در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حاء. الف | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:45:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
با چشمان کاملا باز!
در دنیایی که بیشتر نمایشها برمبنای ترجمه ی نمایشنامه های خارجی ساخته می شوند و ریسک پذیری تیم های سازنده تا حدی پایین آمده که سراغ متن های تالیفی نمی روند، شاه ماهی عنصر کمیابی است که نه تنها این ریسک را پذیرفته و از عهده ی آن به خوبی برآمده، بلکه موضوعی که انتخاب کرده نیز مهمترین موضوع این روزها و دغدغه ی هر جامعه ای است. چرا از ریسک حرف می زنم؟ چرا که اگر چنین دغدغه ای نداشته باشیم، و یا لایه ی زیرتر داستان را نبینیم (که مگر می شود اینقدر رو باشد و نبینیم؟!) ممکن است - خدای نکرده- فکر کنیم با کاری سطحی روبه رو هستیم.
متن خیره کننده است؛ یک مونولوگ درخشان دارد که می توانست تا ابد ادامه پیدا کند و همچنان لذت ببریم از متن و از اجرایش. در ادامه نیز ناامیدتان نمی کند. هم کشش داستان تا انتها ادامه پیدا می کند و هم لحظه ای موضوع و چارچوب داستان اصلی را فراموش نمی کند. جالب اینجا است در صحنه هایی که از خنده قهقهه می زنید، هنوز هم از خط اصلی داستان جدا نشده اید، و در پس این خنده انگار که از خودتان شرمنده و ناراحت باشید، چرا که می دانید دقیقا به کدام درد می خندید؟! در ناکجاآبادی که پرچمش آبی و قرمز و زرد است، به مفلوکی و تباهی پسران و دخترانش می خندید، و بازی ها و متن به گونه ای است که نمی گذارد از زیر بار این خنده فرار کنید.
بازی ها درخشان است. یک علی شادمانِ مثل همیشه عالی، الناز حبیبی که هروقت از قامت نقش یک دختر خوب خانواده بیرون می آید، عالی است (و چه ساعدهایی هم در دست اشتک میزند!:دی) و باقی تیم هم به اندازه و عالی ظاهر شده اند، به خصوص بازیگران نقشهای پسران. و البته امیر جدیدی که...ای وای، ای وای، ای وای{سه ... دیدن ادامه ›› بار دست چپش را روی پای چپش میکوبد!*} امیر جدیدی مسحورکننده ظاهر شده، چه در بازی، چه در ادای کلمات. چه وقتی ابراهیم است و دلتان برایش کباب است و چه وقتی که کیسان است و از حرفهایی که میزند از او ترسیده اید، بینظیر است، وقتی دارد سرنوشت پدرها و مادرها را برای بچه ها تعریف می کند، آنقدر هم روایت روان و باورپذیر است و هم بازی درخور است که فقط دوست دارید فریاد بزنید: بسه! بابا! بسه! بابا!*
خلاصه که چنانچه از این نمایش پیدا است تیم سازندگان این اثر چشمشان را روی خیلی چیزها نبستند، حداقل این است که ما هم با چشمانی کاملا باز به دیدنش بنشینیم!
.
* : بخشهایی از نمایش!

ماجرای امشب ایرانشهر - بخوانیمش فاجعه ایرانشهر- تا مدتها از ذهن افرادی که آنجا بودند نخواهد رفت؛ اینکه درهای ایرانشهر زیر هجوم افرادی که اتفاقا بیشترشان هم بلیط (برای خنکای ختم خاطره) خریداری کرده بودند بشکند، و بعد همچنان سالن نتواند توضیح قابل قبولی برای این بی نظمی و راه ندادن افراد به سالن ارائه دهد و آدمها را عصبانی تر از قبل کند، و کار به خود آقای کارگردان برسد، که البته حضور ایشان متاسفانه کار را بدتر کرد و زیر بار فشار اجرای فجر، ایشان نتوانست برخورد مناسبی با تماشاچیان داشته باشد...

من هم از افرادی بودم که از سری قبل که از دیدن خنکای ختم خاطره جاماندم، حسرت دیدنش در دلم مانده بود، اما وضعیت اسفناک دیشب را که دیدم، عطای تماشای این کار، و هر کار دیگر جشنواره های بعد را هم به لقایش بخشیدم...

جالب است بدانید که برای افراد بلیط به دستی که مانند ما در شلوغی پشت در -که به دلیل سوء مدیریت سالن اتفاق افتاده بود- گیر افتادند و به اجرا راه داده نشدند، قول حضور در اجرای سانس بعد داده شد، و زمانی که به آنها اعتراض شد که در صورتی که این افراد به سانس بعد اضافه شوند مجددا همین اتفاق رخ میدهد، راه حلی برای این مشکل نداشتند. افراد زیادی سالن را ترک کردند که جور سوء مدیریت جشنواره در عدم کنترل استفاده از بلیطهای VIP و سنجش میزان بلیط موجود ... دیدن ادامه ›› برای هر اجرا و سوء مدیریت سالن ایرانشهر را بکشند و لااقل در اجرای بعد خلل وارد نکنند.

خلاصه که خانم معتمدآریای عزیز، افراد زیادی دیشب دوست داشتند که هنرنمایی شما را روی صحنه تئاتر ببینند، اما از آنجا که شرافت انسانی از هنر مهم تر است و تنها چیزی که دیشب در سالن ایرانشهر به چشم نمیخورد شرافت انسانی بود، دیدار با شما بماند برای زمانی بهتر، و امیدواریم که انتظارمان زیاد طول نکشد...:)

