بودن در ساحل، نوعی حضور در مرزه و در آستانه مرز هم هست که فقدان ها و شکست ها خودشونو نشون میدن. همون تعبیری که یاسپرس درباره وضعیت های مرزی داره. در مواجهه با وضعیت های مرزی مثل درد و مرگ و رنج و ناکامی و کشمکش بی پایان زندگی ست که حدود وجودی انسان خودشو نشون میده. ناشادی انسان در چنین موقعیتی، از انسان بودن انسان برمی آید و دقیقا همین نکته است که زندگی تراژیک انسان رو رقم می زنه. گویا آدمها به خودی خود مقصر نیستن و بیشتر محصول چنین موقعیتی هستن؛ تلاش بی پایان آدمی برای دست یافتن به وضعیتی آرامش بخش و مستحکم و روبرویی هرباره او با خلاء و عدم.
دریازدگی کاری است برای بازتاب چنین موقعیتی اگرچه در پردازش شخصیت ها و فضایی که به قدرت بتونه چنین موقعیتی رو بیان کنه تا حد زیادی ناتوان و نارساست. شخصیت ها بیشتر به طرح کلی و اولیه ای می مانند که هنوز قوام لازم برای تبدیل شدن به شخصیت های مورد قبول نمایشی را ندارند و تا پایان نمایش هم گنگ و نارسا باقی می مونن و به همیتن دلیل هم اتفاق کانونی و پایانی اثر چندان نمی تونه تاثیرگذار باشه.
نمایش در فضاسازی هم چندان موفق نیست و به جز دقایق آغازین اثر که نمایش تقریبا با فضاپردازی اثرگذاری شروع میشه در ادامه توان خودش رو از دست میده و تا حد زیادی افت میکنه.بنظر می رسه موقعیت های اثر که هر کدوم می تونن به فضا سازی و پردازش دقیق تر شخصیت ها بپردازن و به خودی خود هم اهمیت داشته باشن بیشتر برای آماده کردن مخاطب برای رویداد قتل پایان اثر به کار رفته به همین دلیل هم خیلی از این موقعیت ها گذراست و حتی ارتباط کلامی شخصیت ها هم ناقص و کم رمق باقی می مونه. برای مثال سطح تنش میان شخصیت ها آن قدر ضعیف و ناتوانه که عملا کمک چندانی به پیشبرد نمایش نمی کنه و بیشتر بمانند مواجهه هایی سطحی عمل می کنه که نمی تونه چندان قانع کننده باشه .
در مجموع میشه گفت ایده خوب نمایش تحت الشعاع شخصیت پردازی ضعیف و فضاپردازی ناتوان اثر قرار گرفته و نتونسته نمایش موفقی رو رقم بزنه.