آنچه در نمایش بیش از پیش مطرحه حضور پررنگ تاثیر بهرام بیضایی بر کارگردانه. گویا هدف اولی و اصلی نویسنده و کارگردان از نوشتن و اجرای این نمایشنامه این بوده است که به هر ترتیبی شده بتونه متنی مانند متن بیضایی و به خصوص آرش نوشته و اونو اجرا کنه. از این روی با وجود تلاش زیادی که برای خلاقیت انجام شده با متنی روبروییم که بیش از پیش تحت تاثیر یک نویسنده دیگر است به گونه ای که نمایش در طول اجرا برای ببیننده آزاردهنده می شود گویا تماشاگر آمده تا رونویسی از کارهای بیضایی را مشاهده کنه.
از سوی دیگر خود میزانسن هم نقشی در بافت ساختاری اثر نداره. در طول نمایش به طرز سرگیجه آوری دائم پلکان سه گانه از جایی به جای دیگر برده می شه بدون این که تقش قابل توجهی در تولید معنا و ایجاد بافت خاص نمایشی نماید، در حقیقت استفاده از چنین وسایلی بیشتر ابتکاری است که نتونسته معنای لازم خود را در نمایش بیابد. تصاویری که چندان با زبان هماهنگ نیست و به خودی خود کمکی به اثر نمی کنه. هیچ تفاوت معنا داری در این جابجایی ها میان روایت های سیاوش و سهراب و ضحاک نیست.
اما نکته مهم تری که میشه در اینجا به اون اشاره کرد اینه که معمولا بازخوانی اسطوره ها به خصوص در یک نمایش مدرن به خودی خود مطرح نمی شه. از آن روی که اسطوره ها امور سیال و تا حدودی مربوط به حیطه ناخوداگاهانه انسانند و از این رو ساحتی سیال و لغزنده دارند که می توانند در اشکال مختلف خود را نشان دهند. از ویژگی های یک اثر نمایشی قابل توجه که به نگاه اسطوره ای می پردازه توجه به همین نکته است. بازخوانی صرف اسطوره ها برای مخاطبی که تا حدودی با آنها آشناست امر تازه ای دربرنداره، بلکه وقتی مطرح شدن اسطوره ها و فضای اسطوره ای در یک نمایش اهمیت شایان توجه پیدا می کنه که بتونه از ورای آن سوال هایی عمیق و چالش برانگیز را بازطرح نمود؛ سوالاتی که به گونه ای اساسی با زندگی امروزین انسان در پیوند است. نمایش بیضایی محمد مساوات از این نکته هم تهی و به جز پرداختن ظاهری آن هم نه چندان در سطح قابل قبول چیزی بیش از این برای بیان نمودن نداره.