اگر میخواهید تصمیم بگیرید این تئاتر را ببینید یا نه، باید دید در کدام گروه قرار میگیرید:
اگر شما هم از آن دسته از تماشاچیان پیگیر تئاتر هستید که در سالهای اخیر از دیدن تئاترهایی مانند هم هوایی، مالی سویینی، سه تراپی، دکلره و امثال آن، (علی رغم خوب بودن موارد نادرشان) به تنگ آمده اید، این تئاتر نیز حرف جدیدی برایتان ندارد! 4 نفر که داستان زندگیشان را مونولوگ وار برایتان روایت میکنند، و با اینکه روایت نمایش جالب انتخاب شده، اما خسته میشوید از اینکه پس کی قرار است دوباره در صحنه تئاترمان اکت و ری اکت را ببینیم؟
اما اگر از این سبک اجرا هنوز اشباع نشده اید یا حتی این فرمت را دوست دارید، بلی، این تئاتر به شما پیشنهاد میشود، نه به این خاطر که لزوما بازی هایش درخشان باشد، که به خاطر موضوعش که کمتر به آن پرداخته شده است.
در مورد اجرا باید گفت الهام کردای عزیز فرقی با همان کردای هم هوایی ندارد، مخصوصاً به خاطر فرم بازی روانش که اگرچه برند اوست ولی تکراری شده است؛ مانند تکه کلامش: "این شد که..."، یا مسلسل وار یک کلمه را تکرار کردن (که گاهی از طرف تماشاچیها به اشتباه تپق تلقی میشود). صابر جانِ ابر انگار هنوز کنار نیامده با اینکه اکت چندانی ندارد و جایی بین قصه گفتن یا بازی کردن مانده است و حق هم دارد، تماشاچی عادت دارد او را در قامتِ اجرایی چون کالیگولا ببیند، نه اینکه نهایت اکتش این باشد که با آهنگ برقصد و حتی همین رقصیدنش هم به دلت نشیند! در این بین بازی هوتن شکیبا و مارین ون هولک، باورپذیرتر شده است، زیرا انگار پذیرفته اند که صرفاً قرار است داستانی بگویند، قرار نیست صدایشان را در لحظات غمبار و هنگام گریه نازک کنند یا برقصند که ما باور کنیم موسیقی و رقص در خونشان است! لحظه ای که جوجو در اوج تعریف روزهای پس از واقعه، زیر گریه میزند و میگوید ببخشید! توی تماشاگر واقعا باور میکنی که او دارد
... دیدن ادامه ››
برای شخصِ تو داستانی از خودش را روایت میکند و متأسف است که ناراحتت کرده است!
از گونه مونولوگ گویی اجرا- که شبیه آفتی برای این روزهای تئاترمان شده- که بگذریم، روند پیشرفت نمایشنامه اما خوب است، هم به عقب میرود و هم به جلو! و در این عقب و جلو رفتن هربار به تو داده ای را ارائه میدهد که لزوماً تو را به نتیجه واحدی در مورد افراد درگیر در واقعه نمیرساند، و در نهایت نیز چندان در جایگاه قضاوت نمی ایستد، که این اصولاً شیوه نوشتار مهین خانمِ صدری است که صرفا داستان را با تمام جزییات موجود روایت کند، بی آنکه بخواهد تو را به قضاوت بنشاند. دقت در جزییات تا توصیف منظره پیش روی خانه گروه پیش میرود: "نقاشیِ خیلی بزرگِ یه پسر بچه و دختر بچه خیلی کوچیک" و عدم قضاوت تا جایی که تو نمیفهمی آیا واقعا پوریا پولها را برداشته یا رفیع دروغ میگوید؟
بین ما تماشاچیانی که اجرای این تئاتر را دیده ایم، رازی هست که در سایر نوشته ها با نام سورپرایز ازآن یاد شده! که از آنجا که نه در عکسها و نه در نوشته های سایت به آن اشاره ای نشده است، ما هم باید بگذاریم مسکوت بماند. اما اگر به هردلیلی به دیدن این نمایش بروید، بدانید که اگر مانند من از اجرا یا برخی بازیها دلخور باشید، نهایتاً تک خاطره ای ماندگار از این تئاتر برایتان خواهد ماند که دوست دارید برای همه تعریفش کنید.
پ.ن.: ضمنا اگر در نهایت تصمیم داشتید به دیدن این تئاتر بروید، قبل یا بعد از آن جستجویی در مورد بازیگران فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" داشته باشید، داستان بهتر دستتان می آید!