"چرا ما اینجوری هستیم!"
اخیرا نسبت به نظر دادن در مورد اجراهایی که میبینم محتاط شده ام. دفعه قبل به اندازه دو صفحه کاغذ در مورد "در بارانداز" نوشتم ولی بالاخره همین دیروز، از روی دسکتاپ پاکش کردم. نقد کرده بودم ولی در عین حال چیزهایی در اون نمایش دیده بودم که منو قانع کرد منتشرش نکنم. در مجموع دست و دلم به انتقاد کردن کمتر میره!
منصفانه، اگر تخفیف نصف قیمتی سایت فروش بلیت نبود به هیچ وجه به تماشای این نمایش نمیرفتم. برای یک دانشجو، اسامی بازیگرها هیچ موقع انگیزه ای قویتر از یک تخفیف درست و حسابی نخواهد بود. قبل از خرید به تیوال آمدم و طبق معمول قبل از هر کاری با دلخوری از یک اضافه کاری، وضعیت نظرات رو از "برجسته" به "همه" تغییر دادم (تیوال جان اگر به روح اعتقاد داری حداقل این گزینه رو به عنوان یک آپشن قرار بده که در مراجعات بعد روی همون حالت بمونه یا برعکس کن، اگر کسی دوست داشت برجسته ها رو انتخاب
... دیدن ادامه ››
کنه)...
*حتی منفی ترین نقدها هم میتواند منجر به جذب مخاطب شود، خصوصا تماشاگران لجوج"
... در صفحه نمایش تیوال عملا نظر مثبتی یا حتی نسبتا متعادل هم به سختی پیدا میشد. اما اینبار دقیقا همین تعداد زیاد از نظر منفی و "دوست نداشتم"ها بود که من رو ترغیب به دیدن یک اجرا کرد. خوشبختانه تا قبل از پرداخت وجه هم متوجه مدت زمان 120 دقیقه ای اجرا نشدم. خلاصه لطفا نظر بدهید، نوشتن نقد و نظر حتی مغرضانه یا غیر حرفه ای بهتر از ننوشتن آن است. والا! :))
دلیل اصلی نوشتن این نظر بیان همان دو و نیم مورد بالا بود: 1- قیمت اجراها، 2-تشکر از کسانی که در این صفحه انتقاد کردند. 2.5- اون گزینه "برجسته"ی اجباری مسخره
*چمدان*
حس میکنم کارگردان احتمالا بعد از شنیدن بازخوردهای منفی، در بیرون از اجرا هم واقعا با خود بگوید [شبیه دیالوگ های آقای آییش در نقش مرد بخوانید]: "چرا ما اینجوری هستیم، اصلا ما کلا از تیارت چیزی سرمون نمیشه، ما همش دوست داریم همدیگرو نقد کنیم، دو کلوم حرف حساب رو غیر مستقیم بگی هیشکی نمیفهمه..."
نمیخوام از نمایش دفاع خاصی بکنم چون به نظر خود من هم خیلی بهتر از این میشد موقعیت مهاجران خارج از کشور رو در مقابل چشم مخاطب گذاشت. حتی تا یک جایی از نمایش فکر میکردم منظور کارگردان چیزی شبیه برزخ هست! که بیشتر به خاطر دکور نامناسب، این موضوع به من القا میشد. (اتفاقا به نظرم ایده بدی هم نیست که با تم این نمایش نامه، آخرت و دنیای دیگر هم نوشته بشه).
اما واقعا این نمایش پر از ایده های قوی بود که باعث میشه از رفتن به تماشای اون راضی باشم (البته با توجه به نصف قیمت بودن بلیت). برای مثال، اون صحنه ی تنها شدن عروس و داماد که در نظرات به اون "ابتذال" گفته بودند، اوج بیان این ایده بود که ما همیشه حتی در نزدیک ترین روابطمون هم حائلی از پیش زمینه های فکری، از گذشته، از تجربیات و از حرف های ناگفته داریم. این همون ایده ای بود که کوآبه اون رو نه در یک بخش که در قالب یک نمایش کامل نگاشته بود. تجربه های بد گذشته ی هر کس چمدونیه که متاسفانه نمیشه اون رو گذاشت توی کوچه و فراموشش کرد. به آدم چسبیده و اگر نتونی راه کنار اومدن با اون را پیدا کنی روی رفتار خودت و اطرافیان تاثیر میذاره. مرد کوآبه با خودآگاهی به این نتیجه رسیده بود که اون گذشته رو نادیده بگیره...
کارگردان تمایلی داشته که موضوع نمایش در حد یک موضوع ساده و کلیشه ای باقی نماند. اتفاقی که در آن نمایش دیگر در مورد ترک وطن و کندن از گذشته (بازگشت پسر فلان...) کلیشه شد و وقتی این دو کار را مقایسه میکنم میبینم واقعا نظر خیلی بهتری نسبت به چمدان دارم. بخش زیادی از مشکل مخاطبین رو در این میدونم که فضای ایرانی های خارج از وطن رو شاید حس نکرده باشند. کارگردان سعی کرد چیزی رو نمایش بده که خودش زندگی کرده و شاید در این راه کمی احساساتی شده باشند. این موضوع در کنار تعدد تفکرات و ایده هایی که در این قالب گنجانده بودند باعث شد که فراموش کنند برای یک مخاطب داخل ایران (و غیر مهاجر) باید کمی تمیز تر و شسته-رفته تر ساز و برگ اجرا را کنار هم چید.
در کنار بدنه ی اجرا، اون هنر بصری جالب که در سالن انتظار محل نمایش اجرا شده و تهیه کلیپ (دیرین دیرین) به عنوان روش تبلیغی متفاوت و کلا با احترام به همت و دغدغه کارگردان و عوامل برای ایجاد حرکتی خلاف چهارچوب های سادهی این روزهای تیاتر ما (و البته بلیت نصف قیمت D:)، گزینهی "دوست داشتم" را انتخاب میکنم.
ممنون
--------------
راستی خال روی گونه مهاجران هم ریز بود و از ردیف های عقب تر به سختی دیده میشد.
اون قیمت بلیت هم که گفتم؟! :)))