(لطفاً ابتدا توضیحات مقدماتی رو از کامنت اول مطالعه بفرمایید)
مهمترین نکتهای که من رو مجاب کرد که سهمیۀ و بودجۀ ماهیانهای که توی برنامم در خصوص تماشای تئاتر در نظر گرفتم رو، از بین خیل آثارِ روی صحنه - که بعضاً پروپاگاندای تبلیغاتیای در فضای مجازی به راه انداختن و از نقشآفرینان نامی و شناختهشده استفاده کردن - به این نمایش اختصاص بدم، دیدن نمایش تأملبرانگیز " سرگیجه " در حدود چهل روز قبل (در تیرماه) بود ... با بازیهایی حسی و درخشان ... که آقایان صیاد برهانی و زارعی هم در اون، سهم بسزایی داشتن (کیفیت، بهترین ابزارِ جلب وفاداری مشتریه!)؛ بنابراین وقتی متوجه شدم اثری جدید از این دوستان در حال اجراست، ترجیح دادم بجای تماشای آثار " سرخوشیآفرین (... که با مزاج بنده سازگار نیست! ...) " نمایشی - احتمالاً جدی - رو تماشا کنم که - احتمالاً هم - مثل ماه قبل، ذهنم رو درگیر کنه و بیشازاین بفکرکردنِ وادارم کنه - که تا حدی هم انتظارم رو برآورده کرد -. پرزانته و اجرای این اثر رو ملموستر و حاوی تأثیر حسیِ عمیقتری نسبت به " سرگیجه " میدونم و البته تلخیِ محتواییِ کمتری هم داشت .
مجدداً برای این دو هنرمند جوون و مستعد، گروه وزینِشون و همۀ عوامل اجراییِ پشت صحنۀ این نمایش آرزوی کامیابی و تندرستی میکنم و امیدوارم روند
... دیدن ادامه ››
کیفی آثارشون - با وجود همۀ موانع و کاستیها - کماکان صعودی باشه .
پ.ن. 1- با این برداشتِ دوست خوبمون (شمس عزیز) که در این اثر هم " پای یک دختر وسط بوده " (و احتمالاً رقابت مثلثی و مربعیِ عشقی و مثل اینها ...) - ضمن احترام - کاملاً زاویه دارم؛ در دیالوگهای امشب بطور شفاف اشاره شد که: " تو این عکس، یه زن بین ما ایستاده " (نه یک دختر!)؛ ... و حس و حالِ ضجه و بیتابی هر دو برادر (بخصوص برادر بزرگتر) - باعتقاد من - ضجۀ سوزناکِ ناشی از عشق فرزند به مادر بود؛ نه عشقهای امروزی ! ؛
پ.ن. 2- حُسن مخاطبان " سرگیجه " - که در سالن حافظ به روی صحنه رفت - این بود که مشخصاً برای ارضای نیاز به " الکیخوش "بودن، به تماشای اثر نیومده بودن؛ اما اجرای امروزِ سالن کوچکِ تالار مولوی، پُر از " مرغ عشق "هایی (!!!) بود که در لحظاتی، با واکنشهای اغراقآمیز و نچسب و نامتناسب با شرایط و به نیت جلب توجه، وضعیت مخاطبان سالنهای تئاتر شهر رو برای بنده تداعی کردن!!! ظاهراً دوستان، سالن رو اشتباه اومده بودن و این تئاتر رو، با فلان نمایش مبتذل و عامهپسندِ در حال اجرا در اریکۀ ایرانیان اشتباه گرفته بودن! (من مشکل لاینحلی دارم با این خندههای نابجا به لحظههای جدی و ناب و تأملبرانگیز یک نمایش ... و احتمالاً هم ... نهایتاً من باید خودم رو اصلاح کنم !) ... ؛
پ.ن. 3- پیرو اشارهای که در ابتدای کامنتم داشتم، مدتهاست میبینم که ظاهراً توی تیوال، رقابتی سخت بر سر تلفیق سنت و مدرنیته (استفاده توأم از ادبیات کهن فارسی با اصطلاحات و کلمات انگلیسی) و بعبارت بهتر، قلمبه-سلمبهگویی در جریان هست که نمیدونم قراره مثلاً چی رو اثبات کنه؟! ... 12 سال پیش، زمانی که دورۀ کارشناسی مدیریت رو میگذروندم، استادی داشتم که فرمایششون همیشه توی ذهنمه و گاهی بعنوان مثال یاد میکنم؛ ایشون میگفتن: وقتی میبینین نویسندۀ یک کتاب، اون کتاب رو قلمبه-سلمبه و " بسختیقابلفهم " تألیف کرده، بدونین خودش هم نفهمیده که اصل موضوع چیه؛ خواسته راه گم کنه! (اگر نکتۀ اصلی رو گرفته بود، میتونست به زبان ساده، برای دیگران هم توضیح بده!). اساساً معتقدم که این ادبیات نچسب و تصنعی و نامتناسب با مقتضای غیررسمی و صمیمیِ فضای مجازی، نشانۀ فرهیختگی، یا چیزدیگهای نیست، بلکه کاملاً برعکس، نقابیه که قراره " لکۀ بزرگـ "ـی رو بپوشونه! (آیا این دوستان، توی محاورات کاری و تخصصیِ روزمره، یا تعاملات اجتماعیشون هم با همین ادبیات صحبت میکنن؟؟؟!!!). چون بشخصه همیشه این تأکید رو توی اکثر کامنتهام داشتم که تحلیل بنده از یک نمایش، تحلیل تخصصی نیست و اساساً هیچ تخصص و ادعایی در اون حوزه ندارم و فقط علاقهمندم و پیگیر؛ و بعلاوه، چون توی حوزۀ تجربی و کاریم هم، حتی لحظهای خارج از حوزۀ تخصصی و آموزشهایی که دیدم، کار نکردم، این حق جدی برای انتقاد رو برای خودم محفوظ میدونم که به این قبیل دوستان عرض کنم که که وقتی پروفایلشون رو میبینم، مشاهده میکنم که اساساً حوزۀ تخصصی-تحصیلیِ این دوستان چیز دیگهایست؛ ... و بعضی هم احتمالاً روشون نشده تخصص واقعیشون رو بنویسن! اما هر دوی اینها، طوری در زمینه جوانب یک اثر اظهار دانایی میکنن که بعید میدونم متخصصان و باتجربههای حوزۀ هنرهای نمایشی؛ و حتی خودِ نویسنده و یا کارگردانِ اثر هم، با این اعتماد بسقف، در مورد کارشون ارائۀ تحلیل کنن! مثلاً دوستی که MBA خوندن و احتمالاً بدلیل خرابی بازار کار و مخارج زندگی ...! (چون خودم بخشی از دورههای MBA رو گذروندم، عرض میکنم)؛ نمیدونم مدیریت کسب و کار که همش حساب و کتاب و دو-دوتا-چهارتاست و اداره و تدبیر - و بنده با تمام وجودم، عاشقانه فعالیت میکنم در این زمینه - مثلاً چه ارتباط و نسبتی داره با حوزههای فرهنگی و هنری که ماهیتاً و ذاتاً و اساساً، زمینهایست که با قواعدِ محاسباتِ سرانگشتی و دو-دو تا- چهار تا بیگانه است! حتی اگر فرض بر این رو بذاریم که دوستانِ یادشده، در زمینههایی مثل: تبلیغات با نهادهای فرهنگی همکاری میکنن هم ...! بگذریم ... " خانه از پایبست ویران است " ...! (البته بنده که - به دلیل مشغله - خیلی هنر کنم، ماهی یک، یا حداکثر دو بار به تماشای تئاتر میشینم و اصلاح یا عدم اصلاح این اتفاقِ مبتذلِ در حال وقوع توی تیوال، برای من خیلی فرقی نمیکنه؛ ولی بعد از مدتها، دیدن و درونریزی و خودخوری و بهزبوننیاوردن، با خودم گفتم اشارهای بکنم، شاید تأثیری روی بعضی از دوستانِ مورد خطاب داشته باشه ! ...) .
با آرزوی کامیابی و تندرستی برای همۀ دوستان مدعی و عزیزان بیادعا .