و برای مسئولین محترم ایران کنسرت، هیئت برگزاری جشنواره تئاتر فجر و مسئولین محترم تر سالن ایرانشهر، .... من الله توفیق!!
چقدر خوب نوشتید و ممنونم که نوشتید!
دیشب خیلی‌ها داخل سالن موبایل به دست بودند و لایو می‌گذاشتند ولی هیچ‌چیز تاثیرش بیشتر از تاثیر قلم نیست. در این که مدیریت سالن افتضاح بود، هیچ شکی نیست ولی شاید براتون جالب باشه بدونید همون افرادی که به اون سختی وارد سالن شدند، بعد از شروع اجرا موبایل‌هاشون رو خاموش نکردند. همون افراد به بدترین تماشاچی‌های تئاتر تبدیل شدن و ما واقعا باورمون نمی‌شد این همه سختی بکشن که آخرش بیان تو سالن و بشینن با موبایل‌شون بازی کنند. به هر حال...
شاید براتون جالب باشه بدونید ما هم بلیت‌مون رو از سایت ایران نمایش خریده بودیم و شماره صندلی داشتیم ولی صندلی ما تو سالن وجود خارجی نداشت! اصلا صندلی F 37 در سالن موجود نبود! و هر چی متصدیان رو صدا می‌کردیم تا کمک‌مون کنن، این جواب رو می‌شنیدیم:
بشینید هر جا که خالیه
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
چشم و دل برگزارکنندگان جشنواره روشن که فقط بدنبال مطرح کردن خودشون بودند وبس ..
۰۴ اسفند ۱۳۹۷
منم دو کار تو ایرانشهر دیدم و مرگ و پنگوئن شلوغ بود اول بلیط دارها رو فرستادن داخل و بعد.....و خوش شانس بودم نظم داشت . بهر حال خود تماشاچی ها هم باید رعایت کنند که شانس ح.الف نکردند. و چه خوب بلیطش و برای جشنواره خریداری نکردم
۰۵ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از کسانی که تئاترهای «زندگی در تئاتر» و یا «سیزیف» را دیده‌اند، و یا این دو را ندیده‌اند و تعریفش را شنیده‌اند و یا حتی تعریفش را هم نشنیده‌اند اما به هنر تئاتر علاقه‌مند هستند دعوت می‌کنم متن زیر را بخوانند:
بی‌پرده و به ضرس قاطع می‌توانم بگویم که زندگی در تئاتر اگر بهترین تئاتر دو سال اخیر نبوده باشد، یکی از بهترین ها است! بازی‌های روان آن تا سالها می‌توانند سرمشق کلاس‌های بازیگری باشند، و کارگردانی بی نقص آن هم مثال زدنی است. اگر فکر می‌کنید که این یک نظر شخصی است، شما را دعوت می‌کنم که از افراد بی‌غرض فعال در این زمینه، درمورد کیفیت این اثر پرس و جو کنید، تا ببینید معجونی که محمد برهمنی به خورد بازیگرانش می‌دهد تا صحنه را به آتش بکشند(*)، برای همه‌ی تماشاچیانش مورد سوال است.
حالا چرا این تعاریف را اینجا آورده‌ام؟ چون گویا مرکز هنرهای محترم نمایشی به دلایلی که گویا چندان صحیح هم نیست، این اثر را که از شانس‌های مسلم جوایز جشنواره‌ی تئاتر فجر بوده است از دور داوری کنار گذاشته است!
تندیس جشنواره کمترین چیزی است که می‌شد به عنوان پاسداشتی برای زحمات چشمگیر این‌گروه قائل شد، و حالا جشنواره به دلیل اینکه این تیم یک‌بار پیش از این در بخش «مهمان جشنواره» حضور داشته است، همه‌ی ما را از لذت دیدن تندیس در دستان عوامل این تیم محروم کرده است.
این یادداشت به پاس تمام گریه‌ها و خنده‌هایی که به این تیم مدیون هستیم گذاشته شده تا خواستار آن شود که اگر تصمیم اشتباهی گرفته شده، در آن تجدیدنظر شود... اگر که این صدا بتواند به جایی برسد...
#زندگی_در_تئاتر
.
(*): این جمله نقل به مضمون از یکی از کامنت‌های مربوط به تئاتر سیزیف است.
حمیرا جان، ما همیشه در جشنواره ها تعدادی فیلم یا تاتر می بینیم! یا در جام جهانی و المپیک، بازی تیم کشورمون یا تیم مورد علاقه مون!
اون لحظه با همه وجود دلمون میخواد اون فرد یا تیمی که دوستش داریم، جایزه اول رو بگیره تا ما مثل فنر از جا بپریم و با جیغ و فریاد و اشک همراهیش کنیم!
ولی همین الان کی یادشه که در جشنواره دو سه سال پیش چه کسانی جایزه بردن یا کدوم تیمها قهرمان شدن؟
مطمئنم بالای نوددرصدمون باید سرچ کنیم تا به خاطر ... دیدن ادامه ›› بیاریم!
ولی سیزیف یا زندگی در تاتر برای ما کاری کردند که نه تنها فراموششون نمیکنیم که حتی باعث شدن حداقل بتونیم یک خاطره هیجان انگیز تاتری برای نوه هامون تعریف کنیم :)
به نظرم این گروه قبلا بین کامنت ها، اشکها و تشویق های مخاطبان، تندیس شون رو گرفتن که قطعا لذتش اصلا با جایزه ی دیگه ای قابل مقایسه نیست
۲۹ بهمن ۱۳۹۷
جناب ایمانیان!

البته که دلیل اصرار شما را برای صحت کنارگذاشتن این اثر درک نکردم، اما خدمتتان توضیحاتی عرض میکنم:
یک اینکه این خبر از خود تیم اجرایی به گوشم رسیده است.
دوم اینکه قطعا خود تیم از من و شما بیشتر به خاطر دارند که در کدام بخش و کدام جشنواره حضور داشتند، و بنابراین وقتی مطمئن هستند در ... دیدن ادامه ›› بخشی بودند که مورد داوری قرار نگرفتند، من اظهارنظر دیگری در این زمینه نمیکنم.
سوم اینکه وقتی اثری در بخش غیررقابتی جشنواره سالهای قبل حضور داشته، دلیلی ندارد که نتواند در بخش مسابقه امسال حضور داشته باشد.
چهارم اینکه اگر این آئین نامه اینقدر گویا و روشنگر است که شما به این آسانی به آن استناد میکنید، آیا تیم برگزاری در زمان چینش جدول و انتخاب آثار از آن بیخبر بوده که این تیم را به بخش مسابقه راه داده است؟ میدانید که اگر این خبر قبل از انتخاب آثار به این تیم داده میشد، این تیم میتوانست با نمایش سیزیف در مسابقه شرکت کند و بازهم جایزه درو کند؟ در این صورت بازهم سر جشنواره به دنبال پیدا کردن دلایل دیگری برای رد این کار، کمی شلوغ تر میشد!

