بازخوانی تاریخ ما به عنوان آنچه که بخش مهمی از فرهنگ ما رو نشون میده مسلما از یه امر صرفا تاریخی باید به نگاهی عمیق تر تبدیل بشه که بتونه زوایای پنهان فرهنگی و اجتماعی ما رو نشون بده واین به نظرم چیزیه که در ارتباط با هویت ما قرار می گیره. به نظر هنر به خصوص تئاتر قابلیت زیادی برای بازخوانی متفکرانه تاریخ و هویت ما داره ولی با اکثر کارهایی که در این زمینه ها روبروییم بیشتر همون لایه های رویین یه بررسی تاریخی رو به نمایش میذاره و کمتر پرسش تازه ای ایجاد میکنه. هیچ کس نبود بیدارمان کند هم به نظر می رسه زیاد از این امر مستثنی نیست. اگرچه با بازی های واقعا خوبی مواجهیم ولی این اثر چندان زاویه جدیدی به درباره موضوع به ما نمیده. بیشتر در چنین آثاری با یه جور دغدغه ارزشمند روبرو هستیم تا موضوعی که به یه اثر هنری تبدیل بشه. بنظرم یه کار هنری تا به فرم درست و مطلوب خودش نرسه چندان در بیان مضمونش هم موفق نخواهد بود. از این نگاه، نمایش هیچ کس نبود بیشتر یه روایت تکراریه که موفق نمیشه از چندتا بازی خوب و البته دیالوگ های تا حدودی دوست داشتنی فراتر بره. شاید یکی از مهم ترین مشکل های ما برغم کارگردانی و یازی های خوب ، متون نمایشی قدرتمند باشه که نمی تونه خلاء بین یه مضمون خوب و تبدیل شدنش به یه اثر نمایشی رو پر کنه.