی خود اونن . ما انسانای مدرن همچون ابن ملجم "تروریم" که در پایان نمایش مردد و سردرگم مانده است با جهان اجتماعی پیچیده که دیگر که چنین مواجهه ای باحقیقت را با نسبیت روبرو کرده.به همین دلیل متن فرافرهنگی و فرازبانی میشه چه نوع لباس پوشیدن چه تعداد زبانهایی که در نمایش به کار گرفته میشه. چنیین بازخوانی از رویدادهای دینی اونو از یه امر تاریخی تبدیل به امری معاصر میکنه.
ولی باوجود این بنظر تلاش کارگردان بیشتر درانتقال همین مفاهیمه چه در نمایش سقراط و چه اینجا. مثلا دکور واقعا هیچ کمکی به ساخت و فرم کار و حتی انتقال مفاهیم نمیکنه یا در مورد شیاطین داستان بنظر کار تا حدودی از روند خودش خارج میشه گویا کارگردان به تماشاگر که داره یه کار تامل برانگیز رو می بینه امتیاز میده که در این کار هم می تونین چیزهایی که در نمایش های دیگه می بینید رو‌پیدا کنید و باهاش بخندین. یا شخصیت ابن ملجم به عنوان شخصیتی که در بحرانی پر از تردید و شک قرار داره به خوبی شخصیت پردازی نشده ، همان جا که ابن ملجم راهزن را به همکاری با خود برای ترور دعوت میکند ناگهان قطام سرمیرسد ،بعد دقایقی قطام نیز همان را در سر دارد که ابن ملجم ولی ناگهان ابن ملجم سربازمیزند!! به طورکلی بنظر شخصیت ابن ملجم پرداختی شتاب زده داشت و بیشتر زیرسایه مفهوم نمایش قرار داشت و تا حدود این مفهوم زدگی راه رو بر یه شخصیت پردازی تاثیرگذار که می تونست تاثیر کاملا قدرتمندتری روی کل نمایش داشته باشه مسدود نموده.
محمدحسین تکش و امیر مسعود این را خواندند
shokoofeh و بیتا نجاتی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این اثر به تنهایی قدرت مرحوم‌مقدسیان را در سبک خاصش در سینمای مستند نشون میده، مشکل خیلی از مستندایی که در جشنواره هست اینه که یا پرداخت خوبی و خلاقانه ای به موضوع ندارن یا پراکنده گویی دارن و ناگهان موضوع فیلم میره بسمت دیگه یا به خصوص در موضوعاتی خاص جانبدارنه برخورد میکنن مثل فیلم من ناصر حجازی هستم ولی انصافا فیلمسازایی مثل مقدسیان و فداییان و طیاب فیلمسازایی در حد جهانی ان با سبکی کاملا فردی و خاص واسه هرکدومشون
از بین فیلمای خارجی هم تا اینجافیلم ببین چی میگم مارلون فیلم واقعا قدرمندیه، میشه گفت بازخوانی زندگی مارلون براندو از نگاهی اگزیستانسیالیستی
مجتبی مهدی زاده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنچه در نمایش بیش از پیش مطرحه حضور پررنگ تاثیر بهرام بیضایی بر کارگردانه. گویا هدف اولی و اصلی نویسنده و کارگردان از نوشتن و اجرای این نمایشنامه این بوده است که به هر ترتیبی شده بتونه متنی مانند متن بیضایی و به خصوص آرش نوشته و اونو اجرا کنه. از این روی با وجود تلاش زیادی که برای خلاقیت انجام شده با متنی روبروییم که بیش از پیش تحت تاثیر یک نویسنده دیگر است به گونه ای که نمایش در طول اجرا برای ببیننده آزاردهنده می شود گویا تماشاگر آمده تا رونویسی از کارهای بیضایی را مشاهده کنه.
از سوی دیگر خود میزانسن هم نقشی در بافت ساختاری اثر نداره. در طول نمایش به طرز سرگیجه آوری دائم پلکان سه گانه از جایی به جای دیگر برده می شه بدون این که تقش قابل توجهی در تولید معنا و ایجاد بافت خاص نمایشی نماید، در حقیقت استفاده از چنین وسایلی بیشتر ابتکاری است که نتونسته معنای لازم خود را در نمایش بیابد. تصاویری که چندان با زبان هماهنگ نیست و به خودی خود کمکی به اثر نمی کنه. هیچ تفاوت معنا داری در این جابجایی ها میان روایت های سیاوش و سهراب و ضحاک نیست.
اما نکته مهم تری که میشه در اینجا به اون اشاره کرد اینه که معمولا بازخوانی اسطوره ها به خصوص در یک نمایش مدرن به خودی خود مطرح نمی شه. از آن روی که اسطوره ها امور سیال و تا حدودی مربوط به حیطه ناخوداگاهانه انسانند و از این رو ساحتی سیال و لغزنده دارند که می توانند در اشکال مختلف خود را نشان دهند. از ویژگی های یک اثر نمایشی قابل توجه که به نگاه اسطوره ای می پردازه توجه به همین نکته است. بازخوانی صرف اسطوره ها برای مخاطبی که تا حدودی با آنها آشناست امر تازه ای دربرنداره، بلکه وقتی مطرح شدن اسطوره ها و فضای اسطوره ای در یک نمایش اهمیت شایان توجه پیدا می کنه که بتونه از ورای آن سوال هایی عمیق و چالش برانگیز را بازطرح نمود؛ سوالاتی که به گونه ای اساسی با زندگی امروزین انسان در پیوند است. نمایش بیضایی محمد مساوات از این نکته هم تهی و به جز پرداختن ظاهری آن هم نه چندان در سطح قابل قبول چیزی بیش از این برای بیان نمودن نداره.
