دوست داشتم. بازیها اینقدر طبیعی بود، گاهی فکر میکردم جز بازیشون نیست. مثل صحنه خنده زیرزیرکی مهدخت و مهسا و صحنهای که جهان میمرد. متن دیالوگها هم مثل زندگی عادی بود که هم عصبانیت داشت و هم بگو بخند و هم ناراحتی. تو یه ساعت همه جور احساسی بهت دست میداد.