«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
این اثر همهی عناصر یک نمایش خوب را داشت: داستان خوب و گیرا، صحنهی خوب، موسیقی خوب و بازیهای تمیز. در نتیجه دور بود از شلوغکاری معمول و مذبوحانه نمایشهایی فقیری که تمام یا بخشی از این عناصر را ندارند.
حیف بود این همه انرژی که با بلاتکلیفی چیزی به یک داستان تکراری اضافه نکرد.
خیلی کار بلاتکیلفی بود. نه مدرن و نه سنتی. نه درام، نه تراژیک، نه کمدی. تکلیف کار مشخص نبود نه در محتوا و نه در فرم. در حد تجربه هم جذاب نبود این همه بلاتکیلفی و گیج خوردن. یه مشکل بزرگ بخشهایی از کمدی همراه با لودگی بود که فقط در خدمت خنداندن بودن ظاهراً. یعنی انگار اتفاقی و همینطوری به این کار اضافه شده بودند.
از بهترین کارهایی بود که دیدم.
متوسط و رو به خوب
در عین سادگی از زیباترین صحنههایی بود که دیدم. میشد و لازم بود که دست کم یکی از این دو بعد به خوبی انجام بشه: داستانی شکل بگیره که قهرمانش ارسطوی نخبه و آزادیخواه باشه یا نمایشی ببینیم پر از دیالوگهای فلسفی جذاب. حاصل ولی هیچ کدام از این دو کار را به خوبی انجام نداده بود. مخصوصاً بخش قهرمانی را. چنانکه فارغ از آگاهی تماشاچی از کل داستان، باید انگیزههای دادگاه سقراط را نشان میداد و تبیین میکرد ولی چندان چنین نکرد. از طرفی دیالوگهای فلسفی سقراط بیشتر رندی داشت تا رنگ فلسفی که سرگرمکننده به اندازهی کافی بود ولی چنانکه باید پرمغز و به میزان کافی شبیه حرفهای یک فیلسوف نبود. آنچنان که دوست داشتم اثر خاص و پرمغز و فلسفی پیش نرفت و ظاهراً هدف هم چنین نبوده و قرار بوده که جمع مخاطبان فراگیر باشد.
کتشلوار، پوشش مدرنی انسانهایی شده بود از قبل از تاریخ مسیح، که در این کار به همان میزانی به دل مینشست که در دیگر کار نعیمی، «ترور» به دل نمینشست.
ولی خب کل اثر دیدنی بود. به لطف بازیها، موسیقی، لباسها و صحنهآرایی چشمنواز.
متوسط بود. پوستر این نمایش کاملاً با محتوا و کیفیت کار سازگاره.
فکر نمیکنم تئاتر و در کل هنر حتماً باید رسالت خاصی داشته باشه ولی به هر حال وقتی دعوت میشی که ساعتی به تماشای چیزی بنشینی، توقع میره چیزی بیشتر از بریدهای از روزنامه و تعدادی مونولوگ و کمی شعار نصیب آدم بشه. با مینیمال بودن کار مشکلی ندارم ولی همچنان باید آوردهی بیشتری میداشت تا به جای متوسط خوب میبود. از اون کارها بود که دیدن و ندیدنش خیلی تفاوتی نداشت مثل بریدهای از یک روزنامه که خوندن و نخوندنش خیلی تعیینکننده نیست. خیلی حرف نو یا پرمغزی نداشت، فرم چشمگیری هم نداشت. تا حدودی کلیشهی داستانهای معمول صفحهی حوادث و اعتیاد و ... هم رو داشت.
ضعیف، سانتیمال، الکیشلوغ. حاصل کار بیشتر شبیه تیزر سریالهای درجه چندم کلمبیایی بود.
دیشب ضمن دیدن این کار داشتم فکر میکردم که خوبیه سینما نسبت به تئاتر اینه که میشه هر وقت خسته شدی سالن رو ترک کنی. کار و اجرای بسیار ضعیفی بود. من اصل کتاب رو نخوندم ولی اجرایی که دیدم بیشتر کارتونی و مناسب نوجوانان بود. اتفاقات پشتسر هم صف میشد، و با زور نور و موسیقی پراحساس ماستمالی میشد. دیالوگها یکدست نبودند، گاهی ادبی، گاهی رند، گاهی عامی میشد و مثل اکثر عناصر دیگه توی ذوق میزدن. بازی رویا نونهالی هم از این قاعده مستثنا نبود.
بخشهای کمدی کار باعث خنده میشدند. ولی مشکل اینجاست که اصل داستان شامل مقادیری قابل توجهی ازدواج و جدایی و مرگ و عشق و عاشقی و سوز و گداز بود که قرار بود تماشاگر رو همراه یا احساساتی کنه ولی در مجموع درست اجرا نمیشد و چشمها رو گرد میکرد و باعث خمیازه میشد و حتی با تقلای موسیقی و نور و آرایش صحنه هم نمیتونست جبران مافات کنه. اصل کار میلنگید و بخش کمدی جانبی همراه با چاشنی لودگی باعث خنده میشد.
کارگردان گمان کرده بود که میشه این همه عشق و مرگ و جدایی و اتفاقات تراژیک رو میشه فقط و فقط به زور ضرباهنگ تند موسیقی، نورهای گرم و آرایش صحنه به سرعت به دلها بنشونه.