در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ایمان باقری درباره فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟: و فرهاد که سوار آن کالسکه نشد... عشق در کودکی و در پی آن شیرین کاری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:04:18
و فرهاد که سوار آن کالسکه نشد...

عشق در کودکی و در پی آن شیرین کاری ها و بازی های کودکانه برای جلب توجه دختر مورد علاقه شاید تجربه ای است که خیلی ها در کودکی و نوجوانی داشته اند فرهاد فیلم "در دنیای تو ساعت چند است؟" هم یکی از همین خیلی هاست اما آنچه که به فرهاد و عشقش به "گلی" جلوه ای منحصربه فرد می بخشد این است که فرهاد در همه ی زندگی اش و حتی در سن 40 سالگی همان خودشیرینی ها و بازی های عاشقانه را با جدیت، دقت و حوصله بیشتر پی میگیرد. زمانی که همان خیلی ها خود را گرفتار چهارچوبها و مرسومات بزرگسالانه کرده اند و محصور در روزمرگی اند. مثل آن دوستش علی یاقوتی که وقتی نه به گلی رسید و نه فاطی با تقدیرش خو گرفت و با کس دیگری ازدواج کرد و شغل پدری را ادامه داد و حتی حالا گلی را به زور به یاد می آورد.

فرهاد در کودکی و نوجوانی مثل خیلی ها به خاطر همان شرم کودکانه هیچگاه نتوانسته به طور مستقیم علاقه اش را به گلی بگوید بنابراین گلی چندان متوجه این عشق نشده است اما انچه که عاشقیت فرهاد را ویژه میکند این است که او برخلاف همان خیلی ها که در بزرگسالی به ابزار مستقیم این عشق روی می آورند حتی در سن 40 سالگی هم از وارد شدن به ابن مسیر مستقیم خودداری میکند. مسیری که فرهاد انتخاب میکند برای رسیدن به عشق، مسیر صعب العبوریست و گلی را بیش از پیش ... دیدن ادامه ›› از او دور میکند تا آنجایی که گلی وارد دنیایی دیگر میشود که ساعتش با دنیای فرهاد یکی نیست. اما چرا فرهاد در بودن در چنین مسیری لذت میبرد؟

در جایی از فیلم او به گلی جمله مرموزی را میگوید: "نه بی تو، نه با تو"
گویی آنچه که برای فرهاد در این عاشقیت لذت بخش است در میان "بی تو" بودن و "با تو" بودن میگذرد. در خود "مسیر" بودن برای فرهاد لذت بخش تر از حرکت نکردن و یا رسیدن به مقصد است. مسیری که فرهاد را از روزمرگی و باید و نبادها دور میکند و او را همانند کودکی همچنان غرق در تجسمات، خوابها و بازی هایی میکند که تماما رنگ گلی را دارد. تا همچنان یادش نرود که چگونه بر روی سرش بیاستد تا توجه گلی را جلب کند. یادش نرود که گلی در مدرسه در چه لیوانی آب میخورد، یادش نرود که گلی از چه آهنگی خوشش می آمد و یادش نرود که ساعت در دنیای گلی چند است. اگر او گلی را فراموش میکرد و یا حتی واقعا به گلی میرسید آیا همچنان همه اینها در ذهنش می ماند؟ آیا آن عشق خالصانه و کودکانه از تکاپو نمی افتاد و اسیر روزمرگی و عادات نمی شد؟

فرهاد نه میخواهد علی یاقوتی باشد که تن به روزمرگی کسالت بار داده نه میخواهد حمید عکاس باشد که قید زندگی را زده و خودکشی کرده و نه میخواهد مثل گلی به علت فراموش کردن خاطرات گذشته و دوربودن از خانواده عذاب وجدان بگیرد. او میخواهد همان "فرهاد دیوونه هه" باشد که حتی وقتی بعد از این همه خودشیرینی ها در کنار گلی قرار گرفته وسط میز ولو شود تا از خستگی زودتر خوابش ببرد و باز هم از کالسکه ای که در خوابهایش گلی و دوستهایش را با خود میبرد و فرهاد را جا می گذارد جا بماند و هنگامی که گلی به فرهاد میگوید: "بخواب دیوونه" گلی و ما به این درک رسیده ایم که سوار نشدن بر آن کالسکه از سوار شدن بر آن که او و دوستهایش خود را به زور در آن جا کردند، بیشتر می ارزید.
چقدر این فیلم رو دوست داشتم...
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید