در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحیـد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:56:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
قاطیغوریاس نمایشی برای کسانی که می دانند که نمی دانند
نمایش قاطیغوریاس را تماشا کردم. نمایش خاصی بود بیشتر شبیه به یک پدیده! امشب هوس کردم چند خطی درباره اش بنویسم. قاطیغوریاس علیرغم ظاهر ساده اش معنای ژرف را با خود همراه داشت، معنایی که دست یازیدن به لایه های زیرنش نیازمند آگاهی و شعور است. تآتری که برای افراد زیر توصیه نمی شد:
افراد زیر 18 سال
آدم هایی که آشفتگی فکری دارند و یا مشکوک به اختلالات روانی هستند
کسانی که اساس حقیقت و زندگی خود را بر پایه مطالب آموخته شده در کودکی بنیان نهاده اند
آدم هایی که کنجکاوی و سئوال را دوست ندارند و اصلا اهل مطالعه نیستند
افرادی که به دنبال خنده ای گذرا هستند و نمی خواهند چیزی ... دیدن ادامه ›› با خود ببرند
آدم هایی که ذهنی محدود دارند و خارج از چهار چوب فکری خودشان تمایل به پذیرش واقعیتی دیگر نیستند و نمی خواهند چیزی جز آنچه که فکر می کنند باید باشد چیز دیگری وجود داشته باشد؛ هرگز!
در قاطیغوریاس تماشاگر محو زیبایی بازیگران؛ صحنه، رنگ ها و سکانس هایی با جلوه های ویژه نمی شود! غافل گیری های هیجان انگیز در کار نیست. قرار نیست برای ارسال مفهوم و یا نکته خاصی احساس شادی آوری برای نفوذ به ذهن ایجاد گردد.
بلکه قرار است تماشاگر آگاه با یاری بازیگران خوب نمایش وارد سفری فلسفی گردد، در درون ذهنش و همراه با صحنه و حتی پس از آن و با پدیداری که به ندرت در زندگی روزمره قابل درک و فهم می باشد آشنا شود.
برای بیان ساده تر آنچه که در ذهن دارم مطالب را به دو قسمت تقسیم می کنم:
الف: تغییر از دیدگاه ارسطو ب) اجرای قاطیغوریاس
الف: تغییر از دیدگاه ارسطو
افلاطون گفت: "چیزهای حقیقی تغییر نمی کنند". او قلمرو تغییر را به ظواهر فیزیکی فرو کاست. پارمینادیس حتی پا را از این فراتر نهاد و تغییر و حتی وجود آن را در کل تکذیب کرد!
در این بین ارسطو رویه ای متفاوت در پیش می گیرد و تلاش می کند تا با ارائه تحلیلی از تغییر به توجیه و چگونگی امکان آن بپردازد. و توضیح دهد که چگونه به وجود آمدن و پدیدار شدن تغییر ممکن است.
ارسطو سه عامل کلیدی در هر تغییری را ضروری می داند (افلاطون تنها به جفتی متضاد اکتفا کرده بود). او جفت (دو عامل) اضداد را می پذیرد و سوژه ای نهفته و الزامی نیز بدان می افزاید.
ارسطو باز هم پای خود را فراتر می نهد و مطرح می کند که حتی نیازی هم به دو عامل متضاد نیست! یکی از آنها هم کافی است و با غیبت و حضور یکی هم می شود چیز جدیدی را ایجاد کرد.
بنابراین آنچه که ارسطو بر آن اصرار می ورزد: یک سوژه ی نهفته، یک فُرم (ویژگی ای مثبت) و یا عدم آن می باشد (وجود و یا نبود یک عامل).
بالاخره ارسطو در شرحش ما را با دو گونه تغییر آشنا می کند:
1) تغییر جزئی (تصادفی) دگرگونی ماده، در اینجا موضوع ماده است، برای مثال: دختر رقصنده می شود. {دختری که رقص بلد نبود رقص یاد می گیرد و تبدیل به دختری رقاص می شود}
حسام نویسنده می شود. {حسام که چیزی نمی نوشت کتاب می نویسد}. صورت سوسن سرخ شد. و ...
2) تغییر بنیادی (یا کلی) {ایجاد و یا نابودی یک ماده} موضوع در اینجا ماهیت است، فُرم ماده است. مثال: گِل رُس تبدیل به کوزه آب شد. هویج تبدیل به خرگوش شد. دانه سیب تبدیل به درخت سیب شد.

