در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | bidar moradi: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:29:37
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز ...
سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!


حمید مصدق

سلام
--------
دخترک خندید
پسرک به هزار دلهره از من
سیبی بدزدید از باغم
تا که شاید لختی
ببیند خنده دختر
دخترک با چه شوقی
می نگریست شور پسر
در دلش غوغای تمنا
تا نرسم به پسر ... دیدن ادامه ›› بی هوا
من ولی در آن گوشۀ باغ
می دیدم و می خندیدم
یاد کودکیها یاد بچگی
یاد عشقهای پاک و سادگی
یاد غمها ، شادی و لبخندها
یاد عشقها یاد همین دلهرها
به دلم گفتم دخترک میرود
به امید آمدن عشق
و می ماند پسرک آرام
به امید پشیمانی عشق
این همان حسرت غمزای من است
که چرا ای ... ، کاش می رفتم
ای کاش می آمد و می ماند...
فریاد زدم دویدم
به هزار افسوس جوانی
سخت دویدم تا که آن
سیب ِسرخ ِ محبت
دندان زده ی ِ دندان ِ عشق
لغزیده ز دست حیا
نرسد روی خاک
نیفتد بی گناه و پاک
دخترم شرمنده ، سر به زیر
پسرک نگران و پا به پا
دست من
دست باغبان پیر
سیب را بشکافت
نیم به وی ، نیم به او
چه لبخندی چه شوری
تازه فهمیدم
حسرت دیروز
درس امروزم بود
و غمم را هزاران شکر
که شادی ثمر داد
چو رفتند شاد و خندان
باز نشست در چشمم
اشک حسرت

سید
1391
۱۰ آذر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید