تصاویر و وانمودهها
محمدحسن خدایی
آروند دشتآرای در ادامه پروژه بینافرهنگی این چند سال اخیرش، به سراغ مفهومی تازه در قبال شناخت «دیگری» رفته است؛ دیگری در مقام غیر، از کشور، فرهنگ و زبانی دیگر؛ یادآور «گفتوگوی فرهنگها و تمدنها». نام نمایش هم دعوتی به این شناخت است: «درباره تصویرت از من تجدیدنظر کن!»؛ جملهای پر از ابهام و سرگردان میان خواهش و دستور، خطاب تفسیربرانگیز اینروزها در قبال برخورداران، متمولان، مهاجران، مطرودان و پناهجویان. «تصویری» که با ١١ سپتامبر، بهار عربی و جنبش والاستریت و البته سبعیت داعش، بیشازپیش مخدوش شده و بهنظر با رویکرد مطالعات فرهنگی آروند دشتآرای، تصحیح نخواهد شد. نمایشی که داستان زندگی سه زوج را روایت میکند که قرار است در اجرائی با مشارکت مخاطبان، داوری شده، امتیاز کسب کرده و به فستیوالهای بینالمللی با همین رویکرد معرفی شوند. فرمی یادآور برنامههای تلویزیونی که برای انتخاب زوجهای موفق برگزار میشود. انتخابی هوشمندانه از منطق نظرسنجیهای تلویزیونی که «پیر بوردیو» به تأثیرگذاری و قدرت آنها در تغییر ذائقه و آگاهی مخاطبان اشاره کرده است. نمایش «درباره تصویرت از من تجدیدنظر کن!» سودای آشتی و شناخت دارد. زدودن همان تصویر کلیشهای از غرب غالب و شرق استعمارشده. یک رویکرد پسااستعماری که صد البته در فضای ملتهب سیاسی این روزهای جهان، تقدیری جز شکست نخواهد داشت. شکستی که بار دیگر اهمیت ساختارهای متصلب جهانی را گوشزد میکند که چگونه تلاشهای بینافرهنگی، توان تغییر دادنشان را ندارد. کافی است کمی از سالن چارسوی تئاترشهر دور شویم و به کوبانی و رقه و مرزهای اروپا در قبال مهاجران و پناهجویان نظری بیفکنیم. آیا امکان شناخت و گفتوگوی بینافرهنگی میان من در مقام مهاجر، محذوف و مطرود با آن دیگری اروپانشین، در این «وضعیت استثنایی» که آگامبن به آن اشاره دارد، باقی مانده است؟ از این باب، نمایش دشتآرای رویکرد بینافرهنگیاش، غیرسیاسی
... دیدن ادامه ››
و سترون است. گاهی اشاراتی به تروریسم جهانی و وضعیت اسفناک سیاسی جهان میکند، اما همچنان اولویتش فرهنگ و گفتوگو است. رویکردی مصلحانه در زمانه وحشت از جنگ. آرزویی خیرخواهانه با امکاناتی محدود. از منظر فلسفی، نمایش رویکردی اخلاقی در قبال «دیگری» است. همان ایده درخشان امانوئل لویناس برای شناختن «خود» از منظر «دیگری». «انسان صرفا موجودی نیست که معنای هستی را درمییابد آنچنانکه هایدگر میگوید، بلکه موجودی است که از پیش فرمان قداست را در چهره دیگری شنیده و دریافته است». دیگری اینجا همان مرد غربی یا زن ایرانی برای یافتن «انسانی اخلاقی» است. مسعود علیا در کتاب «کشف دیگری همراه با لویناس در باب انسان اخلاقی از منظر لویناس»، توضیح میدهد: دیگری در همان حال که مرا زیر سؤال میبرد، از من پاسخی میطلبد و این طلب، هم بنیاد زبان است و هم اساس مسئولیت و پاسخگویی من. اهمیت این مواجهه از آنروست که چه بخواهیم و چه نخواهیم من را درگیر میکند و از من انسانی اخلاقی میسازد. من در مواجهه با دیگری گریز و گزیری از پاسخ ندارم؛ حتی بیاعتنایی به دیگری نیز پاسخی است به او و حاکی از آنکه