روز به روز که با نمایش هایی روبرو میشم که ادعای یه نمایشنامه برخاسته از فضای ایرانی رو دارن ، نمایشنامه های بزرگانی مانند بیضایی و ساعدی و رادی بیشتر و بزرگ تر خودشون رو نشون میدن. این رو در تمام لحظاتی که به نمایش مضحکه شبیه قتل فکر می کردم بیشتر مدنظر می آوردم. برای من نمایش چیزی جز یک متن ضعیف و الکن نیست که مجبوره خودش رو پشت هزاران شوخی ای که قرار مخاطب رو به هر ترتیبی شده بخندونه،پنهان کنه. موقعیت محوری اثر رقابت این وری ها و اون وری هاست و گم شدن و و حتی فراتر از آن له شدن هنرمند در بین آن ، ولی اتفاقا همین نقطه ضعف نمایشه. به هیچ وجه این رقابت که قراره در مجلس شبیه - مضحکه خوانی رسوا بشه به خوبی مطرح نمیشه و اصلا در حقیقت رسوایی ای در کار نیست. یک رقابت سست و ضعیف که نه از نظر متن نمایش و نه از نظر بازی بازیگران چندان قدرتنمد مطرح نمیشه و در حد امری گذار باقی مونه. گویا خود کارگردان هم متوجه شده که چندان این موقعیت و رسواکنندگی هنرمند شکل نگرفته از این روی این جمله رو از زبان معشوقه مرده هنرمند ادا میکنه تا به مخاطب بگه منظور من همینه. شخصیت بی رمق هنرمند و دستیارش هم اصلا تا پایان نمایش، نشان دهنده هنرمندی که دغدغه هنر داره و الان دستش از همه جا کوتاهه نیست. بیشتر حالت یه لوده درب و داغون داره تا هنرمندی محروم مانده. نمایش تا حد زیادی بعد از اجرای شبیه- مضحکه ناصرالدین شاه از ریتم می افته و به مدد شوخی های تکراری جنسی, تلاشش رو میکنه تا این ضعف رو از مخاطب مخفی کنه. از نظر دکور هم در ابتدا تلاش میشه تا با بهره گیری از سایه ها به فضای نمایش کمک بشه ولی عملا در ادامه نمایش ، دکور کمک چندانی به فضاسازی نمیکنه و چندان خلاقیتی به کارگرفته نمیشه و بیشتر به یه امر تزیینی تبدیل میشه. در این چند وقت این قدر نمایش با متن و کارگردانی نه چندان موفق اجرا شده که واقعا آدم حسرت یه نمایش بزرگو همیشه باید با خودش داشته باشه.