درود بر شما عماد عزیز
برداشت من از "بیضایی" این بود که محمد مساوات دغدغه نمایش ناتوانی زبان در برقراری ارتباط بین نسل گذشته و حال را داشته و از اینرو زبان غالب متون بهرام بیضایی را اساس قرار داده است.
۲۶ آبان ۱۳۹۴
عماد عزیز زمان اجرای جشنواره مشکل صدا بوده علت نشنیدن دیالوگها این بوده فقط. در اجرای عموم مشکلی برای شنیدن دیالوگها نبود.
۲۶ آبان ۱۳۹۴
ممنون خوبه که این ضعف برطرف شده ولی درکل بنظرم نمایش نمی تونه دنیای خودشو بسازه بیشتر واگویه هایی از چنداسطوره س و اجراشون به زبان تئاتر که خود این گونه زبان رو هم ما در کارهای استاد بیضایی دیدیم
۲۶ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روز به روز که با نمایش هایی روبرو میشم که ادعای یه نمایشنامه برخاسته از فضای ایرانی رو دارن ، نمایشنامه های بزرگانی مانند بیضایی و ساعدی و رادی بیشتر و بزرگ تر خودشون رو نشون میدن. این رو در تمام لحظاتی که به نمایش مضحکه شبیه قتل فکر می کردم بیشتر مدنظر می آوردم. برای من نمایش چیزی جز یک متن ضعیف و الکن نیست که مجبوره خودش رو پشت هزاران شوخی ای که قرار مخاطب رو به هر ترتیبی شده بخندونه،پنهان کنه. موقعیت محوری اثر رقابت این وری ها و اون وری هاست و گم شدن و و حتی فراتر از آن له شدن هنرمند در بین آن ، ولی اتفاقا همین نقطه ضعف نمایشه. به هیچ وجه این رقابت که قراره در مجلس شبیه - مضحکه خوانی رسوا بشه به خوبی مطرح نمیشه و اصلا در حقیقت رسوایی ای در کار نیست. یک رقابت سست و ضعیف که نه از نظر متن نمایش و نه از نظر بازی بازیگران چندان قدرتنمد مطرح نمیشه و در حد امری گذار باقی مونه. گویا خود کارگردان هم متوجه شده که چندان این موقعیت و رسواکنندگی هنرمند شکل نگرفته از این روی این جمله رو از زبان معشوقه مرده هنرمند ادا میکنه تا به مخاطب بگه منظور من همینه. شخصیت بی رمق هنرمند و دستیارش هم اصلا تا پایان نمایش، نشان دهنده هنرمندی که دغدغه هنر داره و الان دستش از همه جا کوتاهه نیست. بیشتر حالت یه لوده درب و داغون داره تا هنرمندی محروم مانده. نمایش تا حد زیادی بعد از اجرای شبیه- مضحکه ناصرالدین شاه از ریتم می افته و به مدد شوخی های تکراری جنسی, تلاشش رو میکنه تا این ضعف رو از مخاطب مخفی کنه. از نظر دکور هم در ابتدا تلاش میشه تا با بهره گیری از سایه ها به فضای نمایش کمک بشه ولی عملا در ادامه نمایش ، دکور کمک چندانی به فضاسازی نمیکنه و چندان خلاقیتی به کارگرفته نمیشه و بیشتر به یه امر تزیینی تبدیل میشه. در این چند وقت این قدر نمایش با متن و کارگردانی نه چندان موفق اجرا شده که واقعا آدم حسرت یه نمایش بزرگو همیشه باید با خودش داشته باشه.
سپیده و امیر همتی این را خواندند
افشین قناد و ابراهیم قاسمی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عماد (saeedisal)
درباره نمایشگاه بی دردسر i
شهر تعین بخش و هویت دهنده. در نقاشی ها این شهر بود که حضوری تحمیل کننده داشت و آدمیان بیشتر بی چهره . نقاشی ها با به خاموشی کشاندن شهر ،در جستجوی صدایی دیگر از زندگی روزمره تهران برآمده اند، صدایی که معمولا در هیاهوی روزمرگی زندگی شنیده نمی شود . شهر ما را شکل میدهد و تعین می بخشد بی آنکه چندان به سطح خودآگاهی ما درآید و از این رو این سکوت که پیش کشیدن لایه های تاریک تر و ندیده گرفته تر وجود ماست ما را به سوی آستانه ان ساحت ناخودآگاهانه می کشاند زیرا که سکوت از کار انداختن تعین های زبانی به عنوان یکی از ارکان مهم و تاثیرگذار فرهنگ است؛ سکوت در این معنی کنار نهادن بداهت هاست و از اینرو دلهره و اضطراب را بار دیگر باز میگرداند؛ اضطرابی که مولود و مولد پرسش است؛ اضطراب وپرسشی که تحت الشعاع سرخوشی های سطحی و کم مایه و غیرمتفکرانه زندگی بدیهی شده روزمره بهفراموشی سپرده میشود.
همین نگاه از جامعه به خانه سرریز میکند و اینجاست که اشیای اطراف ما دیگر موجوداتی گم و خاموش نیستند؛ اشیا ما را در درون خود احاطه کرده اند و ما را با نحوه بودنشان شکل داده اند و شاید اتفاقی نباشد که در یکی از کارها این کتاب زنده به گور هدایت است که آشکارتر از همه کتاب ها خود را به ما نشان می دهد.
