حوالی غروب دیروز (3 شنبه - 02 / شهریور / 95) این نمایش رو تماشا کردم .
بد نیست این رو روایت کنم :
موقعی که به روالِ هر ماه، توی مرحلۀ فینال و انتخاب نهایی، داشتم شرحِ نمایشهایی که از فیلترِ انتخابِ اولیهام عبور کردن و - بقول معروف - باکیفیت و بابِ طبع، بنظر میرسن + نظراتِ مخاطبانِ اون نمایشها رو میخوندم تا نهایتاً بتونم تصمیم بگیرم که این ماه، به تماشای کدوم اثر بشینم، از بین آثارِ ظاهراً پرمحتواترِ در حال اجرا، مثل: " بیشعوری " ، " آنتیگنه؟ "، " در اینجا " ، " کارنامۀ بُندار بیدخش " ، " گاردونی " و غیره، تنها دلیل و توجیهی که قانعم کرد که " ماه و پلنگ " ، انتخاب نهاییم باشه، تصویر ذهنیِ مثبتی بود که از یکی از آثار سابقِ کارگردان جوانِ این اثر (حامدخان ادوای) توی ذهن داشتم: " باگانه " ... جمعه - 10 / بهمن / 93 " ... !
(هـــشـــدار: مـطـالـعـۀ ادامـۀ مـتـن، مـمـکـنـه بـخـشـی از داسـتـان نـمـایـش رو لـو بـده!)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بزعم من،
... دیدن ادامه ››
ایدۀ محوری این اثر، حولِ " رسانههای جمعی و آثار مثبت و منفیِ (تهدیدات و فرصتهای) اونها " بود؛ انتخاب این ایده از طرف آقای ادوای عزیز، اقدامی بسیار مناسب، بجا، هوشمندانه و همگام با یکی از مباحث و دغدغههای جاریِ امروز ایران هست که از بابت این نگاه تیزبینانه و تشخیص درست، باید به ایشون تبریک بگم .
بخش عمدهای از اثر ، " نمادها " و نشانهها بودن؛ به زعم من :
- " جزیره " ... کنایهای است به شرایط کشور ما و نحوه تعاملش با دنیای پیرامونی؛ البته توی سه - چهار دهۀ اخیر !
- " آب شور دور تا دورش رو فرا گرفته " ... با نگاهی سطحی، میتونه اشارهای باشه به شرایط اقلیمی کشور ما که اقلیمی نسبتاً خشک و کمآب داره و از شمال به دریای خزر و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان منتهی میشه ... یا با نگاهی عمقی، شاید منظور از این آب شور، نوع و جایگاهِ کشورهایی است که اطراف ما رو احاطه کردن که غالباً یا کشورهای عربی هستن، یا کشورهای تازهاستقلالیافتۀ جهان سومی؛ یا حتی کشورهای جهان چهارمیای، مانند: افغانستان ؛
- " هواش مسمومه " + " ماسکهای تنفسی " ... با یک نگاه کمی عمیق - شاید - اشارهایست به بسته و سنگینبودنِ جو و فضای عمومی ... یا با یک نگاه سادهتر، کنایهایست به مسائل زیست محیطی، مثل: ریزگردها و آلایندهها و غیره ؛
- " پستچی و مرسولات " ... میتونه نشانهای باشه از آوردهها و ورودیهایی (فناوریها و غیره) که - بقول عوام - از اون طرف آب، وارد جامعۀ ایرانی میشن! حتی - بعقیدۀ من - نفسنفسزدنهای پستچی توی آب دریا ... و با سختیِ زیاد شنا کردن و خود رو به ساحل رسوندنِ پستچی، میتونه نشانۀ این باشه که این آوردههایی که از اون ور آب به این جامعه عرضه میشن، خیلی راحت هم امکان ورود ندارن و مقاومتها و متغیرهای بازدارندهای وجود داره! یعنی شاید آب، نماد اون عامل بازدارنده و سختیآفرین باشه ؛
- جنس کاراکترها هم - بنا به برداشت بنده - یکی مدیریست تملقپذیر، پُر هارت و پورت و نهچندان مقبول و فاقد کاریزما؛ دومی مردیست منافق، خائن و دارای شخصیتی ضعیف و نفوذپذیر؛ سومی مردیست بسیار احساسی و عاشقپیشه و به نسبتِ سایرین، کمی با ثبات و با اراده؛ و چهارمی هم خانمیست خشن و مردستیز که عنداللزوم از جذابیتهای زنانه هم برای پیشبرد اهدافش استفاده میکنه! ... و البته - کمتر یا بیشتر - ویژگیِ عدم ثبات در رفتار و تصمیمگیری توی همۀ این کاراکترها مشهود هست (چنانکه در جامعۀ ما هم این عدم برخورداری از اصول ثابت و مشخص، مشهوده) !
