خاطرات به آهستگی در کمدهای حافظه پنهان می شود تا فراموش شود رنجی
که فراموشی مرهم است بر هر دردی
اما ناگاه از روزنی چون گدازه بیرون می ریزد تا فراموش نشود خاطرات
که خاطرات محمل هویت اند
و بی هویتی خود رنجی دیگر است
سپس با نفس سرد زمان دوباره رنگ خاموشی و فراموشی می گیرند
و این دور و تکرار ادامه دارد
دیروز و فردا واژه های بی معنی اند وقتی
زمان مرا میان فراموشی و یادآوری تاب می دهد
فردا دیروز است چون از یاد می بری
فردا دیروز است چون به یاد می آوری