۰۱ اسفند ۱۳۹۷
بامداد جان کاملاااا با صحبتات موافقم و چقددد اون شعری که نوشتی قشنگه..مرسییییی :*
با احترام به همه دوستان و خود نمایش زندگی در تیاتر و تیم خوبشون
در مورد مسئله جایزه نگرفتن همیشه کسی که نبرده جایزه رو از موضع ضعف اون جایزه‌ها رو زیر سؤال می‌بره که طبیعی‌ام هست ولی مشخصه که اگه می‌برد دیگه اینجوری نمی‌گفت..جایزه وقتی برات بی‌ارزشه که مثل وودی آلن اصن نری مراسم رو شرکت کنی و بردن نبردن برات فرقی نداره حتی وقتی بردی..چون موضعت ضعف نیس

در مورد رد شدن اثر هم مطلبی که آقای ایمانیان می‌فرمان کاملا درسته، نمی‌دونم چرا می‌خوایم قوانین رو زیر سؤال ببریم..اثر رو شرکت ... دیدن ادامه ›› دادن به واسطه این همه استقبال ولی اینکه در مسابقه نباشه طبیعیه خب..حالا اگه بی‌دقتی کردن یا اشتباهی صورت گرفته از طرف تیم نمایش یا داوران اونو ما نمی‌دونیم ولی قوانین به درست یا به غلط همینه که آقای ایمانیان فرمودن..علاقه ما به این نمایش نمی‌تونه مانع این موضوع بشه
۰۱ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظر من (*) که این کار آن طور که لایقش باشد مورد توجه قرار نگرفته، و هرچقدر هم فکر میکنم دلیل آن را نمیفهمم! هرچقدر بخواهیم در تحلیل­های این نمایش و استقبال از آن نگاه جنسیتی نداشته باشیم، امکان پذیر نیست که اصلا موضوع کار هم به همین حیطه برمی­‌گردد، اما بیایید فکر کنیم که به جای این همه بازیگر زن، کار دیگری در همین سالن با تعدادی چهره‌­ی مرد اجرا می­‌شد تا تفاوت استقبال از آن برایمان مشهود باشد!

بازی­ها چقدر تمرین شده، بی خطا و به اندازه است! بازی خانم رویا تیموریان هم که عالی، خیره کننده و در خور یک برنارد آلبای مستبد واقعی است. و البته صدا، صدا، صدا! صحنه‌­هایی که در آن خواهران حضور دارند، ترکیبی از بازی­های درخشان و صداهای گوش­نواز است که بدون نیاز به هیچ میکروفونی به انتهای سالن نیز می‌­رسد! (و اصلا هم کنایه به کارهای دیگر نمیزنم!) موسیقی اما چندان به موازات این امر نیست، گرچه در بسیاری از صحنه‌­ها موسیقی به تشدید حس کمک کرده، اما گاهی نیز موسیقی (آن هم نه موسیقی کلاسیک)، کمی از کار بیرون می­زند و به سبک کارهای آقای رفیعی نمی‌­ماند.

اسم دکتر رفیعی که بیاید، انتظار داریم آمیزه­ای از رنگ و زیبایی روی صحنه بدرخشد، این امر در قالب لباس و تا حد فراخور متن خود را نشان داده، اما در طراحی دکور ابتر مانده و هرچه میخواهم دلم را فقط به همان درهای باشکوه و طراحی صحنه­‌ی آخر خوش کنم، نمی­شود.

اما تمام تحلیل ها و موارد تکنیکی ... دیدن ادامه ›› را بگذارید کنار و بروید متن کار را به نوش جان نیوش کنید! آن جایی که مستخدم خانه دارد با صدای غرا از وضعیت اسفناک دختران برناردا آلبا می­گوید، به حال خودمان فکر کنیم؛ صحنه­‌ای که دختران در خواب به مثابه مردگان هستند را ببینیم و دلمان برای خودمان بسوزد که نگذاریم جامعه بیش از بیش ما را به دختران برناردا آلبا شدن پیش ببرد.
.

(*): به قول رابرت در زندگی تئاتر، به نظر من نداره، جانی. نظر من نداره!

 

تو هر یک از اتاق‌های این خونه یه طوفان خوابیده!
۲۶ آذر ۱۳۹۷
دقیقا همین قسمت، آقای بولو! ترسیدم از جملات خانم سعادت!
۲۷ آذر ۱۳۹۷
دلیلش خیلی روشنه با کمی تامل به وضعیت اقتصادی میشه فهمید
۲۸ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب برای بار دوم به تماشای این کار نشستم و دلم نیامد تجربه‌ام را برای شما بیان نکنم.
.
من در اجرای اول فقط در حد یک یا دو جمله با نمایشنامه‌ی اتوبوسی به نام هوس و کلفت‌ها آشنا بودم (و البته اگر پست قبلی‌ام را بخوانید، با همان میزان اطلاعات هم کلی از این کار مشعوف شده بودم)؛ اما این بار قبل از کار کمی وقت گذاشتم و فیلم اتوبوسی به نام هوس را دیدم، و نگاهی هم به نمایشنامه‌ی کلفت‌ها انداختم. باید برایتان بگویم که دیگر از آن سردرگمی و انتظار برای صحنه‌های آخر خبری نبود و از همان اول لذت وافر بردم! دیگر با تغییر شخصیت‌های "او" گیج نشدم، و دیگر نیازی به مونولوگ گیرا و درعین حال مشکل‌گشای "او" نداشتم، برایم شبیه بازی پازل شد و برای همین تازه فهمیدم هر دیالوگی چقدر به‌جا و درست است! این بار چقدر "خواهش می‌کنم بلند نشین، من فقط دارم رد میشم" بیشتر به آدم می‌چسبد!*
من نام تاثیر جانبی این کار که باعث شد من با یکی دو کار شاهکار دنیا آشناتر شوم را می‌گذارم ترویج فرهنگ، و از آن لذت میبرم؛ حالا ممکن است شما با نمایشی که لذت مضاعف بردن از آن (تاکید می‌کنم مضاعف، چرا که بدون دانستن این موارد هم المان‌های کافی برای حظ بردن از این کار موجود هست!) اندکی پیش نیاز دارد خوشتان نیاید، که اینجا دیگر بحث سلیقه‌ای است.
از بازی هردو بازیگر هم که برایتان نگویم که عالی که بود هیچ، نسبت به اجراهای اول حتی پخته تر هم شده و مجموعه‌ی بی‌نظیری از بلانش و میچل و ... دیدن ادامه ›› استلا و استنلی و کلر و سولانژ داریم، که حاصل زایمان‌هایی سخت هستند، و البته بهترین واژه برای بازی‌هایشان شاید "بی محابا" باشد، برای توصیف وقتی که ما مدام نگرانیم که پای اسماعیل روی قیچی نرود، و مهدخت از روی دیوار نیفتد، و شمع آخرسر کار دست کسی ندهد، و اینها انگار اصلا به چشمشان هم نمی‌آید...
در پست قبلی غر کوچکی زده بودم که چرا نور کمی سربه هوا بود، که به نظرم به خاطر اجراهای اول بود، این بار حتی نور و موسیقی هم در قامت کار درآمده بود و عیش‌مان را تکمیل کردند.
.
پانوشت۱: در هر سه باری که این دیالوگ (*) در فیلم‌ و نمایش‌نامه گفته می‌شود، به زعم من البته، جایی است که جنون گوینده برای سایرین آشکار شده و او با گم‌گشتگی خود روبه رو شده.
پانوشت۲: #مافیا #مزدور #چند_گرفتی_تبلیغ_کنی؟
دستمزد مزدوری در این کار غیر قابل توصیفه، یک حال عجیب غریب گیج داغون خوب که فقط هر 100 سال یک بار نصیبتون می شه !
از طرف یک مزدور سیزیفی :)
۱۹ آبان ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من خیلی در مورد کار نمیخوام نظر بدم، چون علی رغم اینکه تلاش زیادی براش شده بود، به نظرم در کارگردانیش و طراحی لباسش کمی کم کاری شده بود و این موضوع به چشم می‌اومد. من ترجیح میدادم بیشتر به موقعیتهای نمایشنامه بخندم تا لحن بازیگرها، که برای این منظور برای من همون دو قسمت سقوط خدا و اشتباه خواندن پیغام توسط پستچی عالی و کافی بود.
بحث من در مورد مخاطبینی هست که پنج شنبه شب گذشته به دیدن این اجرا نشستند؛ کل ردیف پشت سر من خانمهای میانسالی نشسته بودند که به نظرم در یک دورهمی تصمیم گرفته بودند به یک تئاتر کمدی بروند، اما به جای تئاترهای سینما گلریز اشتباهی از سالن مولوی سردراورده بودند. چشمتون روز بد نبینه! کاش فقط بلند حرف میزدن، یکیشون تلفنش رو سر اجرا جواب داد(!) و دو نفرشون دو بار با صدای بلند، به نظر خودشان، نمک پراکنی کردند. (در صحنه‌ای که دستگاه ظهور خدا خراب شده، یکیشان فرمودند که صلوات بفرستین! اگه تیوال ایموجی داشت اینجا از استیکر اون خانم که دستشو کوبونده رو صورتش استفاده میکردم، حالا که نداره لطفا خودتون تصورش کنید!)
فکر نکنید که تذکری نگرفتند، از سراسر سالن نگاه های چپ چپ و صداهای هیس هیس به سمتشان روانه بود و تاثیرخاصی نداشت، به شخصه بعد از اجرا بهشان عرض کردم که خانومها شما امشب رو برای همه‌ی ما زهر کردید و به همه‌ی مخاطبین امشب مدیونید! (این قسمت آخر رو از جمله‌ی رضاجان بهبودی قرض کردم و باید بعدش هم اضافه میکردم که پنج نفر بیان برای من بسه:)) )
و همیشه بعد از چنین اتفاقاتی من به این فکر میکنم که آیا اینکه همه‌ی افراد جامعه رو تشویق کنیم به دیدن تئاتر کار درستیه، و یا اینکه باید به این برسیم که تئاتر برای همه است و باید بهای این فرهنگ سازی رو بدیم؟ به قول نویسنده، "مشکلاتی دارم من" :))
به نظر من که به هیچ وجه نباید همه رو به دیدن تیاتر تشویق کرد!
۲۸ مهر ۱۳۹۷
جناب عبداللهی، من همیشه فکر میکنم که شاید ما زیادی به تئاتر نگاه انحصاری داریم. خیلی از فرهنگ سازیهایی که تو تئاترها انجام میشه، فقط توسط بخش کوچیکی از جامعه دیده میشه و اینطوری جوابگو نیست. برا همین معمولا همه آدما رو معمولا دعوت میکنم به تماشای تئاتر، اما در ازاش بهایی که در مقابلش میپردازیم برای من که اعصاب خورد کنه:))
۲۸ مهر ۱۳۹۷
آقای کارآمد این داستان بروشور برا منم خیلی اتفاق افتاده، واقعا زجرآوره :((
۲۸ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر زندگی در تئاتر را دیده باشید، قطعا انتظارتان از محمد برهمنی و تیمش چسبیده به سقف! و با انتظار بالایی به این نمایش می روید که همینجا باید بهتان بگویم که نترسید، ناامید نمیشوید! اگر هم زندگی در تئاتر را ندیده اید، که خب، یکی از بهترین نمایش های عمرتان را از دست داده ­اید، ولی اشکال ندارد، لااقل این یکی را از دست ندهید!
بازیها جذاب و روان است، هرچند که استفاده از آکسسوارهای زیاد در صحنه شرایط را برای بازیگران کمی سخت کرده، اما تسلط آنها بر نقشهایشان آنقدر بالا هست که از دیدن بازیهایشان لذت ببرید. در این بین کفه ی بازی اسماعیل گرجی کمی سنگین تر است و بیشتر به چشم می آید.
دکور زیبا و ساده و کارآمد است! نه شلم شوربا است، نه در طراحیش کم کاری شده، همانطور است که باید باشد!
و اما متن! باید قبل از دیدن کار بدانید که نمایشنامه سیزیف عادی و به اصطلاح Straight forward نیست، افرادی که بعد از گذشت بیش از نیمی از کار هنوز ناراحتند که چرا ارتباط بین شخصیتها و حتی دیالوگها را متوجه نمیشوند، چندان دلگیر نباشند و سالن را ترک نکنند، چرا که در حدود یک ربع انتهایی نمایش، پاسخ بسیاری از سوالات خود را میگیرند و تازه از این جا به بعد قطعات پازل کنار هم قرار میگیرند و آن وقت است که میتوانند دردی که بلانژ میکشد را درک کنند. حتی در جای مناسبی از کار، متن به تماشاچی رودست میزند، اما فقط و فقط برای آنکه میخواهد مطمئنتان کند که همه چیز را برایتان روشن کرده و به امید خدا رهایتان نمیکند. با نگاهی به نوشته ی پشت بروشور متوجه میشوید که اگر بخواهید تمام دیالوگهای این دو نفر را درک کنید باید (حداقل) با داستان کلفتها، اتوبوسی به نام هوس و باشگاه مشت زنی آشنا باشید.آن وقت است که میتوان محمد صادق گلچین را برای این متن در نوع خود جالب تحسین کرد.
این را هم باید بگویم که من اجرای ... دیدن ادامه ›› سوم این کار را دیدم و ناهماهنگیهای کمی در اجرا بود که امیدوارم در اجراهای بعدی برطرف شود و نور هم اینقدر در اجرا سربه هوا نباشد.

