معلوم بود که زحمت زیادی سر متن نمایش نامه کشیده شده, تعییرات بزرگی نسبت به کتاب اصلی کرده بود (البته شاهد تغییراتی در متن اصلی بودن خیلی دور از انتظارم نبود اما تا این حد باعث تعجبم شد چون به نظرم کلاً جو حاکم بر داستان عوض شده بود) که به نظرم جالب اومد.
من همیشه از استیل آقای پاکدل خوشم اومده, اینبار هم استثنا نبود, اما به صورت کلی, متاسفانه بازی فرد خاصی توجهم رو جلب نکرد.
نور بسیار خوب بود, موسیقی اذیتم می کرد, چقدر خوشحال شدم که عمارت مسعودیه بازگشایی شده حتی صدای غژ غژ صحنه, که البته فکر کنم جزو ضعف های اون محسوب می شه, هم واسه من جالب بود و به نظرم به فضای نمایش می اومد.
در مجموع من خیلی از این نمایش لذت نبردم اما باید به عوامل و دست اندر کاراش حقیقتاً خسته نباشید بگم, چون دلیل اصلی نارضایتی من مربوط به قلم خود داستایوفسکی میشه, من از خوندن کتاب هم لذتی نبرده بودم و یه جورایی به امید یک معجره به دیدن نمایش رفتم.
به قول یکی از دوستان, زمان مواجه شدن با ادبیات روس باید کلاً تنظیمات مغزت و روی یه فرکانس جدید تنظیم کنی! اینطور که به نظر میاد من این فرکانس و حداقل در مورد داستایوفسکی ندارم چون چخوف و تورگن یف بسیار خوبن.