باید به نحوی دیگری را به حساب آورم و نسبتم را با او مشخص کنم. «نمایش دشتآرای فارغ از جنسیت و ملیت، امکان گفتوگو با دیگری است. من خود را از خلال نگاه دیگری خواهم شناخت، او امکان آگاهی من در جهان است. او نسبت من با جهان را امکانپذیر میکند. سه زوج زندگی خود را روایت میکنند. مردها غربی هستند و زنان ایرانی. هر سه زوج پیش از این ازدواج کرده و بازیگرند. اما نمایش فرم تازهای در مواجهه با مخاطب دارد. از خود میپرسیم آیا این سه زوج ازدواج کردهاند؟ ادعاهایشان صادقانه است؟ آیا میشود به آنها اعتماد کرد؟ نمایش یادآور آن چیزی است که بودریار «وانمودن» نامیده است. «وانمودن تولید الگوهای امری واقعی است؛ امری فاقد خاستگاه و فاقد واقعیت؛ امر حاد-واقعی... وانمودن یعنی تظاهر به داشتن آنچه نداریم». نمایش دشتآرای هم چیزهایی را به نمایش میگذارد که مخاطب از خود خواهد پرسید «آیا وانمود نمیکند؟» نمایش همه اینها را دارد؟ نمایش را خود آروند دشتآرای «اجرا» میکند. او علاوه بر طراح و کارگردان، اجراگر نمایش هم است. ریچارد جی. لین در کتاب خود «ژان بودریار» اشاره جالبی به منطق اجرا در وانمودن دارد. «نکته مهم و تشویشآمیز همه اینها این است که امر حاد واقعی از حوزه خوب یا بد فراتر میرود، زیرا فقط از منظر اجراگری، سنجیده میشود؛ اینکه چقدر خوب کار میکند یا عمل میکند». اجراگری دشتآرای همان منطق وانمودهها در اهمیت اجراگری است. مهم نیست کذب و صدق ماجرا کجاست. مهم اجراگری خوب است. طوری که مخاطب مبهوت شود و در نهایت همهچیز را بپذیرد. اینجاست که اجراگری روان و حرفهای دشتآرای به کمک نمایش میآید. اینجاست که روایت آشناشدن، سفر، مهاجرت، دیدار و ازدواج شرکتکنندگان/بازیگران نمایش، با اجراگری خوب دشتآرای، باورپذیر میشود. گاهی تنش بین زوجها از خلال گفتوگوها آشکار میشود؛ تنشی که همه را به شک میاندازد. تماشاگران مشارکت میکنند. سوالاتی پرسیده شده و بازیگران پاسخ میدهند. منطق جهان وانمودهها به قول دلوز در «افلاطون و وانموده» این است که «وانموده، کنایه بر ساحات و ژرفناها و فواصلی بسیار دارد که بیننده از چیرهشدن بر آنها ناتوان است. دقیقا به این دلیل که این ناتوانی است که بیننده احساسی از شباهت را تجربه میکند». دشتآرای و استراتژی انتخابیاش، مرز میان امر واقعی و وانموده را مخدوش کرده است. رویکرد نمایش برای رسیدن به آن ایدئولوژی تکثرگرا و نسبیتباورانه پسامدرنیستی، بهترین انتخاب را در وانمودهها مییابد؛ وانمودههایی که قرار است جهانی گشوده به گفتوگو و رواداری را به نمایش بگذارند. جهانی با مردمان باورمند به تفاوت فرهنگی و امکان کمکردن آن. جهانی که بیش از گذشته به درک دیگری از طریق گفتوگو و روایتگری نیازمند است. اما در نهایت، به قول رابرت یانگ در کتاب «اسطوره سفید، غرب و نوشتن تاریخ» این تلاش باید چیزهایی را مدنظر داشته باشد. اینکه بههرحال، ایران روزگاری نیمهمستعمره بوده و بهراحتی نمیتواند از نگاه «مرد غربی» و قضاوتش خلاص شود. نکتهای که در روایت آروند دشتآرای هم کموبیش مشاهده میشود. تنشی که در زبان و تفاهم و مفهوم خانواده بازنمایی یا شاید وانموده میشود.