تغییر جزئی را می توان با جهان مقولات (قاطیغوریاس) تطبیق داد، جهانی که ماده اصلی و سازنده آن را مواد ابتدایی (مانند خرگوش، درخت ها، گل ها و گیاهان منفرد و ...) تشکیل داده اند.
اما درباره تغییر بنیادی چطور؟ (آیا می شود مانند تغییر جزئی بدان نگریست)
قضیه تغییرات بنیادی ذات مقولات را زیر سئوال می برد. برای تغییر کلی نیازمند سوژه هستیم (ماده، ماهیت) چیزی که بنیادی تر و اساسی تر از حیوانات و گیاهان منفرد به کار رفته در مقولات باشد.
مورد سئوال برانگیز:
اگر قرار باشد که مواد اولیه مقولات تبدیل به ترکیبات فُرم و ماده بشود، پس چگونه آنها می توانند مواد تشکیل دهنده ی جهان را در بر بگیرند؟!
{بنده خدا ارسطو دلم به حالش سوخت، فیزیک کوانتوم اون موقع نبود که!...}
و اینجاست که برای درک و فهم آنچه که بیان شد به نمایش قاطیغوریاس می رسیم. تاتری جذاب به وسعت اندیشه ی چند فیلسوف و چند لایه معنا.

ب) اجرای قاطیغوریاس
نمایش آغاز می شود، تاریکی همه جا را فرا می گیرد و موسیقی هراس انگیزی بر فضای سالن طنین می افکند. آشفتگی، بی ثباتی، هرج و مرج و مهم تر از همه ترس حکم فرما می شود. کاراکترها وارد صحنه می شوند. سه مرد و زنی که قد بلندتری نسبت به مردها دارد. لباس ها تقریبا یکرنگ است خاکستری، قیافه ها در هم و شخصیت ها آشفته!
شخصیت ها همدیگر را می شناسند ولی به هم ریختگی ذهنیشان باعث می شود که نتوانند با همدیگر ارتباط خوبی داشته باشند. یکی می گوید از آبشار افتادیم، یکی تایید می کند و دیگر با گفتن عبارت کدام آبشار؟! آب سرد بر روی ذهن همراهش می ریزد! یکی می گوید چهار نفر با ما بودند و دو تا دیگر وجود چهار نفر دیگر را به خاطر ندارند. تماس ها عادی نیستند و کاراکترها مدام می خواهند سر موضوعات کم اهمیت مانند خروس جنگی به هم بپرند که با جلوگیری دیگر بازیگران کار به دعوا نمی کشد. دختر بی اختیار در قسمت جلوی صحنه می نشیند و خود را به جلو و عقب تکان می دهد؛ ذهن درگیرش او را یاری نمی رساند! بازیگران برخی از حرف های همدیگر را نمی فهمند و یا حرف های بی مفهوم و ناکامل زیادی بر زبان می رانند. حرکات طبیعی نیستند.
سئوالی در ذهنم درخشید. چرا؟ چرا اینها اینطوری رفتار می کنند؟
جواب سخت نیست و می توان آن را با توضیحات ارسطو در بحث تغییر و علم روانشناسی روز توجیه کرد: در نمایش قاطیغوریاس، تماشاگران با تغییر سطح اول که جزئی است رودر رو نیستند، بلکه در اینجا تلاش شده که احساس تغییری که از طریق امواج کوانتومی ایجاد می شود و موجب تغییری بنیادی می گردد به تماشاگر منتقل شود. "تغییر در ماهیت انسان ها" تغییر و تحولی بنیادی و شگرف که می خواهد تمام ذهن، بدن و تک تک اتم ها را در بر بگیرد. احساس را تغییر دهد و باعث رفتارهای جدید گردد. از دیدگاه روانشناختی چنین تغییری درد، آشفتگی و موجب وحشتی هولناک در ذهن و مغز انسان می گردد. پدیده ای که آثارش به لمس تمامیت وجودی فرد خواهد پرداخت.
باز هم موج دیگری از تغییر فرا می رسد موجی که صحنه را به لرزه در می آورد و تماشاگرانی را که در دنیای موازی و تقریبا امن خود به تماشای نمایش مشغولند اندکی دلواپس!