بیتا نجاتی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بودن در ساحل، نوعی حضور در مرزه و در آستانه مرز هم هست که فقدان ها و شکست ها خودشونو نشون میدن. همون تعبیری که یاسپرس درباره وضعیت های مرزی داره. در مواجهه با وضعیت های مرزی مثل درد و مرگ و رنج و ناکامی و کشمکش بی پایان زندگی ست که حدود وجودی انسان خودشو نشون میده. ناشادی انسان در چنین موقعیتی، از انسان بودن انسان برمی آید و دقیقا همین نکته است که زندگی تراژیک انسان رو رقم می زنه. گویا آدمها به خودی خود مقصر نیستن و بیشتر محصول چنین موقعیتی هستن؛ تلاش بی پایان آدمی برای دست یافتن به وضعیتی آرامش بخش و مستحکم و روبرویی هرباره او با خلاء و عدم.
دریازدگی کاری است برای بازتاب چنین موقعیتی اگرچه در پردازش شخصیت ها و فضایی که به قدرت بتونه چنین موقعیتی رو بیان کنه تا حد زیادی ناتوان و نارساست. شخصیت ها بیشتر به طرح کلی و اولیه ای می مانند که هنوز قوام لازم برای تبدیل شدن به شخصیت های مورد قبول نمایشی را ندارند و تا پایان نمایش هم گنگ و نارسا باقی می مونن و به همیتن دلیل هم اتفاق کانونی و پایانی اثر چندان نمی تونه تاثیرگذار باشه.
نمایش در فضاسازی هم چندان موفق نیست و به جز دقایق آغازین اثر که نمایش تقریبا با فضاپردازی اثرگذاری شروع میشه در ادامه توان خودش رو از دست میده و تا حد زیادی افت میکنه.بنظر می رسه موقعیت های اثر که هر کدوم می تونن به فضا سازی و پردازش دقیق تر شخصیت ها بپردازن و به خودی خود هم اهمیت داشته باشن بیشتر برای آماده کردن مخاطب برای رویداد قتل پایان اثر به کار رفته به همین دلیل هم خیلی از این موقعیت ها گذراست و حتی ارتباط کلامی شخصیت ها هم ناقص و کم رمق باقی می مونه. برای مثال سطح تنش میان شخصیت ها آن قدر ضعیف و ناتوانه که عملا کمک چندانی به پیشبرد نمایش نمی کنه و بیشتر بمانند مواجهه هایی سطحی عمل می کنه که نمی تونه چندان قانع کننده باشه .
در مجموع میشه گفت ایده خوب نمایش تحت الشعاع شخصیت پردازی ضعیف و فضاپردازی ناتوان اثر قرار گرفته و نتونسته نمایش موفقی رو رقم بزنه.
کاملا با نظرتون موافقم ، به نظر من بازی ها خوب بود ولی نمایش در انتقال مضمونش به مخاطب ناتوان بود
۰۸ مهر ۱۳۹۴
موافقم که شخصیت پردازی ضعیف بود ولی با یک تبصره. فکر می کنم نویسنده (و کارگردان البته) به دنبال شخصیت پردازی هم نبوده. به نظر می رسید فکر کرده که شخصیتها را در سطح نگه دارد. حالا به چه دلیل؟ نمی دانم.
۱۱ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای نمایش های بزرگ با قالب فرمی تازه و متفاوت می تونه درخدمت بازخوانی لایه های پنهان متن قرار بگیره که در سطوح ناخودآگاهی متن قرار داره و در ابتدای روبرویی با متن دیده نمی شه. نمایش از این نظر زاویه مسقیم خود را با متن تغییر میده و سعی می کنه از زاویه ای متفاوت به اثر بنگرد که در این مواجهه لایه هایی که در نگاه مستقیم به متن دیده نمی شن خود را عیان می کنن. ولی متاسفانه نمایش کالیگولا در همین سطح ظاهری و فرمیک می ماند و حداکثر توانش در همین بازخوانی فرمیک نمایش قرار می گیره. بنظرم کالیگولا یکی از متفکرانه ترین نمایشنامه های قرن بیستمه که پرسش های بنیادین وجودی و اگزیستانسیالیستی زندگی ما رو به گونه ای قدرتمند مطرح می کنه. روبرویی با متن کالیگولا بازخوانی خیلی از پرسش ها در زندگی فردی خود ماست. اما نمایش کالیگولای جناب غنی زاده تا حد قابل توجهی از غنای این پرسش ها بی بهره ست. سه شخصیت محوری اثر که این پرسش ها حول محور اونا می گرده، کالیگولا و کرآ و سیپیون هستن اما در نمایش هر سه شخصیت به هیچ وجه از غنای پرسش برانگیزی که ما در متن نمایشنامه می بینیم برخوردار نیستن. گویی شخصیت ها به جای این که واقعا با این مسائل وجودی درگیر باشن صرفا بلندگوهایی هستن که اومدن این نوع پرسش ها و دغدغه ها رو مطرح کنن و برن و بر خلاف نمایشنامه ، شخصیت ها چیزی میان تیپ و شخصیتن. در کل بنظرم نمایش رضایت بخشی نبود و با متن عمیقی مثل کالیگولا خیلی فاصله داشت
نمایش ستوان اینیشمور بیشتر از تکه پاره های برانگیزاننده استفاده میکنه به جای این که یک نمایش قدرتمند باشه که بتونه این روابط رو در خودش برجسته کنه. بنظرم بسیاری از این روابط و شخصیت ها بی رمق و ضعیفند و به جز شروع کار که تا حدودی قابل توجه هست در ادامه ، نمایش رفته رفته دچار افت ملموسی میشه. روابط مبتنی بر جهانی گروتسکی در این نمایش ، نمی تونه بازتاب خوبی از این جهان باشه..... حداقل برای من که نمایش کمتر از اون حدی بود که انتظار داشتم
ابرشیر و امیر مسعود این را خواندند
علی اصغر شیرازیان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عماد (saeedisal)
درباره نمایش اسم i
نمایش اسم بازتاب موقعیت پیچیده ارتباط در دنیای ندرن است که هر از چندگاهی هر کدام از شخصیت ها را در قالب و نقش های از پیش تعیین شده قرار می دهد. شروع اثر بیانگر این است که ما با فضایی متشکل از آدم هایی فرهیخته روبرو خواهیم بود؛ نیروهایی فعال که هرکدام عقلانیت خودشان را دارند اما در ادامه منطق روایت گویای این است که در درون شبکه پیچیده روابط دائم این نقش ها تغییر می کنند و هر کدام از شخصیت ها مجبور میشوند درون ساختار روابط جا عوض کنند و از همین جاست که دائم هویت این نیروهای فعال و خودمختار که در ابتدای نمایش با آن روبرو بودیم به چالش کشیده میشود ودر یک سیر قابل توجه شخصیت های مغرور ابتدای کار را به شخصیت هایی بهت زده و گیج بدل می کند. از این روینمایش اسم بیشتر بازتاب پیچیدگی های روابط فردیت یافته ای است که در چالش ناگزیر ارتباط اجتماعی