1. قدرت مفتضح است:
همه چیز درخارج شهر معنایی تازه می یابد زیرا خارج شهر در نمایش معنای ساحت ناخودآگاه را دارد و در آن عرصه های پنهانی وجود آدمی گویاتر. در نمایش زنجیره قدرت خود را در همه جا نشان میدهد از اشکال بیرونی قدرت مثل زندان و تهدید و شکنجه تا اشکال درونی قدرت که همان تبدیل آدمها به عضوی از بازی از پیش تعیین شده قدرت است (سوزان مثل دختران قبلی و چه بسا بعدی به هر ترتیبی شده باید اعتراف کند که ورونیکاست) و همه چیز باید تبدیل به "من "قدرت شود همان طور که ورونیکا میخواهد. ورونیکا مظهر چنین قدرتی است؛کنراد حالتی از بردگی و ترس نسبت به او دارد و پسر (که چندین بار او را با همین عنوان پسر صدا می زند تا نشان دهد شخصیت و فردیتی برای او قائل نیست ) همچون مهراه ای برای اجرای نقشه ورونیکا. دختران هم قربانیان زنجیره وار او. ولی یک جای قضیه برای ورونیکا(بخوانیم قدرت) پیش بینی ناپذیر است :"دیگری " (در اینجا سوزان) هیچ گاه به طور کامل بدست و فراچنگ نمی آید. دیگری همچون راز است که همواره ابعاد و ساحاتی از او بیرون از دسترس می ماند و تسلیم شدنی نیست و همین راز شکست ورونیکاست؛ در پایان نمایش به گونه ای تحسین برانگیز این ورونیکاست که اسیر سوزان است، ورونیکا به نحوی فروپاشیده جملات سوزان را تکرار می کند و در حالتی ناگزیر خود را در همان اتاق (زندان و قتلگاهی که او برای دیگران ساخته است) محبوس می یابد. این روندی همیشگی است : قدرت خود را پیروز به چنگ آوردن دیگران می داند ولی فروپاشی اش دقیقا از همین جا آغاز می شود.
2. فروید پشت ماجراست:
اثر, معنایی آشکارا فرویدی نیز با خود به همراه دارد؛ورونیکا به نوعی دچار عقده حقارت است به گونه ای که می خواهد حقارت خود را با کشتن زنان دیگر
... دیدن ادامه ››
که او آنها را همچون " من" می پندارد پر کند. از نظر فروید زنان با دیدن اندام مردانه دچار رشک قضیب (آلت رجولیت)می شوند و از این روی خود را ناقص می پندارند فروید تمایل زنان به داشتن فرزند پسر را نمودی برای غلبه بر این عیبی که او در مورد زنان چاره ناپذیرمی دانست تلقی می کرد ،در نگاه او زن همواره این کمبود و نفرت را نسبت به جنسیت خود حس می کند. ورنیکا صاحب پسری است که دختران را فریب میدهد و آنها را بعد از مرگ مورد تجاوز قرار می دهد. در مورد رابطه او با کنراد نیز که همه چیز گویاست او به گونه ای سادیستی میخواهد کنراد(یک موجود صاحب قضیب) را از آن خود کند ولی در نهایت چنین رابطه ای ناموفق است. با توجه به این امر می توان گفت فضای خلاءوار و تاریک اتاق که به نوعی ورونیکا همواره گرفتار آن است می تواند یادآور بخش تناسلی زنانه باشد: او به عنوان یک زن همواره در خود اسیر است.
3. رضا ثروتی به نحو قابل ستایشی یکی از باهوش ترین کارگردان های تئاتر است. چه با او موافق باشیم یا نه، نمی توانیم انکار کنیم که کارهایش موج قابل توجهی در میان علاقمندان تئاتر ایجادمی کند ولی با این وجود همواره در مرحله ای متوسط می ماند و درست در آخرین لحظات فرصت را از دست می دهد. "اتاق ورونیکا" در اولین حسی که برای مخاطب ایجاد می کند در حد یک شاهکارست ولی هرچه زمان می گذرد قدرت خود را از کف می دهد: نمایش می تواند به نحو تحسین برانگیزی یک نمایش روانشناسانه باشد ولی گویا در آخرین تصمیم پا پس می کشد و ترجیح می دهد به نحوی نارسا از المانهای وحشت استفاده کند و خود را با مشکل مواجه؛ پیچیدگی های روانشناختی که می توانست اثر را تا حد یک شاهکار جلو ببرد ناتوان از آب در میاید و درون فضای وحشتی که کاگردان در ایجاد آن نیز چندان موفق نیست گم می شود. البته می توان نگاهی نقادانه نیز به متن نمایش داشت ؛قرار گرفتن حجم وسیعی از اطلاعات در پایان کار تا حدی ضربه ای منفی برای آن است ،اطلاعاتی که شکل دهنده تصویر اصلی نمایش است به ناگاه در چند دقیقه پایانی نمایش بر سر مخاطب آوار می شوند و بیش از آن که او را درگیر ابعاد روانشناختی کار کنند در حالتی غافلگیرشده به جای می گذارند. اما شاید بزرگ ترین اتفاقی که سبب می شود در بدو امر این ضعف ها را نبینیم بازی به طرزی عجیب و غریب فراموش نشدنی و دوست داشتنی بهناز جعفری است که یک تنه اثبات می کند بازیگر بزرگ کم از روانشناس بزرگ ندارد.