موج این دفعه تغییرات بیشتری را به همراه دارد. بازیگران باز هم تغییر کرده اند. تغییر را به وضوح می توان در حرکات ناموزون، یک لنگه پوتین ندارند، لباس هایی که کش می آیند، چهره هایی که بیشتر به زامبی شبیه اند، و صداهایی که گاه صوت حیوانی به خود گرفته اند دید، لمس کرد و شنید. همراه دختر صدایی زنانه یافته و دختر او را از خود می راند. مرد کم مو تعادلی در رفتار ندارد. بازیگران وقتی همدیگر را لمس می کنند دست ها و پاهایشان کش می آید. صفحه تار می شود، موج دیگری از تغییر را حس می کنی. دست ها، پاها و بدن بازیگران کش آمده دفرمه شده، صحنه در حال از هم گسیختگی است. بازیگران همدیگر را گرفته اند....و ....صحنه خاموش می شود.
شاید شدت آشفتگی و به هم ریختگی ذهنیشان به قدری باشد که دیگر نتوان آینده ای انسانی برایشان مقدر بود (حداقل تا مدتی نامعین). شاید هم موج تغییر این بار آن ها را به دنیای موازی دیگری منتقل کند، دنیایی زیبا و انباشته از ثروت که درآنجا بتوانند با آرامش و آسایش روزگار بگذرانند. و شاید دوباره همان نقطه ی آغازین و تولدی دیگر و فرصتی طلایی برای زیستن!
پایان.


بهــار این را خواند
Marillion این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میهمانی!
(درباره نمایش آشویتس زنان)
در این نوشته حسی به شما منتقل خواهد شد، حسی بر خواسته از یک نمایش
ذات انسان به گونه ای ساخته شده که همواره در جستجوی انتخاب بهترین هاست، بهترینی که بر پایه ذهن و اُرگانیسم بدن خودش و یا کلام دیگران به تصویر در می آید. بی تردید من و شما هم از این قائده استثنا نیستیم. روزی بهاری را با هوای معتدل در ذهن مجسم کنید که به مهمانی ای عجیب رفته اید! چهار نوع نوشیدنی گرم و سرد را در مقابل شما قرار داده اند و طبق قانون میزبان که تعصب خاصی هم روی آن داشته و مدام تاکید می کند. هر میهمانی تنها حق انتخاب یک نوشیدنی را دارد. نوشیدنی ها عبارتند از چای قند پهلوی اعلای تازه دم، آب هویج بستنی با عسل درجه یک کوهستان، هات چاکلت مخصوص ساخته شده از مرغوب ترین نوع شکلات، و یک لیوان بزرگ لیموناد تهیه شده از لیموی تازه. به نظر شما میهمان ها کدام نوشیدنی را انتخاب خواهند کرد؟ مسلما همگی به سراغ یک نوع خاص نخواهند رفت! و اگر از طریق چشم ناظری بالا بر صحنه بنگیرم خواهیم دید که همه نوشیدنی ها انتخاب خواهند شد.
گاهی وقت ها هوس چای قند پهلو می کنم و دلم لک می زند برای لمس حسی که صفا و صمیمیت در آن موج بزند، زیبایی خاص خودش را داشته باشد و تجربه ای بودن را به شکلی متفاوت به نقش در آورد.
آن شب نیز همین حس را داشتم. درب سالن نمایش با تاخیر باز شد، حدود پانزده دقیقه و کمی بیشتر!
تهیه کننده نمایش ... دیدن ادامه ›› (آشویتس زنان) پس از خوش آمد گویی گرم و پوزش به دلیل کاستی ها! تماشاگران را به سالن اجرا دعوت کرد. پدر و مادرش هم در میان جمع حضور داشتند. گل ها و هدیه های در دست تماشاگران صحنه ای زیبا را رغم زده بود. درب سالن باز شد، میزی چهارگوش و سبدی پر از میوه بر روی آن به همراه وسایل غذا خوری و چهار صندلی دورش، نخستین چیزهایی بود که نمایان شد؛ دور همی، میهمانی! آن هم در تاتر!!
ما (تماشاگران) وارد صحنه نمایش شدیم! پرده اول با حضور همه (تماشاگران و بازیگران) آغاز شد. همه بازیگر شده بودیم تک تک آدم های حاضر در صحنه و حتی من! عدم تفکیک و یکپارچگی جایگاه تماشاگران و صحنه ی اجرا که از جلوه های منحصر به فرد تاترهای کوچک کشورمان می باشد! تجربه ای نو را باعث شده بود، تجربه ی یکی شدن و یکی پنداشتن همه چیز! بازیگران و تماشاگران وجود همدیگر را به وضوح حس می کردند و همه ی ما فهمیده بودیم که در حال اجرای نقش خود هستیم! (نقش بازیگر و نقش تماشاگر) بازیگرانی که با نگاه ها و توجه تماشاگران زنده شده بودند و حرکت می کردند و تماشاگرانی که با تماشای بازیگران در ذهن خویش به خلق واقعیت و معنای جهان می پرداختند.
