"از پشت پنجره که نگاه کنی همه چی تکراری و عبثه ولی وسط گود که باشی حس میکنی داری تازه ترین قصه زندگیتو مینویسی..." قصه تمام شر و شورهایی که با دلیل اما نه با استدلال شعله ور شد و هیچگاه به نتیجه ای میخواست نرسید و محکوم به تکرار در نسل بعد است. حمیدرضا آذرنگ همان فراموشی تاریخی ایران است که هیچ یک از فجایع را جدی نگرفت و به مسجد سپه سالار چشم دوخت. کانسپتی بسیار قوی و جذاب که میتونست خیلی جذابتر از اینی که هست به ما منتقل بشه اما نشد. شاید هم اگر برأی ردیف کنار (A) دوره ١٣٣٢ چیزی بیش از نمایشی رادیویی میبود و پرده ای مزاحم ما نبود کمتر سقف را گز میکردیم و از میانه کار به افتخار دستیابی به ارتباط بصری هم نائل نمیشدیم. نمایشی که برای من حالاحالاها جا برای تأمل داره اما لذت نبردم. جا داره خسته نباشید بگم به آقا نوید به تویی که یک تنه لذت این نمایش رو خاموش کرد. بازیهای بالطبع عالی، هر چهار نفر، و ابهامات تمام نشدنی. خسته نباشید :)