- ژستی که این چهار نفر در موقع - بقول خودشون - " دموکراسی " و رأیگیری میگرفتن ... بیشتر نشون از یک دموکراسیِ رسمی و حکومتمحور داشت ... تا یک دموکراسی واقعی و مردمنهاد! بطوری که هنگام رأیگیری، رهبر این جامعۀ نمادین، تأکید داره که ابتدا شخصاً - و در اقدامی بوروکراتیک و غیر ضروری - از جایگاهی رفیع، موضوع رأیگیری رو اعلام کنه (انگار که خلق، شعور لازم و قدرت تشخیص و درک موضوع رأیگیری رو ندارن)، این در حالیست که اساساً جایگاه رفیعی که این دولتمرد بر اون تکیه زده، در واقع، دستانِ مردمیه که براش جاپا گرفتن! ... و البته پایینتر از همه، کاراکتر خانم هست که در هنگام اعلامِ رأیگیری، در موقعیتی بسیار پایینتر از آقایان نشسته و پشت چکمههای این رهبر رو گرفته، تا به این طریق، به استقرارِ مطمئنتر و محکمترِ وی در اون جایگاه رفیع، یاری برسونه !
- نوعی ذوقزدگی در هنگام گفتن " دموکراسی " ... که میتونه نشونۀ این باشه که همین دموکراسیِ حکومتنهاد و تصنعی هم، توی این جامعۀ نمادین، مقولۀ خیلی جدید و تازهایه وخیلی بچشمشون میاد !
- " ماسکزدن در هنگام دموکراسی " ... که میتونه نشان از این باشه که فضای دموکراتیک توی این جامعۀ نمادین، فضایی است آلوده که در هنگام وقوع دموکراسی، مسمومتر (بیاخلاقتر) هم میشه (شاید این دموکراسی، واقعی نیست و توهم دموکراسیست) !
- " تلویزیون " ... که نماد رسانههای گروهی و - در شرایط حاضر - بطور مشخص رسانههای نوین و تکنولوژیمحورترِ مثل: شبکههای اجتماعی و پیامرسانها است ؛
- اشارۀ چندباره به اینکه " این تلویزیون ما رو از هم دور کرده " ... چالش و نقدیست که چند سالیست توی جامعۀ ما هم در خصوص رسانههای پُستمدرن وجود داره و با انحای مختلف، بیان میشه !
- " ارائۀ اخبار و اطلاعات نادرست و دروغ " و " تفرقه و دشمنیبرانگیزبودنِ تلویزیون " ... میتونه کنایهای باشه به رسانۀ میلی (صدا و سیمای) خودمون؛ و هم اشارهای به زرد و غالباً حاشیهای و نادرستبودنِ بخشی از اخبار منتشره در رسانههای پُستمدرن ؛
- " آب شیرین " ... نمادی است از منابع (مالی، انسانی، زمانی و غیره) که علیرغم محدودیتهایی که در زمینه عرضه و هزینهکردِ اونها برای مردم وجود داره، سخاوتمندانه برای رسانهای با ویژگیهای فوق، مصرف میشه !
- " میانبرنامهها " (که در واقع، یک شمارشِ معکوسِ موزیکال، بیشتر نبود!) ... یعنی این رسانه میاد از منابعی که در واقع (طبق سلسله مراتب نیازهای مازلو) جزء نیازهای اساسی و فیزیولوژیکیِ جامعه هست، استفاده میکنه و از اون طرف، بازدهی و خاصیت آنچنانی هم نداره و صرفاً هزینه است و سربار (تصور میکنم این لحظات از نمایش، بیشتر کنایه به عملکرد تلویزیون و رادیو در ایران بود تا رسانههای پُستمدرن)! تازه ... مخاطب، بیخبر از اینکه داره به شعورش توهین میشه، با دیدن و شنیدنِ محتوای این رسانهها، سَرِ وجد هم میاد (بقول دیالوگ نمایش: " عجب میانبرنامهای ") !
- " نحوۀ برخورد مجری تلویزیون " ... - به باور من - در امتدادِ همون کنایه به رویۀ رادیو و تلویزیون ملیست در جامعۀ ما ... که با پشتوانۀ حکومتیای که این نهادها دارن، از موضعِ بالا و عاقل اندر سفیه، با مخاطب برخورد میکنن و ذرهای مخاطبمحور نیستن و در عین ارائۀ محتوای بیکیفیت به مخاطب، با وی طلبکارانه هم برخورد میکنن !
- " کِشدادنِ قصۀ کوتاهِ ماه و پلنگ " ... - بنا به برداشت من - نشانهای بود از تلاش این رسانهها برای حفظ و نگهداشتِ مخاطب (البته بطور مصنوعی و از طریق ارائۀ محتواهای فریبنده و مبتذل) ... که باز میتونه کنایهای به کارکرد رسانۀ میلی در جامعۀ ما باشه !
- " دلبَریهای مجری تلویزیون " و سپس سیمای " آدمک سیاهپوش " ... همون بُعدِ جذاب و فریبندهبودنِ ظاهریِ رسانه هست که بعضی گرفتارش میشن و اگر مدیریت نشه، مخاطب رو به قهقرا خواهد برد ؛
- " هشیار شدنِ ناگهانی و درخواستِ مدیر از اعضای گروه برای به دریا نینداختنِ تلویزیون " ... که میتونه نمادی از امکانِ مدیریت (مدبرانۀ) رسانه در جامعه باشه و اشارهایست به امکانِ تبدیل این تهدید به فرصت و تغییر نوع نگاه به رسانه !
- ...
نکات نمادین دیگهای هم در این اثر وجود داشت که متأسفانه فرصت نگارششون رو ندارم .
اما در خصوص کیفیت ارائۀ محتوای نمایش ...
- کاراکترهای اثر، منسجم و پخته نبودن؛ یعنی ساخته و پرداخته نشده بودن و صغرا و کُبرای شخصیتشون بهم نمیومد و پُر از تناقض بودن! مثلاً: کاراکتر مدیر که از ابتدا تا انتها، گاهی ضعف اقتدار از خودش نشون میده، تملقپذیر هست، پُر هارت و پورت و تا حدی ترسوست؛ کاریزما نیست و ... ، به ناگاه در لجظات پایانی اثر - انگار که یکدفعه یادش افتاده که مدیر، باید مدبر و دوراندیش هم باشه - طرفدار حفظِ رسانه میشه و خواهان تبدیل این تهدید به فرصت! این در حالیست که کُدهایی که در دقایق قبلی، در خصوص این کاراکتر به مخاطب داده شده، مخاطب رو به این باور نمیرسونه که مدیری با مشخصات فوق، میتونه مدبر هم باشه (این کاراکتر، بیشتر " رئیس " هست تا " مدیر " ... و بیشتر " مدیر " هست تا " رهبر " ... که بیان تفاوت تجربیِ رئیس با مدیر؛ و مدیر با رهبر، مقولهایست که در این کامنت طولانی نمیگنجه)) !
- مشاهدۀ تلاشِ دو نقشآفرینِ با استعداد، آقایان محمد اصغری و سهیل عبدی - که در " باگانه " هم در نقشهای تاجر و راهزن حضور داشتن - باعث مسرتم شد؛ اما اِشکالی که - بزعم من - وجود داشت این بود که اونطور که خاطرمه، یکی از این دو عزیز، هنگامی که توی " باگانه " در نقش راهزن بازی میکرد، موقعِ گفتنِ بعضی از دیالوگها، چشمهاش رو تنگ میکرد (کُنشی شبیه به زمانی که روی موضوعی تمرکز میکنیم)؛ همچنین - برای ایجاد موقعیت طنز - بعضی از جملات رو خطاب به کاراکترهای مقابل، مدام تکرار میکرد (مثلاً: اگر درست خاطرم باشه، در لحظاتی از " باگانه " راهزن و تاجر در حالی که پشت درب منزلِ کاراکتر سومی ایستادن، در میزنن و کسی در رو باز نمیکنه و با هر بار در زدن و باز نکردنِ در، راهزن (یا شاید هم کاراکترِ " ساربان ") میگه: " حتماً خوابه! در بزن! " ... یا دیالوگی شبیه به این!)؛ همین دو کُنش، توسط ایفاگرِ نقش " مدیر " (که اگر اشتباه نکنم در " باگانه " راهزن بود) ، توی " ماه و پلنگ هم اتفاق افتاد؛ یعنی در دقایق اولیه نمایش، برای ایجاد موقعیت طنز، دو - سه بار جملهای رو تکرار کردن؛ و البته در تمام طول نمایش - گاه و بیگاه - این اکشنِ تنگکردن چشمان رو هم داشتن! تکرارِ این کُنش چه ضرورتی داشت؟! ... بخصوص دومی! یعنی میخوام بدونم این تنگکردنِ چشمان، عادتِ شخصیِ ایشون هست، یا بخشی از اکشنهای تعریفشده در کاراکتر مربوطه؟! ... و اگر دومیست، چرا یک اکشنِ تکراری در دو اثرِ کاملاً مجزا و نامرتبط با هم، باید اتفاق بیفته ؟!
- هم توی " باگانه " - که اگر اشتباه نکنم، بخشی از روایتش توی صدها سال قبل؛ و بخشی دیگر هم توی عهد قجر میگذشت - و هم توی " ماه و پلنگ " ترویج نوعی نگاه " فمنیستی " رو دیدم! با این تفاوت که توی " باگانه " ، اون القائاتِ فمنیستی، در امتدادِ خط سیرِ داستان بود و تا حدی مورد قبولِ مخاطب قرار میگرفت؛ اما توی " ماه و پلنگ " این تأکیداتِ زائد و نابجا، بنحوی بود که بمثابۀ یک " گوشت اضافه " گلدرشت و نچسب بود و به دل نمینشست و مقبول واقع نمیشد؛ انگار که به زور، به خط سیر داستان نمایش، ضمیمه و تحمیل شده بود! اینطور بگم که بشخصه، در حین تماشای اثر، با خودم فکر میکردم که اگه مابهازای بیرونیِ کاراکتر خانم این نمایش که دائماً با پستچی درگیر بود (بر سرِ این دغدغۀ مبتذل که " چرا میگی سلام آقایون؟! و ... ") ... رو توی جامعه ببینم، اطمینان حاصل میکنم که فردِ کوتهفکر و سطحیایست و قطعاً بهش توصیه میکنم که خودش رو به روانپزشک نشون بده! بهرحال نمیدونم گنجوندنِ نگاههای افراطی و شبه فمنیستی در دو اثرِ مجزا، تأکید و نگاهِ خودِ آقای ادوای هست، یا مورد علاقۀ نویسندۀ این دو نمایش (قای مجتبی رفیعی)؟! اما هر چه هست، دوستانه توصیه میکنم که از ارائۀ روندهای افراطی توی آثاری که جنبۀ فراگیر دارن، خودداری بشه! معتقدم همونطور که زمانی، دنیا درگیر رویههای مردسالارانه بوده و آسیب دیده و مورد انتقاد قرار گرفته، نگاه زنسالارانه یا مردستیزانه هم، محل انتقاد و اِشکال هست؛ چرا که اساساً پاسخدادنِ افراط با افراطِ متقابل، و اشتباه با اشتباهِ متقابل، نتیجۀ مفید و سازندهای نخواهد داشت! (اینکه القا کنیم: " چون فلانقَدَر سال، دنیا دست آقایون بوده، حالا باید بهمانقَدَر سال، دست خانمها باشه " مضحک و ناشی از سطحیبینیست و راه به جایی نخواهد برد) ! ... بخصوص توی جامعهای که - با این افراط و تفریطها - همین حالا هم " مردی و مردانگی افسانه شد "ه و بخشی از خانمها، شدن " نینا " و بخشِ عمدهای از آقایون " نایت " (جهت آگاهیِ دوستانی که این نمایش رو ندیدن، نینا و نایت، نام دو کاراکتر از این نمایش هست) !
- موقعیتهای طنزی که تلاش شده بود توی خط سیر نمایش گنجونده بشه، خندهدار نبود و ابداً قابل تأمل هم نبود! ... چرا که طنز نبود و بیشتر، لودگی(های بیمزه) بود! چنانکه با وجود اینکه بعضی از دوستانی که توی سالن حضور داشتن - مطابق معمولِ اکثر سالنهای تئاتر و البته ضمن احترام - در زمره و و تعریفِ " آمادۀ خندههای همیشهدرصحنه " میگنجیدن، اما بشخصه، بجز دو - سه بار قهقهۀ زورکی، صدای خندهای از بین جمعیت نشنیدم و خودِ بنده هم که حتی لبخند هم نزدم (چون به نیتِ الکیخوشبودن نرفته بودم) !
شاید شتباه میکنم؛ اما مجموعِ برداشتم اینه که این اثر، با همۀ ایدۀ محوریِ بجا و طلاییای که پشتش وجود داشت، خیلی عمیق، پخته، کارشده و تراشخورده نبود و عجلهکردنها، شلختگیها، عدم انسجامها و تناقضها، توی روند کلی ارائه و طبعاً جزئیاتِ اثر، کاملاً بنظر میاومد ... انگار که فشار و فورسِ زمانیای وجود داشته برای روی صحنهآوردن این نمایش! وقتی به زبانِ بدن و واکنشهای ناخودآگاهِ خودم دقت میکردم (مثلاً اینکه: توی 55 دقیقه، 4 بار ساعتم رو نگاه کردم!)، احساس میکردم که این اثر، کشش و جذابیت (و نهایتاً کیفیتِ) مورد نظرم رو نداشته! ... و بندهای که برای زمان و ریالِ هزینهای که میکنم ارزش قائلم ... و بنابراین، با دقت و بررسی زیاد، تئاترِ مورد نظرم رو انتخاب میکنم، کمتر توی این سالها، چنین حسی رو حین تماشای یک اثر، تجربه کرده بودم! سالن هم که عمدتاً خالی بود! صادقانه بگم که با خودم فکر کردم شاید اگر این محصول، باکیفیتتر میبود، WOM (تبلیغات دهان به دهان) کار خودش رو میکرد!... همچنین، فکر کردم شاید آقای ادوای هم با علمِ به سطح کیفی این اثر و برآوردی که از میزانِ " کشش تقاضا " و استقبال از اون داشتن، مدت اجرا رو 15 روز تعیین کردن .
مجموعاً این تئاتر رو - با اغماض و با در نظر گرفتنِ حُسنِ سابقۀ قبلیِ کارگردان و نویسنده جوان و باآتیهاش و البته با لحاظکردنِ میانگینِ کیفیتِ آثارِ در حال اجرا - کمی بالاتر از متوسط ارزیابی میکنم ... و به همۀ عواملِ جلوی صحنه و پشت صحنه، خسته نباشید میگم .
امیدوارم سایر دوستان تیوالی هم، این اثر رو که نهایتاً 10 روز دیگه روی صحنه هست، تماشا کنن و برداشتهاشون رو با من و سایرین، به اشتراک بذارن؛ شاید توقع من خیلی بالاست ... یا خیلی سختگیرانه قضاوت میکنم !
پ. ن. 1: از جهت حمایت از اقتصادِ آشفتۀ هنر - و بخصوص، بخش مطلوم تئاتر - روی گزینۀ " دوست داشتم " کلیک کردم .
پ. ن. 2: شرایط سالن ارغنون - از حیث امکانات و تجهیزات - بسیار غیر استاندارده؛ هوای بسیار گرفته و راکد (علیرغمِ استفاده از اون اسپیلت مشکیرنگ)! صندلیهایی نامناسب که انگار برای استفادۀ کودکان تعبیه شده ... اون هم با فواصلِ عرضی و طولیِ نامناسب از هم که عمیقاً مخاطب رو معذب میکنه (بنده با یکصد و هشتاد و چند سانتیمتر قد، خودم رو به زحمت روی صندلی نگه داشته بودم)! صدالبته، مخاطبِ نوپا و مبتدیِ تئاتر نیستم و سالنهای نمایشِ زیادی رو دیدم و میدونم که - متأسفانه - اوضاعِ اکثر سالنهای تئاتر، بهمین نحوه! ولی آشِ این یکی، دیگه خیلی شور بود !