برای من ماندگارترین صحنه بی شک صحنه ی پایانی است، که به نظرم پاداش کسانی است که تا آخرین لحظه منتظر ماندند و قضاوت نکردند و قاب آخر را نوش جان کردند.


پس تئاتر خوبیه، چون رو دست داره :)))

پ.ن: اشاره به نمایش خدایگان.
۲۷ مهر ۱۳۹۷
سپهر عزیز، نوشته‌ی شما حرف دل من هم بود :)
۲۸ مهر ۱۳۹۷
موافقم کاملا.
بسیار عالی بود. البته من از اون سرک کشیدن ها فقط متوجه جوکر شدم و کمی هم باشگاه مشت زنی که عالی بود.
واقعا عالی بود.
۰۴ آبان ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‌پری افتاد،
پری یه بار دیگه افتاد،
.
.
.
پری هنوز داره میفته....
در اجرای دیشب، خانومی که ردیف پشت من نشسته بود، موقع روشن شدن چراغ‌های سالن (که لزوما معادل پایان نمایش نیست :دی) گفتن: "همین؟؟"!!!
و من مدام تو این فکر بودم که مگه قبلا این عبارت زمانی استفاده نمیشد که داستان سروته نداشت؟ یا قصه معلوم نبود؟ یا وقتی هیچ حسی بهت منتقل نشده بود و مثلا چندبار شوکه نشدی و از رو صندلیت نپریدی، میگفتی همین؟ یا اینقدر با شخصیتها ارتباط برقرار نکرده بودی که اصلا نگران نبودی که به سر آدمای داستان چی میاد؟ یا فرض کنین اجرا سی دقیقه بیشتر نبوده و تموم که میشه ساعتت رو نگاه میکنی و میگی همین؟ و یا مثلا وقتی که بازیگرا هزارجور ژانگولربازی روی صحنه انجام ندادن و از گریه صورتشون کریه نشده و به طور مثال رو دستشون شمع خاموش نکردن و برای همین حوصله ات از یکنواختی بازیشون سر رفته و میگی همین؟
برای همین فکر کنم حالا که هیچ کدوم از این گزاره‌ها در مورد صددرصد درست نبوده، و وقتی هر دوتا بازیگر در کنار متن و صدا و نور و کارگردانی جذاب کار در حد اعلای خودشون ظاهر شدن، شمام به من حق بدین که شوکه شدم از شنیدن واژه‌ی: همین؟!!
والا با این تئاتراشون! همه‌اش همین؟:))))
۰۴ مهر ۱۳۹۷
لامصب عجب نمایشی بوددددددددد. حیف از دست کسی در بره
۰۵ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انگار که رضا جان بهبودی و پارساپیروزفر عزیز در این نمایش شبیه قهرمانان المپیکی هستند که به ورزشی در سطح نرمش صبحگاهی مشغولند. دو نفر همه فن حریف در صحنه ی تئاتر که سادگی نمایشنامه، بیشتر جذابیتشان را در خود بلعیده است!
اگر بازی درجه یک و یکدست از بازیکر نقش اول یک اجرا میخواهید، خاموشی دریا را ببینید! از بازی روان و بی اشتباه شهرام حقیقت دوست لذت خواهید برد!
اگر میخواهید بدانید چگونه میتوان بدون هیچ دیالوگی و تنها با گام برداشتن، چهره و مهمتر از آن با چشمها بازی کرد، خاموشی دریا را ببینید! بازی به اندازه ی خاطره اسدی شوکه تان خواهد کرد.
اگر از اینکه در طراحی لباس و دکور یک کار به جو حاکم بر نمایش و شعور مخاطب احترام گذاشته شود به وجد می آیید، خاموشی دریا را ببینید! در نهایت سادگی، همه چیز همانطور است که باید باشد.
اگر دنبال اوج و فرود زیاد در روایت نمایش هستید، اگر دیالوگهای شلوغ بین بازیگران در نمایش را میپسندید، اگر به هر دلیلی حوصله ی هفتاد دقیقه سکوت (با چاشنی شهرام حقیقت دوست) را ندارید، خاموشی دریا را نبینید!
.
پ.ن.: اگر فقط میزان دقتی که در این کار به لیوان افسر آلمانی شد، در کلیت برخی تئاترهای درحال اجرا اعمال میشد، تعداد نمایشهایی که ارزش دیدن دارند، زیادتر هم میشد!
شما که استاد دانشگاهی،
شما که تحصیل کرده ای،
...
میدونی‌ مترانپاژ یعنی چی؟
.
.
.
رضا بهبودی، همیشه عالی است، جوری متن را از آن خود می‌کند، که دیگر نمیتوانی تصور کنی فرد دیگری آن نقش را بازی کند! نمایشنامه پر از طنز ... دیدن ادامه ›› موقعیت است، ولی لحن و طرز بیان بهبودی باعث شده طنز مضاعفی به نمایش اضافه شود، که به عنوان مشتی نمونه خروار‌ می‌توان رجوع کرد به بار دومی که جمله‌های «غشی است»، «روانی است» را ادا می‌کند.
حسی که همیشه از اجراهای حسن معجونی میگیرم، این است که او تئاتری می‌سازد که دلش با آن خوش باشد و از نظر او قابل احترام باشد، نه آن‌چنان تبلیغی برایش می‌کند، نه اجراهای ۳۰روزه و ۵۰روزه برایش می‌بیند؛ اجرایی جمع‌وجور و نقلی، اما همیشه انگار که چون از دل برآمده به دل می‌نشیند.... ماجرای مترانپاژ هم بی‌شک از همین نمونه‌ها است.
اجرا که شروع شد، شاید چیزی حدود یک ربع تا بیست دقیقه طول کشید تا تونستم با اجرا ارتباط برقرار کنم، اما بعد از این زمان اینقدر اجرا برام دل نشین شد، که یک ربع تا بیست دقیقه آخر دعا میکردم که "کاش تموم نشه"!
میتونم بگم یخ نمایش برای من از جایی شکست که ۵۱۷ با بازی به اندازه ی مهتاب شیروانی، خوابید رو زمین و مشغول نوشتن گناه سربازا شد.نه فقط بازی شیروانی، که همه چی در این اجرا به اندازه است! بازیها، دکور صداها، نور، حزن، شوخی.
من به این مدل اجراها میگم یه تئاتر خالص، شما رو نمیدونم ؛)
از دور قبل اجرایش مردد بودم برای تماشا! که نکند اثری درخور الهام کردای نازنین نباشد، و ناراحت سالن را ترک کنم، و مدام میپرسیدم که اگر تئاتر خوبی ... دیدن ادامه ›› از کار درآمده،چرا مثل نمایشهای تجاری ضعیف اخیر سریع فروش‌نمیرود و سروصدا نمیکند؟
اما اجرا (خوشبختانه) اینقدر تمدید شد که در هفته پایانی، بالاخره باخودم کناربیایم که ببینم اگه بمیری، چه میشود؟!
فلوریان زلر خوب مینویسد!در این شکی ندارم. فضای زندگی زناشویی و افت و خیزش را هم خوب میشناسد! اما من یکی از دیدن خیانت و بحران میانسالی و عاشقی در سن بالا برای تجربه ی نوعی زیستن خارج از قاعده، خسته شده ام. اینقدر این سبک زندگی را در اجراها میبینم که گویی خودم، مردی/زنی هستم در آستانه فصلی سرد(!) که برای فرار از آن، تجربه دل باختن به دلبرکی جوان را با پوست و گوشتم داشته ام. برای همین آنچه که میترسیدم اتفاق افتاد، و متن (علی رغم زیبایی اش) برایم چیز جدیدی نداشت.
الهام کردا، مثل همیشه، زیبا، بی نقص و اعجوبه وار است! کاش میشد در تمامی نمایشهای او از همین تکنیک آینه مورب استفاده کرد تا مشخص شود او با تمامی اندامش و در تمامی‌زوایا مشغول هنرمندی است. در این اجرا هم مانند “زبان تمشکهای وحشی” در اوج زنانگی است، چه در بیان و چه در حرکات. به عنوان نمونه توجه شما را به فرم ساده و درعین حال به شدت زنانه او جلب میکنم، وقتی که در یکی از صحنه های پایانی جلوی دکور می ایستد و کمد را میبندد...
رضا بهبودی هم یکی از عالی ترین اجراهای خود را روی صحنه خلق کرده. صدای او، به همراه نوع بیانش، طوری که انگار متن آن چیزی است که او در لحظه خلق میکند، و نه آنی که در نمایشنامه قید شده، ویژگی منحصر به فرد خود اوست.
دکور و لباسها را هم به شخصه بسیار دوست داشتم؛ ساده، خلاقانه و توأمان زیبا!
برای من و برخلاف تصورم این ۹۰دقیقه، مجموعا لذت بخش بود، خصوصا لذت از میزانی که به شعور ما مخاطبین احترام گذاشته شده بود و در هیچ عنصری از اجرا کم گذاشته نشده بود! مدام به این فکر میکردم که پس چرا این اجرا با این نقاط درخشان، مانند خیلی از تئاترهای تجاری ضعیف سروصدا نمیکند؟
سلام،