بایکدیگر قرار می گیرند . سارتر می گفت " دیگری جهنم من است "و این نکته ای است که می توان در عمق نمایش اسم به آن پی برد، همان طور که آدرس خانه بابو یادآور چنین وضعیتی است. چیزی که در همان یافتن اسم کودک هم خود را نشان می دهد. اسم به عنوان نشانه هویتی یک فرد از همان ابتدا در نمایش هویت پیچیده فرد را نشان می دهد. به عبارت دیگر با این اسم گذاری که در نمایش نشان داده می شود صرف نامگذاری نیست بلکه مساله ای است تعین بخش هویت،کودک قرار است وارد شبکه پیچیده ای از روابط شود که در تاریخ و فرهنگ ریشه دارد و او چندان در برابرشان مختار نیست. ونسان (حسن معجونی) را می توان نیروی مقتدری در نظر گرفت که در همان آغاز بر نام آدولف هیتلر هم تاکید می کند. ونسان پولدار و مقتدر است و شخصیت های دیگر را به چالش می کشد، اما در پایان اقتدار ونسان نیز توسط کلود که بنظر می رسد محجوب ترین شخصیت داستان است به بازی گرفته میشود.ونسان که با ادا با دیگران روبرو میشد در پایان خودش در معرض چنین چیزی از سوی کلود قرار می گیرد.نمایش اسم از این نظر در لایه زیرین خود نقد سیاسی را با خود همراه دارد. شخصیتی را که داریوش موفق بازی می کند نشانگر شخصیتی روشنفکرا است که در کل ماجرا به نقد کشیده می شود. او را در همان ابتدای داستان می بینیم که دنبل کلید می گردد و سردرگم است و در ادامه ابتذال شخصیت او بیشتر آشکار میشود؛ او از این که ونسان افتخار غرق کردن سگ را به نام خودش زده است ناراحت است و حتی انسان متقلبی است که طرح خود را نیز برعهده همسرش قرار داده بود. اما نقطه اصلی هجو نمایش کلود است حاشیه نشینی که با رفتارهای خود به نحوی همه چیز را به بازی می گیرد و اگرچه علی الظاهر آدم بی دست و پایی است اما با کارهای خود ساختار ... دیدن ادامه ›› روابط خانوادگی را که نمود کوچکی از ساختار بزرگتر اجتماعی است به چالش می کشد...
جدای از خوانش محتوای اثر که می تواند بیشتر ادامه داشته باشد،به طور کلی نمایش اسم از نظر فرم و پرداخت تا حدودی از ایده خود جا می ماند و نمی تواند چندان موفق باشد. بنظرم شخصیت ها بیشتر از این که در یک کشاکش تاثیرگذار با یکدیگر قرار گیرند، در یک تقابل نه چندان عمیق باهم قرار می گیرند از این رو این تقابل چندان قدرتمند و واقعی بنظر نمی رسد. از این رو نمایش نسبت به فرم خود تا حدودی کم رمق و نازل بنظر میرسد.شاید بخشی از این نقد به فضای کلی دراماتورژی برگردد که مساله تناسب فرهنگی یک اثر را بیش از پیش مطرح می کند ولی در هرحال بنظرم نمایش اسم نمایش چندان قدرتمند و موفقی نیست و نمی تواند در هم تنیدگی روابط انسانی را به خوبی روایت کند.
.... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻭﺳﺘﺮﻥ ﺩﺭ ﻟﻮﻛﯿﺸﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ
ﮔﺮﺩﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ . ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻜﻨﻢ ﻛﺴﯽ ﺑﺎ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﭼﺮﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ، ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﺳﺘﺮﻧﯽ
‏« ﻛﻤﺘﺮ ﺍﺯ 18 ﺳﺎﻝ ﻣﻤﻨﻮﻉ‏» ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺍﺳﺘﺮﯾﭗ ﺗﯿﺰ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ . ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ . ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻜﯽ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﯾﻚ
ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ ﻭ ﺳﮕﺶ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﻓﯿﻠﻢ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ، ﺁﻥ
ﻭﻗﺖ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﯿﻠﻢ ... دیدن ادامه ›› ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ ﻭ ﺳﮓ ﻣﯽ
ﺳﺎﺯﻧﺪ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺭﻭﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ ﺟﻨﺴﯽ ﺭﻭﯼ
ﭘﺮﺩﻩ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺸﻮﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﺘﺮﻥ ﻫﺎ، ﺭﻭﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ ﺟﻨﺴﯽ ﺗﻨﺪﯼ
ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺟﻨﺴﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﺍ
ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻢ : ﻣﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ . ﺗﻤﺎﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﻛﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺎﺳﺎً ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﺷﻜﻞ ﻣﯽ
ﮔﯿﺮﺩ . ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ، ﺧﻮﺵ ﺫﻭﻗﯽ ﻭ ﻃﻨﺰ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﯾﻚ ﻭﺳﺘﺮﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮﯼ ﮊﺍﻧﺮ
ﻭﺳﺘﺮﻥ، ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﭘﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ
ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻻﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺳﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﺮﺩ،
ﻛﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ . ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﯿﻠﻢ
ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﯼ ﻧﻤﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ .
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻭﺍﮊﻩ ‏«ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺍﺧﻼﻗﯽ‏» ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﯿﻨﻤﺎﯼ
ﻭﺳﺘﺮﻥ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯽ
ﺭﻭﻡ، ﺩﻟﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻛﻨﻢ،
ﻭﻟﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺣﺲ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﭘﺎﯾﻪ ﻭ ﺍﺳﺎﺳﯽ
ﺍﺧﻼﻗﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ
ﻛﻨﯿﻢ . ﺗﻮﯼ ﺩﻟﯿﺠﺎﻥ ، ﻛﻠﺮ ﺗﺮﻩ ﻭﺭ ﻧﻘﺶ ﺯﻧﯽ ﺳﺴﺖ ﻋﻔﺎﻑ
ﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﻣﺎﺱ ﻣﯿﭽﻞ ﻧﻘﺶ ﺩﻛﺘﺮﯼ ﺩﺍﺋﻢ
ﺍﻟﺨﻤﺮ ﺭﺍ . ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﻛﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ
ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﻭﻟﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺷﺎﻥ ﻛﻨﯿﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﻨﺎ
ﻛﻨﯿﻢ . ﺗﺼﺎﺩﻓﺎً ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ ﻭﺳﺘﺮﻥ
ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺷﻤﺎ ‏«ﻛﻠﯿﺸﻪ‏» ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ
ﻛﻪ ﻛﻠﯿﺸﻪ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻭ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﻛﺎﺭﯼ
ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻛﻨﻢ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ
ﻫﻤﻜﺎﺭﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻪ ....

جان فورد
نمایش باوجود بازیهای نسبتا قابل توجهی که داشت ولی درسطح یه تعداد ایده خوب باقی مونده بود بدون اینکه بتونه این ایده ها رو بسط بده. به نظر پرداخت هر دو شخصیت تا حدودی عجولانه و کم عمق بود به دلیل این که نمایش گویا بیشتر حرفی داشت که می خواست اونو بزنه و از این لحاظ کلیت نمایش زیر سایه چنین ایده ای قرار گرفته بود. ایده در لایه های عمیقش اتفاقی هولناک رو می تونست با خودش داشته باشه ولی متاسفانه در خود نمایش این هولناکی ،که می تونه بازگو کننده تراژیک روابط انسانی باشه، خوب شکل نمی گیره و پرداخت مناسبی نداره از این رو نمی تونه چندان مخاطب رو با خودش همراه کنه.
من دیگو مارادونا هستم یه فیلم ضعیف و یه اثر ناتوانه. یکی از مهم ترین نقدهایی که به چنین تجربیاتی در سینمای ایران میشه اینه که کارگردان چنین فیلم هایی بیش از این که به فرم قابل قبول مدرن یا پست مدرن دست پیداکنه بیشتر شیفته و شیدای اینه که چنین فیلم هایی رو بسازه. به نظرم ساخت چنین فیلم هایی صرفا سرهم کردن چندتا موقعیت و ساختارشکنی از بعضی قواعد و چارچوب های مرسوم سینما نیست، ساخت چنین فیلم هایی باید در پس خود نوعی جهان بینی داشته باشه که باعث بشه چنین فیلم هایی جهان مناسب خودشون رو بسازند ولی متاسفانه در فیلم من دیگو... و فیلم هایی از این دست به هیچ وجه چنین جهانی وجود نداره و کارگردان بیش از این که با چنین جهانی آشنا باشد ،دلباخته تکنیک ها و قالب هایی است که در فیلم هایی از این دست به کار می رود.بسیاری از شخصیت هایی (اگرچه اصلا نمی شود نام چنین پرداختی را شخصیت نامید) که در فیلم مطرح می شوند نهایتا به نحوی رها می شوند و گویا خود فیلمساز هم از دستش میرود که دارد چکار می کند. چنین شخصیت هایی نه تنها به فضای کلی فیلم کمک نمی کنند بلکه با بیش از حد شلوغ کردن فیلم بیشتر به آن ضربه می زنند. یا بینامتنیت و ارجاعاتی که در فیلم هست مثلا به سینمای وسترن، بسیار ضعیف و آزار دهنده ست. در حقیقت ضعف بزرگ فیلم همینه که نمی تونه چنین منطق بینامتنی رو حاکم کنه و بیشتر چنین استفاده هایی به دلخواه کارگردان، به فیلم تحمیل میشه. مورد دیگر درهم آمیختگی ذهن نویسنده با جهان واقعیته. به نظرم سینمای ایران از این نظر کمتر کار قابل توجهی داره و از این نظر ادبیات ما موفق تره که میشه کار خوب گاوخونی جعفر مدرس صادقی یا هیس محمدرضا کاتب رو مثال زد. من دیگو ... در اوج ضعف چنین کارهایی قرار داره و به هیچ وجه نمی تونه از چنین فضایی استفاده کنه و همه چیز سردرگم و بهم ریخته باقی می مونه. به نظرم یه فیلم خوب از یه نوع نگاه شخصی میاد که کارگردان تونسته باشه با مطالعه و نگاه خیره و دقیق خودش اون رو بدست آورده باشه چیزی که به صورتی واضح و ملموس غیابش رو در فیلم من دیه گو مارادونا هستم مشاهده می کنیم.
