مرض خنده!
یک: با دوستی رفته ام سالن اصلی تئاتر شهر "ترور" ببینیم. نمایشی با موضوع ضربت خوردن حضرت علی؛ درباره یک واقعه تاریخی سنگین و مهم. خودم را برای تماشای یک نمایش سنگین، عمیق به همراه تماشاگران فهیم آماده کرده ام.
دو: چند دقیقه بیشتر از نمایش نگذشته که مردهای پشت سرم بانمکی شان گل می کند و تکه هایی را در حد بچه های دهه هفتادی می اندازند و میخندند. کمی بعدتر دخترهای کناری ام بلند بلند به دیالوگهای جدی شخصیتها میخندند و وقتی کارگردان با ایده های بچگانه اش ارزش کار را پائین می آورد و جای یک نمایش ثقیل اثری سخیف جلوی چشمانت می گذارد سالن شبیه سالنهای تئاتر آزاد می شود. بازیگرها چپ میروند همه میخندند، راست می روند همه میخندند و دیالوگ میگویند قهقهه می زنند.
سه: بارها شاهد خندیدنهای بدون مورد و دلیل تماشاگرها هنگام اجرای یک کار بوده ام اما این بار این خندیدن ها در حد فاجعه بود. هنوز هم نمی فهمم گفتن "دروغ نگو" مگر تا چه اندازه می تواند خنده دار باشد که صدای خنده بعضی ها را انقدر بلند میکند! یا نه، شاید ما مرض داریم؛ مرض خنده!