متاسفانه به علت بیخردی مدیری که در ایام جشنواره فیلم، کارمندش رو به ماموریت میفرسته، من فیلمهای زیر رو نمیتونم ببینم و اگر کسی تمایل داره، میتونه با شماره 09125068187 با این کارمند بدشانس هماهنگ کنه و بلیطها رو ازش بگیره:

سانس ۱۰:۳۰ :
- یکشنبه / ۱۵ بهمن/ سینما کوروش (لاله زار) / بانو قدس ایران
- سه شنبه / ۱۷ بهمن / سینما کوروش (لاله زار) ... دیدن ادامه ›› / جشن دلتنگی
- چهارشنبه / ۱۸ بهمن / سینما کوروش (لاله زار) / فیلشاه

سانس ۵:۳۰ :
- جمعه / ۱۳ بهمن / سینما کوروش (فاروس) / چهار راه استانبول
- شنبه / ۱۴ بهمن / سینما کوروش (فاروس) / ماهورا
- یکشنبه / ۱۵ بهمن / سینما کوروش (فاروس) / امیر
- دوشنبه / ۱۶ بهمن/ سینما کوروش (فاروس) / جاده قدیم
- سه شنبه / ۱۷ بهمن / سینما کوروش (فاروس) / دارکوب
- چهارشنبه / ۱۸ بهمن/ سینما کوروش (فاروس) / زنانی با گوشواره های باروتی
امیرمسعود فدائی این را دوست دارد
آخی :(
۱۲ بهمن ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.
برای اجرای ویژه روز یکشنبه (ساعت ۹) یک بلیط اضافه برای بالکن اول شرقی موجوده.
در صورت تمایل با این شماره تماس بگیرین:
09125068187
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آیا میتوان به خاطر اولین بودن، سهل انگاری کرد؟
.
این کنسرت نمایش، چیزی که زیاد دارد، از همین اولین هاست که برخی از آنها درخشان است و برخی نه؛ بخواهم برایتان مثال بزنم، میتوانم از اولین اجرای شاهنامه توأم با موسیقی، اولین استفاده از جلوه های ویژه با استفاده از ترکیب نمای عمارت (که الحق از بهترین هاست)، اولین نمایش با چنین جمعیت تماشاگر یا اولین اجرای تئاتر بهرام رادان نام ببرم. تمام این موارد مانند رکوردی برای این اثر میمانند، اما به چه قیمتی؟
برای ایده ی جالبی مانند اجرای این اثر در چنین محیطی و با سبک فاخر، آیا نباید به چینش بهتری برای سن و سکوی تماشاگران فکر کرد؟ اگر هنوز به تماشای این اثر نرفته اید، خیالتان را راحت کنم: اگر در دو سرزمین جلو نباشید، هیچ چیز نخواهید دید. انگار که کتاب صوتی شاهنامه را گوش میدهید! از پول و وقت و چشم ما هم که بگذرید، اجرای بازیگران اثر هم تلف میشود. تجهیزات سامسونگ هم که مصداق عالی ضدتبلیغ است!
حالا بیایید فرض کنیم که ١٩٠ تومان، ینی به اندازه هزینه حدود ٥ تئاتر دیگر(!) هزینه کردید و توانستید نمایش را ببینید: (البته من مشاهداتم را مدیون قد کوتاه افراد ردیفهای جلو هستم، نه بلیط با قیمت بالا!) از نغمه ثمینی چنین نمایشنامه ای بعید است، حقیقتش علت به به دیگران را درک نمیکنم، وقتی میبینم متنی به دست افراد سپرده شده که صرف نظر از محتوای جالبش و همزمانی داستانهای مختلف، آنقدر قوی نیست، حتی در بعضی جاها، متن به فرم اجرایی تئاتر نمیخورد. ... دیدن ادامه ›› به نظرم، موقعیت های مختلف خوب کنار هم چیده شده است، ولی پرورش موضوع به درستی انجام نشده که هیچ، اصلا انجام نشده! این متن نه چندان قوی را بگذارید کنار کارگردانی نه چندان قوی کار، که نه در فضای نمایش به درستی عمل کرده است و نه در ترکیب آن با ساز و فضای موسیقی. شما هم وقتی زال به ساز سهراب (از نوع پورناظریش) اشاره میکرد، نوعی حس سردرگمی میگرفتید یا فقط من بودم؟!
حرکات موزون، شروع نشده تمام شدند، و ماندند در حد چرخش سیمرغ و یکی دو حرکت دست سحر دولتشاهی؛ حرکات رزمی هم بدون درگیری و در محیطی کاملا دوستانه(!) و خالی از باور طراحی شده بود. بازی ها معمولی تر از سابقه همه بازیگران است، حتی انتظار بالایی که از بانی پال شومون داشتم، با دیدن نقش کم آب و رنگ اسفندیار به باد رفت؛ البته به جز بازی مهدی پاکدل، که هم نقشش و هم صدایش برای این نمایش مناسب بود، و در مقابلش بهرام رادانی که نه خودش، نه صدایش، به قامت این نقش نمیخورد...
با تمام این انتقادات، چه چیزی ممکن است سبب شود که شما از این اجرا با عصبانیت بیرون نیایید؟ مسلما نقطه زرین این اجرا، صدای به حق آسمانی همایون شجریان است، که در قالب تمام آهنگهای اخیری که دوستش داشته اید، دل شما را به دست می آورد و اتفاقا از جذاب ترین قسمتها، این تطابق به جای هر آهنگ با هر قسمتی از داستان است (که به نظر ردی از حمیدجان نعمت الله در آن به چشم میخورد!).
.
اگر هنوز به تماشای این اجرا ننشسته اید، پیشنهاد من این است که به خود بقبولانید که به کنسرت همایون شجریان (و البته با حضور بسیار پررنگ سهراب پورناظری) میروید، در این صورت از شنیدن صدای بازیگرانی دوست داشتنی (و دیدن چهره شان، در صورتی که سبد کالای خانواده تان غنی است!) لذت توأمانی خواهید برد.
باشد که گوشه ای از این گلایه ها برسد به گوش جناب پورناظری، و هر مسئول دیگر این اجرا.
پوریا، مهرداد کیا، محبوبه ترکمان و سمانه این را خواندند
ذکریا و ...Amir... این را دوست دارند
الحق که درست گفتید. من که از لحاظ اجرایی هیچ چیز جالبی ندیدم جز صدای شجریان که همان هم احساس کردم با حس نمیخواند. ای کاش از بازی پورناظری فاصله میگرفت. متوجه کنایه نویسنده شدم ولی اصلاً جذاب نبود و حتی بدون وسواس نوشته شده بود. به نظر من کل ماجرا بوی غلیظ پول میداد و بس.
۲۸ مرداد ۱۳۹۶
الحق که درست گفتید. من که از لحاظ اجرایی هیچ چیز جالبی ندیدم جز صدای شجریان که همان هم احساس کردم با حس نمیخواند. ای کاش از بازی پورناظری فاصله میگرفت. متوجه کنایه نویسنده شدم ولی اصلاً جذاب نبود و حتی بدون وسواس نوشته شده بود. به نظر من کل ماجرا بوی غلیظ پول میداد و بس.
۲۸ مرداد ۱۳۹۶
دو عدد بلیت نمایش سی برای اجرای امروز 5 شهریور در ردیف 17 جایگاه هرات به فروش میرسد.
جهت خرید با شماره 09366638387 تماس حاصل فرمایید
۰۵ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی نام محمد مساوات روی اجرایی باشد، من تماشای آن را از دست نمیدهم و هربار منتظرم ببینم آیا شاهکاری مانند "خانه وا ده" تکرار خواهد شد یا نه! این بار من در کنار انتظار طولانی توأم با سکوت در پشت در خانه بزها، مدت بیشتری منتظر ماندم تا اجرایی که انتظارش را داشتم شروع شود و درست در صحنه تراژیک حبه انگور، این اجرا برایم زنده شد و تا آخرین لحظه نیز از اوج نیفتاد!
دکورِ ساده و در عین حال کدر و خشن، به موازات متن اجراست، و موسیقی (به جز زمانهایی که موسیقی ماریو(!) پخش میشود) نیز انگار بازیگر هفتم این اجراست که در لحظاتی -مانند صحنه آخر- چنان تأثیر مضاعفی بر اجرا دارد که نفس را در سینه تان حبس خواهد کرد.
مساوات در اجرای یک امر بی نظیر است و آن حرکات عجیب و غریب بدن است که مانند مهری در تمام سابقه اش به چشم میخورد؛ انگار تلاش میکند از حرکات یا صداهایی که بازیگران در اوایل شروع کارشان در تئاتر تمرین میکنند و با خود فکر میکنند "این کارا به درد چه اجرایی میخوره آخه؟" استفاده تام و تمام را داشته باشد. "خانه وا ده" یکی از بارزترین نمونه های آن است و بی پدر، با بازیهای فوق العاده اش، شانه به شانه آن قرار گرفته است؛ حرکات بدن بزها با لرزشی همیشگی درطول اجرا همراه است که آن را از حرکات گرگها -که تماما گویی حس اعتماد به نفس آنها را القا میکند- متمایز میکند. جالب اینجاست که پس از مسخ نیز، حرکات بزی که گرگ شده چیزی در میانه این حرکات است، چیزی بین ترس و اعتماد به نفس. آخرین صحنه اجرا -که شاید میزان خشونت آن کمی زیاد باشد، اما شاید لازمه این اجرا و پایان بندی آن است- به خوبی بیانگر این حرکات است؛ تمامی بازیگران در این صحنه بی دیالوگ با زبان بدن احساسشان را بازگو میکنند و برای مثال مادربزی را میبینی که ابتدا با ناراحتی از خونهای روی دیوار شروع میکند و بعد صورت گرگ یا بچه ها را لمس میکند و دست آخر سراغ گوشت میرود، و یا حس رهایی نهایی را در گرگک میفهمی یا حس عذاب وجدان را در تمام حرکات بچه ها میبینی، و اگر نبینی چطور حرف این اجرا زده شود که پس از بی خود شدن و بی ذات شدن، دیگر هیچ چارچوبی باقی نخواهد ماند و درد بی پدری به گناه برادرکشی می انجامد...
اگر میخواهید تصمیم بگیرید این تئاتر را ببینید یا نه، باید دید در کدام گروه قرار میگیرید:
اگر شما هم از آن دسته از تماشاچیان پیگیر تئاتر هستید که در سالهای اخیر از دیدن تئاترهایی مانند هم هوایی، مالی سویینی، سه تراپی، دکلره و امثال آن، (علی رغم خوب بودن موارد نادرشان) به تنگ آمده اید، این تئاتر نیز حرف جدیدی برایتان ندارد! 4 نفر که داستان زندگیشان را مونولوگ وار برایتان روایت میکنند، و با اینکه روایت نمایش جالب انتخاب شده، اما خسته میشوید از اینکه پس کی قرار است دوباره در صحنه تئاترمان اکت و ری اکت را ببینیم؟
اما اگر از این سبک اجرا هنوز اشباع نشده اید یا حتی این فرمت را دوست دارید، بلی، این تئاتر به شما پیشنهاد میشود، نه به این خاطر که لزوما بازی هایش درخشان باشد، که به خاطر موضوعش که کمتر به آن پرداخته شده است.
در مورد اجرا باید گفت الهام کردای عزیز فرقی با همان کردای هم هوایی ندارد، مخصوصاً به خاطر فرم بازی روانش که اگرچه برند اوست ولی تکراری شده است؛ مانند تکه کلامش: "این شد که..."، یا مسلسل وار یک کلمه را تکرار کردن (که گاهی از طرف تماشاچیها به اشتباه تپق تلقی میشود). صابر جانِ ابر انگار هنوز کنار نیامده با اینکه اکت چندانی ندارد و جایی بین قصه گفتن یا بازی کردن مانده است و حق هم دارد، تماشاچی عادت دارد او را در قامتِ اجرایی چون کالیگولا ببیند، نه اینکه نهایت اکتش این باشد که با آهنگ برقصد و حتی همین رقصیدنش هم به دلت نشیند! در این بین بازی هوتن شکیبا و مارین ون هولک، باورپذیرتر شده است، زیرا انگار پذیرفته اند که صرفاً قرار است داستانی بگویند، قرار نیست صدایشان را در لحظات غمبار و هنگام گریه نازک کنند یا برقصند که ما باور کنیم موسیقی و رقص در خونشان است! لحظه ای که جوجو در اوج تعریف روزهای پس از واقعه، زیر گریه میزند و میگوید ببخشید! توی تماشاگر واقعا باور میکنی که او دارد ... دیدن ادامه ›› برای شخصِ تو داستانی از خودش را روایت میکند و متأسف است که ناراحتت کرده است!
از گونه مونولوگ گویی اجرا- که شبیه آفتی برای این روزهای تئاترمان شده- که بگذریم، روند پیشرفت نمایشنامه اما خوب است، هم به عقب میرود و هم به جلو! و در این عقب و جلو رفتن هربار به تو داده ای را ارائه میدهد که لزوماً تو را به نتیجه واحدی در مورد افراد درگیر در واقعه نمیرساند، و در نهایت نیز چندان در جایگاه قضاوت نمی ایستد، که این اصولاً شیوه نوشتار مهین خانمِ صدری است که صرفا داستان را با تمام جزییات موجود روایت کند، بی آنکه بخواهد تو را به قضاوت بنشاند. دقت در جزییات تا توصیف منظره پیش روی خانه گروه پیش میرود: "نقاشیِ خیلی بزرگِ یه پسر بچه و دختر بچه خیلی کوچیک" و عدم قضاوت تا جایی که تو نمیفهمی آیا واقعا پوریا پولها را برداشته یا رفیع دروغ میگوید؟