نمایش فهرست برای شخص من نمایش قابل تقدیری بود و تا حدی دوست داشتنی ولی البته میشه گفت نقدهای جدی هم بهش وارده. بنظرم یکی از مشکلات اصلی کار همون شخصیت اول نمایشه. شخصیت اولی که اتفاقات گوناگون نمایش یه جورایی برای اون در مرز ذهنیت و عینیت هستن. ولی به هیچ وجه شخصیت دد چه از نظر متن نمایشی و چه از نظر بازی بازیگرانش نمی تواند نقطه ثقل اثر باشه و به همین دلیل نمایش صرفا به مجموعه ای از حضور مردگان تبدیل میشه. به عبارت دیگه هیچ کدوم از این اتفاقا نمی تونن برای شخصیت دد به صورتی تاثیرگذار بحران درونیش رو نشون بدن. شخصیت دد تا حد قابل توجهی شکل نگرفته باقی می مونه . اگر خیلی از این حرکات و سکناتی که بدون شک در بازی بازیگران هست و برآمده از خلاقیت کارگردان رو کنار بگذاریم می بینیم در پس این بازیها که چه بسا یکی از عوامل توجه مخاطب هم هست با متن قوی ای روبرو نیستیم. در حقیقت با وجود قابلیتی که چنین نمایشی برای طرح پرسش های عمیق داره ولی به گونه ای در همون لایه ی سطحی باقی می مونه و نمی تونه از همین حد فراتر بره. اتفاقا برخلاف گفته های آقای ثروتی عزیز ، نظر شخصیم اینه که ایده در این نمایش خیلی به چشم میاد و به نحوی نمایش نتونسته از سد ایده بگذره و اون رو به یه امر درونی واسه نمایش تبدیل کنه. در مورد دیالوگ ها هم گویا زحمت چندانی روشون کشیده نشه یا حداقل این جوری به نظر میاد در حالی که بنظرم دیالوگ های عمیق و فکورانه در چنین کاری می تونه مخاطبی که فقط نیومده یه نمایش ببینه و بره و چیزی فراتر از این از نمایشی در این حد می خواد رو، به تفکر بکشونه.
خریدار
بیتا نجاتی (tina2677)
سپاس از یادداشت شما جناب عماد
درخصوص ارزیابی قوت و ضعف متن خواهشمندم به نمایشنامه رژویچ (نشر بیدگل) مراجعه کنید و تغییراتی که نویسنده و کارگردان در آن ایجاد کرده اند را با متن اصلی قیاس کنید.
درمورد دیالوگ، قبول دارم که این اجرا علیرغم تمام جاذبه های بصری صوتی و فرم و حرکت، مخاطبی را که به امید شنیدن دیالوگ های ماندگار و تامل برانگیز به تماشای تئاتر می نشیند راضی نمی کند چون اساسا هدف کارگردان این نبوده است.
۰۶ مرداد ۱۳۹۴
خریدار
بیتا نجاتی (tina2677)
درست می فرمایید جناب عماد ولی مقصود بنده در قبال پاسخگویی به برخی نقدها پیرامون "عدم وجود یک دیالوگ ارزشمند" در فهرست بود و می خواستم عرض کنم اساسا این نمایش دیالوگ محور نبود و قرار هم نبود اینچنین باشد.بسیاری مخاطبین صرفا علاقه دارند پس از تماشای یک اجرا دیالوگ های آنرا به خاطر بسپارند مثلا شخص بنده هربار متنی از بهرام بیضایی می خوانم به پهنای صورت اشک میریزم و غرق در شیوایی کلام آهنگین ایشان می شوم لکن قرار نیست همه نمایشها بر این مبنا استوار باشند.
از منظر شخصی نکته ای عرض می کنم که البته تعداد کثیری از هنرمندان و اساتید هنر احتمالا با آن موافقند و اینجانب نیز وامدار ایشان هستم،زبان تصویر و زبان بدن بسیار گویا تر و اولی تر به کلام است.این مساله در بازیگری مصداق دارد به این معنا که تا زمانی که بازیگر می تواند معنی را با بدن به مخاطب ارائه کند شایسته است به این روش اقدام کند نه با توسل به زبان.در اثر هنری هم به اعتقاد من چنین است مصداق آن آثار بزرگان سینما و هنرهای تجسمی است ببنید چگونه فیلمی تئاتری به زبان بیگانه (غیر انگلیسی آلمانی فرانسه ایتالیایی که خیلیها به آن تسلط دارند) می بینید و مسحور زیبایی آن می شوید چرا؟ چون هنرمند با زبان تصویر به زیباترین شکل ممکن توانسته پیام خود را در سطح بین المللی به مخاطب عرضه کند.
۰۷ مرداد ۱۳۹۴
با این نکته آخری که نوشتین موافقم به همین خاطر در همون مطلبی که درباره فهرست نوشتم، عرض کردم فهرست علیرغم نقاط قابل نقدش نمایشی قابل تقدیر و دوست داشتنی است به دلیل این که حرکات بدنی و نوع روابط در نمایش هایی که ما معمولا می بینیم کمتر جدی گرفته میشه در حالی که معنای یه اثر هنری به خصوص تئاتر در تمام ارکان اون تنیده است و صرف اکتفا به دیالوگ ها کفایت نمی کنه از این نظر نگاه خاص فهرست قابل توجه بود.
۰۷ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اون انتظاری رو که از نوشته های نغمه ثمینی داشتم برآورده نکرد. به نظرم شخصیت پردازی عمیق و پخته ای نداشت. مثلا کافیه نقش خانم کردا رو در نظر بگیریم، خلاءهای شخصیت پردازی تا حدودی تحت تاثیر بازی ایشون قرار گرفته بود وگرنه شخصیت پردازی تاثیرگذار و پیش برنده ای نداشت. در مورد اون دو تای دیگه هم به همین منوال بود که به خصوص در مورد دکتر تراپیست بیشتر به چشم میومد. در واقع اثر یه جورایی در ارتباط با معناباختگی و بحران هویت بود ولی با وجود عمق چنین مساله ای ،نمایش نتونسته بود به اون نزدیک بشه و بیشتر یه روایت در سطح و کم عمق از اون داشت. از این نظر مشکل متن نمایشنامه در کار خیلی به چشم می اومد. یه جورایی سلطه بیش از حد نمادها آزاردهنده بود به این معنی که نمادها، نماد مونده بودن و به واقعیت دورنی اثر تبدیل نمی شدن. مثلا نماد عکس و صورت دکتر که خود دکتر به اون اشاره میکنه به نظر قابلیت بیشتری داشت ولی متاسفانه در حد همین نماد باقی مونده بود تا صرفا یه جور بحران هویت رو نشون بده ولی بنظرم به هیچ وجه به یه امر درونی برای شخصیت پردازی دکتر تبدیل نمیشه. تا حدودی این نمایش اجتماع این جور نمادهاست. در کل به نظرم سه جلسه تراپی نمایش کم رمقی اومد.
مینا نقوی و ذوق زده این را خواندند
مجتبی مهدی زاده این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره عصر یخبندان
به نظرم سینمای اجتماعی ما حداقل در اکثر آثارش ناتوان و مشوشه و اون قدرت لازم رو نداره. عصر یخبندان هم یک از همین کارهاست. یه نقطه ضعفی که در بعضی از این آثار وجود داره اینه که تصور میشه با برهم ریختن قالب زمانی کار میشه ضعف فیلمنامه رو پوشوند و البته این هم مثل خیلی از امور دیگه از قبیل پایان باز و دوربین روی دست بیشتر از این که با فضای فیلم ها همخوانی داشته باشه به یه جور مد تبدیل شده. کل فیلم به نظر یه جور هیجان پرداخته نشده ایه که کارگردان می خواد اونو به مخاطب انقال بده. در چنین کارهایی یکی از نقاط ضعف همین شخصیت پردازیهاست تقریبااکثر شخصیت ها چیزی بین تیپ و کاراکترن و اون غنای لازم شخصیتی رو ندارن. به نظرم عصر یخبندان حتی موفق نمیشه برخلاف عنوانش، هولناکی واقعیتی رو که به تصویر میکشه بیان کنه. اگرچه چندان طرفدار کارهای دیگه کیایی هم نبودم و به نظرم در ارزش کارهای قبلیشم اغراق میشد ولی این کار جدید از اون آثار قبلی ضعیف تره
خیلی متشکر از نظرتون، واقعا من حسی که به این فیلم داشتم اصلا برام تعریف پذیر نبود، نفهمیدم خوشم آمده یا نه، اما فرمایشات شما دقیقا مو به مو نکات مشوش پرداخته نشده در ذهن من بود، دقیقا موافقم با نظرتون. واقعا قسمت هایی چون تغییرات در زمان داستان، باعث حرفه ای نمودن فیلمنامه میشد، اما اگر به انداره کافی حرفه ای بود چرا شخصیتها خوب پرداخته نشده بود؟ بله، ناپختگی شخصیت ها کاملا مشهود بود. در کل من فکر نمیکنم فیلم به یاد ماندنی ای باشه.
۱۰ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظر یکی از نقاط قوت هزار شلاق نمایشنامه متقنی است که در پس کار قرار داره. به جرات میشه گفت یک از منسجم ترین و قابل توجه ترین متون نمایشی رو داره . وقتی یه کار هنری خوب شکل میگیره که هنرمند و در اینجا به خصوص نمایشنامه نویس بتونه از محفوظات و معلومات صرف بگذره و اون رو تبدیل به یه فرم هنری مناسب کنه. خطر بسیاری از کارهایی که به نحوی با موضوع تاریخی سروکار دارن محتوازدگیه. گویا با خودشون قرارداد کردن که حتما یه پیام و درس تاریخی و اخلاقی ای به مخاطب انتقال بدن و متاسفانه قربانی بزرگ چنین نگاهی ،فرم مناسب اثر هنری خواهد بود. برخلاف چنین کارهایی ،متن هزارشلاق فرم مناسب خودش رو پیدا میکنه. هزار شلاق یه " کار هنریه " که قبل از این که بخواد محتوایی رو انتقال بده به فرم هنری خودش متعهده. در چنین کارهایی می تونه فضا به طرف یه جور اطناب و زیاده گویی هم بره که اثر رو از مسیر اصلیش خارج میکنه ولی هزار شلاق با قدرت از چنین ضعفی هم عبور کرده. علاوه بر این که بازیهای نسبتا خوب و یکدست کار، کمک بزرگی به تبدیل نمایشنامه به یه نمایش خوب کرده. به نظرم هزار شلاق یکی از نمایش های خوبیه که اثرگذاریش رو در ذهن مخاطبان و علاقمندان تئاتر تا مدت ها حفظ خواهد کرد.
عماد عزیز سپاس از دقت نظرت و خوشحالیم چنین مخاطبان فهیم و دقیقی داریم!