زنان و دختران رنج دیده از خشونت جنگ از ستم ها و ناعدالتی ها داد سخن راندند. دختری نوجوان بر روی ویلچر که نازی ها او را به دلیل صدای خوشش زنده نگه داشته بودند! و دیگرانی که با سلب شدن امتیاز انسانی و آزادی تبدیل به برده و مورد کامجویی افسری بی بند وبار.
تماشاگران با تماشای چشم های غرق در وحشت قربانیان وحشت را به وضوح می دیدند و ترس را حس می کردند. قربانیانی که قرار بود تا آخرین سلول خود در کوره بسوزند و مهنت و رنج خویش در جنگ را به اوج اندوه و تراژدی تبدیل سازند. و البته نوازنده ماهر صحنه که در گوشه ای پنهانش کردند تا گاه به گاه دستی بر سازش زند.
در صحنه ی پایانی افسر نازی بالاخره بر می خیزد و به حضار اشاره می کند؛ (او تماشاگران را به وضوح می بیند همانطور که تماشاگران او را به خوبی می بینند) و با فرافکنی خود را چرخ دنده ای ناچیز در ماشین کشتار به حساب می آورد! و باز این سئوال قدیمی فلسفی در ذهن تماشاگر نقش می بندد. به راستی چه کسی و یا کسانی می تواند در یک ماشین و یا سیستمی که برای کشتار و برتری طراحی شده مقصر باشد؟! آیا یک شخص منفرد و یا چرخ دنده ی کوچک آنقدر توان دارد که حرکتی بر خلاف چرخ دنده های بزرگ تر انجام دهد؟! آیا واقعا مقصری وجود دارد؟! و باز هم مسئله ی جبر و اختیار این بار در مواجهه با سیستم و ماشین مورد بازجویی قرار می گیرد.
نمایش با تشویق تماشاگران به پایان می رسد ولی میهمانی هنوز ادامه دارد! بازیگران، کارگردان و تهیه کننده در صحنه، در محاصر دوستان و تماشاگران ایستاده اند و تو می توانی به آنها ملحق شوی، رو در رو هم کلام شوی، گپی کوتاه بزنی، صمیمیت را در آغوش بگیری و سپس با لبخند و ذهنی راضی سالن را ترک کنی.
میهمانی خوبی بود و چای قند پهلو خوش طعم، چسبید. می دانم که باز هم هوس چای قند پهلو خواهم کرد. حتماً.... حتماً..... پایان.

۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
سلام.ممنونم از حضورتون و نوشته و تحلیل جذابتون.ممنون میشم در صفحه تیوال آشویتس هم انتشار بدید تا همه لذت ببرند.
http://www.tiwall.com/theater/zanan
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
چه عالی ،دعوت به چنین میهمانی خودمانی با چای قند پهلو را نمیتوان رد کرد
زیبا نوشتید
سپاس
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
ممنون
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود

گروهی از تاترها بر پایه نمایشنامه ها و داستان ها و نویسنده های شناخته شده ساخته می شوند که سهولت می شود اطلاعاتی درباره نویسنده و خلاصه داستان را قبل از تماشای آنها بدست آورد؛ البته کارهای قبلی کارگردانان و بازیگران باتجربه هم تا حدودی می تواند نشان دهنده ی غنای اثر باشد. با این همه گاهی اوقات به نمایشهای به ظاهر جالب و نمای زیبا بر می خوریم که نمی شود تا پیش از مشاهده ی کامل اثر، نظر و پیش داوری ای درباره ی کیفیت کار و متناسب بودن آن با فضای فکری و دنیای مخاطب داشت. می خواستم بپرسم آیا راهی هست که بشود درباره محتوای اثر، به خصوص کارهایی که ناشناخته هستند و برای اولین بار قرار است که به روی پرده بروند،حداقل محتوای نمایش ها به شکل مجیز و خلاصه مطلب و یا تحلیلی را مطالعه کرد پیش از تماشا!؟ باتشکر
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وحیـد (omid12)
درباره اپرای عروسکی مولوی i
سلام

کسی می دونه لینک خرید بلیط های نمایش عروسکی بعد از 26 آبان کی روی سایت قرار می گیره؟!
سلام بر شما
به زودی اعلام خواهد شد.
برای اطلاع دقیق تر می توانید به شبکه اپرای عروسکی در تلگرام ملحق شوید :
https://telegram.me/puppet_opera
۰۷ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید