آن توِ زَفتت که آن نهصد توَست
قُلزُمست و تکیه گاه صد توَست
قاصدا خود را به اندیشه دهم؟
چون بخواهم از میانشان برجهم؟
جمله خلقان سُخره ی اندیشه اند
زان سبب غمگین دل و غم پیشه اند
من چو مرغِ اوجم اندیشه مگس
کِی بُوَد بر من مگس را دسترس؟
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پَندم دهند
*مثنوی معنوی*
*مولانا جلال الدین محمّد بلخی*