۱۰ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازخوانی تاریخ ما به عنوان آنچه که بخش مهمی از فرهنگ ما رو نشون میده مسلما از یه امر صرفا تاریخی باید به نگاهی عمیق تر تبدیل بشه که بتونه زوایای پنهان فرهنگی و اجتماعی ما رو نشون بده واین به نظرم چیزیه که در ارتباط با هویت ما قرار می گیره. به نظر هنر به خصوص تئاتر قابلیت زیادی برای بازخوانی متفکرانه تاریخ و هویت ما داره ولی با اکثر کارهایی که در این زمینه ها روبروییم بیشتر همون لایه های رویین یه بررسی تاریخی رو به نمایش میذاره و کمتر پرسش تازه ای ایجاد میکنه. هیچ کس نبود بیدارمان کند هم به نظر می رسه زیاد از این امر مستثنی نیست. اگرچه با بازی های واقعا خوبی مواجهیم ولی این اثر چندان زاویه جدیدی به درباره موضوع به ما نمیده. بیشتر در چنین آثاری با یه جور دغدغه ارزشمند روبرو هستیم تا موضوعی که به یه اثر هنری تبدیل بشه. بنظرم یه کار هنری تا به فرم درست و مطلوب خودش نرسه چندان در بیان مضمونش هم موفق نخواهد بود. از این نگاه، نمایش هیچ کس نبود بیشتر یه روایت تکراریه که موفق نمیشه از چندتا بازی خوب و البته دیالوگ های تا حدودی دوست داشتنی فراتر بره. شاید یکی از مهم ترین مشکل های ما برغم کارگردانی و یازی های خوب ، متون نمایشی قدرتمند باشه که نمی تونه خلاء بین یه مضمون خوب و تبدیل شدنش به یه اثر نمایشی رو پر کنه.
اشکال در اینجاست که فکر میکنیم این نمایش قراره تاریخ درس بده!
این نمایش از نظر بنده نمایشی در دل یک برهه تاریخی مهم هست که دارد روابط سرد و پیچیده اجتماعی برآمده از آن ناامنی روزگار رو بیان میکنه.
۰۲ تیر ۱۳۹۴
پستی در این صفحه قرار دادم که خالی از لطف نیست اگر بخوانید.
۰۲ تیر ۱۳۹۴
آقای عماد من با نظرتون موافقم و در واقع بعد از دید این اجرا همین نقدی رو که شما بیان کردید در نظر داشتم این اجرا بیشتر شبیه به یه عکس یا یک تصویر سازی از زوال خانواده ای ایلیاتی و متمکن بود که در مسیر اضمحلال تجربه های عشقی و امید و نا امیدی و ... را هم در بردارد بوده کار به خوب و بد این ماجرا ندارم اما تفکر بر انگیز نبود سوالی را در ذهن مطرح نمی کرد صرفا یک روایت بود با درونمایه های رمانتیک
۰۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای فیلم رزتا ساخته برادارن داردن
یکی از بهترین فیلم های اجتماعی. با ساختی قوی بدون هیچ گونه اطنابی. از جمله فیلم هایی که دوربین روی دست کاملا در خدمت فیلمو و لازمه. فضای فیلم و شخصیت پردازی های دقیق به کمک قاب های تصویری فیلم عمق قدرت فیلم رو نشون میده. به کمک اینها موقعیت دختر فقیری که در جستجوی کاره و بحران های درونیش به خوبی بیان میشه. و پایان تحسین برانگیز فیلم، یه پایان باز، دقیقا همون چیزیه که فیلم لازم داره نه این که پایان باز فقط چون مده و خوش آیند کارگردانه،به فیلم تحمیل شده باشه. واقعا اگه قرار به سیاه نمایی باشه پس این فیلما باید سیاه نمایی باشن در حالی که جایزه کن 99 رو ازآن خود کرد. بهتره نگاه به هنر به خود هنر باشه که می تونه این قدر دقیق مصائب و رنج انسان رو نشون بده . یکی از کارویژه های هنر همینه. بنابراین استفاده از واژه هایی مانند سیاه نمایی نشانه عدم شناخت از هنره.اگرچه در فیلم های اجتماعی ما هم شعارزدگی و سیاست زدگی کم نیست که این خودش می تونه به هنر بودن یک اثر ضربه بزنه
عماد جان داردن ها شاهکار هستند.. سینمای آنها هم هنره و هم مسولیت و روشنگری..
حتما می دانید که ساخته شدن این فیلم باعث اصلاح ضوابط کار در بلژیک شد و قانونی در بلژیک تصویب شد به نام "قانون رزتا" که به وسیله آن کارفرماها از پرداخت دستمزد زیر سقف حداقل دستمزد به جوانانی که برای دوره کار آموزشی مراجعه می کنند، منع شده اند.
اثرگذاری مدنی در تقابل سیاست زدگی بی عمل و احمقانه خودش را اینطوری نمایان می کند..
با شما دوست عزیز بسیار همنظرم مرسی از یاد آوری خوبت

۰۲ خرداد ۱۳۹۴
یه دنیا سپاس ابرشیر عزیز
متاسفانه بخش قابل توجهی از سینمای اجتماعی ما صرفا واکنشی است به همین دلیل هم فیلم بعد از چندی به راحتی به فراموشی سپرده میشه
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
دقیقا درست می فرمایید.. چه خوب که در تیوال می نویسید
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آخرین فیلم مستند ویم وندرس کارگردان مشهور، با نام "نمک زمین"، درباره سبستیانو سالگادو عکاس برزیلیه. عکساش واقعا می تونه جهان سوژه عکاسی رو آشکار کنه. به نظرم سالگادو یه عکاس پدیدارشناس بزرگه. اگه هایدگری به عکساش نگاه کنیم می بینیم هر کسی جهانی رو آشکار می کنه که نحوه وجود سوژه عکس رو نشون میده. چیزی که برام در این عکسا جالبه اینکه عکاس به گونه ای تاثیرگذار خودش رو تعلیق می کنه تا جهان عکس خودشو نشون بده. از این رو عکسای سالگادو قاب های ثبت شده و تموم شده نیست، جریان زندگیه.
بعد پینا ، کلا میخواد مستند کار کند گویا :)
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
دارم دی وی دی رومنتها نه لینک تورنت و اینا ، پست کنم اصفهان ؟
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
میام تهران ازت میگیرمش :)
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید