تحلیل متن :
قضاوت کردن در مورد آدمهایی که ما جای اونا نبودیم شاید سخت باشه اما با دیدن نمایش زبان اصلی این فرصت رو داری که به مدت حدودا یکساعت جای همون اادمهای باشیم که هر روز از کنارشون رد میشیم و به لحظات نزدیکتری از روابط آدمها با هم سرک بکشیم ..این سرک کشیدن از زاویه دید یه قاضی که قرار به قضاوت تشخیص مقصر رو داره اصلن اسون نبود ..فکر میکنم از یه جاهای روابط ما ادمها به تلق تلوق می افته هی به خودت میگی بذار حالا یه مدت دیگه برم شاید اصن صدای تلق تولوقش حذف شد .. اصن بذار یه وقت دیگه بهش میرسم ...دیالوگ جالبی بود در متن که مثال خریدن کفش زیبا اما تنگ بود که میگفت شما ببر یه مدت که بری بیایی جا وا میکنه که اصن هم اینجوری نبود گشاد نشد ....یادمه پیرو همین دیالوگ یه روز که از خونه زده بودم بیرون واسه کار حس کردم که یه ریگ ریز توی کفشم هستش عجله داشتم و گفتم بذار وقتی رسیدم درش میارم ..یه ریگ ریزه دیگه خیالی نیست..اما وقتی رسیدم و درش اوردم باعث شده بود پام تاول بزنه همون موقع فهمیدم گذر زمان ذات هیچ چیزیو عوض نمیکنه این رها کردن یه جایی از رابطه که داره اذیت میکنه خطرناکه باعث میشه روح تن یه آدم رو عین خوره بخوره و زخم بزنه ...نکته اصلی هم همینجاست ول کردن خوارهایی به ظاهر ریزی که به تن هر رابطه فرو میره و دم نزدن ازش تا وقتی که دیگه شاید دیر شده
... دیدن ادامه ››
باشه ..
پایان باز نمایش که در انتها دونفر به صحبتهای قاضی گوش میدن من رو به ادامه و متلاشی نشدن این زندگی وا داشت ..هیچ اجباری هم اتفاقا نویسنده به این نظر نکرده بود اما حالا یا دوست داشتم اینطوری باشه یا بازی دو بازیگر اون لحظه منو به یه جور پشیمانی سوق میداد اما حس خوب یا پایان خوبی رو حداقل برای من داشت ...
حرف نزدنها از انتظار یک زن شوهر که ما فکر میکنیم من فلان کار رو انجام میدم و لازم نیست بگم چوم همسرم خودش میفهمه ..اینها همش یه جور توهمات ما از درک همدیگه هستن ..حس میکردم هروقت که مرد این نمایش حرفی برای گفتن با زنش داشت و یا بلعکس هر گاه زن حرفی داشت برای گفتن به مرد ...همیشه مخاطب غایب هم بودن ..همیشه یا یکی دیر رسیده بودن یا یکی رفته بود... انگار الان که اینها اومدن دادگاه یک دنیا دنیا حرف هایی که مخاطبشونم خودشون بودن آورده بودن به تماشگر بزنن
چه کسی مقصر بود ؟ نه من فکر میکنم این سوال رو باید یه جور دیگه پرسید!!! چه کسی به زبان دیگه ای حرف میزد که دیگری متوجه نمیشد؟ پاسخ این سوال بسته به برداشت هر کسی میتونه متفاوت باشه اما هر دوی اینها به زبان خودشون حرف میزدن هر دوتاشون همو نمیفهمیدن شاید نیاز به یک همزبانی یه زبان واحد یکی از لازمه های یه رابطه دو نفره است به زبان اصلی اره خودشه باهاس به همون زبانی حرف زد که بشه همو فهمید درک کرد و از توقعات و انتظارات هم خبردار شد ...
برای تمامی رابطه های زندگی های دونفره و زیبای مردمان این مرز بوم به زبان اصلی آرزوی دوام و خوشبختیو دارم.
پایدار باشید.