در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علیرضا حسینی درباره نمایش شب آوازهایش را می خواند: به بهانه تماشای نمایش " شب آوازهایش را می خواند" ملالِ بی ع
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:08:26
به بهانه تماشای نمایش " شب آوازهایش را می خواند"
ملالِ بی عملی، جماعتِ تارمیران

جواد مجابی / روزنامه شرق / شنبه دوازدهم دی

به نمایش « شب آوازهایش را می خواند » دعوت شده بودیم. دیدم و لذت بردم از کارگردانیِ سنجیده،شعرگونه و نوآورانه رضا گوران و بازی های درخشان باران کوثری، نوید محمدزاده و سعید چنگیزیان.پس از دیدن نمایش، به تأملی در موقعیت های آن آدم ها رسیدم، به ملال " بی عملی" شان. آیا ملال زندگی (فردی و اجتماعی) آن ها را به بی عملی سوق داده بود؟ یا بی کنشی آن ها را سوی بی انگیزگی حیاتی می راند؟ مرد، ملالت تباه کننده اش را به زن و دیگران سرایت داده بود، گرچه آن ها خود از ملولی و افسردگی عاری نبودند. انگیزه ای دگرگون ... دیدن ادامه ›› کننده در
این زندگی کسالت بار نبود که به بیگانگی و پوچی دنیا معنایی ببخشد، خود اگر معنایی می توانست داشته باشد؟ تا دیروقت با خانواده درباره نمایش حرف زدیم.
حوالی شبگیر در خواب، ترکیب « تارمیران » به ذهنم آمد، بیدارم کرد. دیدم این واژه نویافته دربیداری هم معنا دارد: کسی که منفعلانه در تاریکیمسلط، ذهنش دائم رو به مرگ می رود بی آنکه مرگش او را برهاند. معنای دیگرش وضعیتی فاعلی ست که فضای پیرامون، فعالانه دیگران را به تاریکی می راند و می میراند. معنای فردی و جمعی
نیز دارد: هم اشاره به قربانی شده ی تاریکی و مرگ دارد هم دلالت بر حضور تاریک جان هایی میرنده و میراننده. می خواهیم از سقوط تن زنیم اما در شرایط تراژیک زندگی ما بی اختیار و اراده مان، عمل می کند در متن بی عملی.
این ترکیب نوظهور، شعری را با خود به دنبال آورد که مرا بی هنگام روبروی مونیتور نشاند. آن را به کارگردان و بازیگران این نمایش که منشأ این بیدارخوابی و حلول این تعبیر و چنین شعری بوده اند تقدیم می کنم.
تارمیران
مرا نقشِ تو دادند
همین امشب و امروز
کسی نیست که بخواهد تو باشد
فقط نقشِ تو، میرنده ی تاریک!
که جان داشته و روشن بوده
تاریک روانی ست کنون مُرده به تن، هان!
مرا تار مَمیران!
نمی خواهم که جای تو باشم
به جز امشب و امروز
بر این صحنه و این جا
که بدانند کسان
کیست چنین بسته ی این عصر و بسا زیسته این مرگ
چُنان
یکی آدمِ میرنده ی تاریک روان.
تارمیران
نه سزاوار بدین مرگ و
نه از پیش چنین تیره روان
از چه چنین گشتی و این نقش مرا دادی و
از خوابم انگیختی امشب
-بیدارترین هولِ درافتاده به جان از نفسِ دزدِ نهان-
نه! مرا هیچ دِگر، تار ممیران!

۱۰/۸ / ۹۴
کوی نویسندگان