بین ما تماشاچیانی که اجرای این تئاتر را دیده ایم، رازی هست که در سایر نوشته ها با نام سورپرایز ازآن یاد شده! که از آنجا که نه در عکسها و نه در نوشته های سایت به آن اشاره ای نشده است، ما هم باید بگذاریم مسکوت بماند. اما اگر به هردلیلی به دیدن این نمایش بروید، بدانید که اگر مانند من از اجرا یا برخی بازیها دلخور باشید، نهایتاً تک خاطره ای ماندگار از این تئاتر برایتان خواهد ماند که دوست دارید برای همه تعریفش کنید.

پ.ن.: ضمنا اگر در نهایت تصمیم داشتید به دیدن این تئاتر بروید، قبل یا بعد از آن جستجویی در مورد بازیگران فیلم "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" داشته باشید، داستان بهتر دستتان می آید!
درود
چقدر باشما هم نظرم دوست عزیز و کاملا اشارات خوبی به ابعاد وجزئیات این اجرا داشتید
البته اینبار چندان موافق نیستم خانم صدری بی هیچ جهت گیری تنها نقل موضوع کردند استفاده از موزیک هایی با توجه به متن شان و اشاراتی در دیالوگ ها
به نظر میرسد که نمیشود چندان هم بی هیچ سو گیری موضوع را دنبال کرد اگرچه ظرافت زیادی دربیان بکاررفته ست
۱۹ شهریور ۱۳۹۵
ممنون دوست عزیز که نظرتون رو به اشتراک گذاشتین بسیار بهره بردیم
۳۱ شهریور ۱۳۹۵
چه بی طرفانه و خوب توضیح دادید که برویم این نمایش رو ببینیم یا نه. بدون لو دادن داستان. ممنون.
۰۴ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید