نی های لال ...
بسم الله
*****************
چقدر دلم برای جلال تنگ است
می گفت:
« پیش از آفتاب که بر می خیزی
انگار پیش از خلقت برخاسته ای ... »
حالا نه آفتاب است
نه خلقت ...
کاش از عطر خاک
زندگی را ورق می زدیم
و بر پاکی نوزادان گهواره
سجده
... دیدن ادامه ››
می کردیم ...
هنگامی که انگورهای تاکستان
در زمختی باورمان
مستی آفرید و بازیگری را به جای برزیگری
مقدس شمردیم
آن گاه واپسین لحظه های بودن را نیز تیره کردیم
تاروح زمین را در خیالمان آسمانی کنیم...
برای نجواهامان نی خریدیم
تا بلند تر از نای ها
نامتناهی شویم
افسوس
نی ها لال بودند
و
گوش ها در زایش اندیشه
خفته...
در تشکیلات عمرم
به دنبال شکل روحم
مانند فرشتگان آوازه خوان
آدم را فریاد می زنم
شاید
خورشید دوباره ببارد ...
hesam