تأملی بر اجرای «باغبان مرگ» آروند دشتآرای
مرگهای پاکیزه
محمدحسن خدایی
محمد چرمشیر در نمایشنامه «باغبان مرگ» داستانی از «پاتریک مکگراث» با عنوان «حکایت آرنولد کرامبک» را از مجموعه داستانهای «خون و آب و حکایات دیگر» بازخوانی کرده است؛ روایتی از ملاقات دختری جوان به نام «تریسی کندی» با قاتلی زنجیرهای که «آرنولد کرامبک» نامیده میشود. مردی که به مدت ٣٠ سال فروشنده لوازم خانگی به زنان بوده است. شغلی از سر اجبار که ملال میآفریده و آرنولد کرامبک را به کشتن زنانی تشویق میکرده که خریدار اجناس او بودهاند. زنانی خسته که امید چندانی به زندگی نداشته و با تلنگری کوچک، میشکستند. اما قاتل مردی است جزئینگر و کمالگرا که در پرسش از چرایی بهقتلرساندن زنان با آرامش پاسخ میدهد: «شما خیال کردین من از اون قاتلهام که میگن صدای خدا رو میشنون؟ یا از اونها که میخوان دنیا رو از بدی پاک کنن؟ من آرنولد کرامبکام، یه باغبون ساده». مردی که در مواجهه با ملال و طردشدن، کشتن زنان را انتخاب کرده و برای آنان، باغی باشکوه تدارک دیده است؛ باغی برای نگاهداشت خاطره و جسم و از پس بهاتمامرساندن باغ، خود را تسلیم قانون کرده و به انتظار مجازاتی خواهد نشست که حق اوست.
«باغبان مرگ» در ظاهر امر یک روایت روانشناختی است که قرار است موجب بازشناسی، خودآگاهی و درنهایت مرگ «تریسی کندی» در مواجهه با آرنولد کرامبک
... دیدن ادامه ››
شود، همان قاتلی که با دقت، ظرافت و زیباشناسی مرتکب قتل میشود. اما از پس این روایت ساده، میتوان سویههای انتقادی پاتریک مکگراث را نسبت به کلیت فرهنگ پراگماتیستی آمریکا مشاهده کرد که چگونه حتی در اجرای مراسم اعدام، به شکل بدوی و غیرزیباشناسانه، ابژه مجازات را با طناب دار و به کثیفترین شکل ممکن، معدوم میکنند. نکتهای که میتوان در تفاوت سینمای آمریکا و انگلستان در بازنمایی خشونت و اروتیسم مشاهده کرد. سینمایی که بدون میانجیهای لازم، خشونت و اروتیسم را اغلب با عینیتی تاموتمام به نمایش گذاشته و امکان هر نوع «تخیل» و فراروی را از بین میبرد. بیجهت نیست که آرنولد کرامبک مدام از «خیالکردن» سخن بر زبان میراند. اینجاست که با تأسی از لوئی آلتوسر میتوان ایدئولوژی مستتر در «باغبان مرگ» را در قبال فرهنگ انگلیسی و آمریکایی رصد کرد. همانگونه که جان استوری در «داستانهای عامهپسند» توضیح میدهد: «به اعتقاد لوئی آلتوسر، گفتمان ایدئولوژیک نظامی بسته است و به همین سبب صرفا آن مسائلی را برای خود مطرح میکند که قادر به حلکردنشان باشد. به منظور مصون باقیماندن در این محدودههای خودخواسته، گفتمان ایدئولوژیک درباره مسائلی که ممکن است آن را از این محدودهها خارج کنند، سکوت پیشه میکند. بیان این قاعده، آلتوسر را به مفهوم «امر مناقشهپذیر» رهنمون میشود. امر مناقشهپذیر به آن ساختاری نظری و ایدئولوژیکی اطلاق میشود که مجموعه گفتمانهایی متضاد و متنازع را هم دربر میگیرد و هم تولید میکند، گفتمانهایی که به متن از نظر مادی سازمان میدهند. امر مناقشهپذیر یک متن به برهه محدودیت تاریخی آن متن مربوط میشود؛ هم به دلیل آنچه از متن حذف شده و هم به دلیل آنچه در متن ملحوظ شده است. به بیان دیگر، امر مناقشهپذیر متن را به پاسخگفتن به پرسشهایی که خود متن مطرح کرده است، سوق میدهد، ولی درعینحال موجد تولید پاسخهای «معیوب» به همان پرسشی است که میکوشد حذف کند. ازاینرو، ساختار یک امر مناقشهپذیر هم از آنچه غایب است (آنچه مسکوت گذارده شده) ناشی میشود و هم به همان میزان از آنچه حاضر است (امر بیانشده)». امر مناقشهپذیر در اینجا، همان امکانی است که به قول آرنولد کرامبک، فرهنگ، اقتصاد و سیاست انگلستان برای سوژههای انسانی مهیا کرده است. اما مواجهه انتقادی با ایدئولوژی متن، در قبال برتری فرهنگ انگلیسی نسبت به کلیت فرهنگی آمریکایی، میتواند این نکته را روشن کند که چگونه از پس طردشدگی و ملالانگیزی زندگی آرنولد کرامبک در سپهر سیاسی و فرهنگی سرزمین انگلستان، حجم انبوهی از کشتن زنان بیگناه اتفاق افتاده است. اینجاست که از قضا رهاکردن تفسیرهای روانشناختی، میتواند سویههای طبقاتی و نژادی این طرد و سرکوب را عیان کرده و رویکرد محافظهکارانه متن را آشکار کند که در قبال وضعیت درونی جامعه انگلستان، موضع غیرانتقادی اتخاذ کرده است.
آروند دشتآرای در مقام کارگردان و طراح صحنه، با طراحی کمینهگرایانه خود، شخصیتها را مقابل و دور از هم قرار داده است. تریسی و کرامبک، نشسته در دو سوی میزی مستطیلشکل که فضای داخل و خارج نظم نمادین زندان را از هم جدا کرده است. زندان به مثابه کنترل بدن و روان اینجا دوپاره شده است. گفتار شخصیتها با سیستم تقویتکنندگی صدا، وجه انسانی کلام را تقلیل داده است. صفحه نمایشگری که روبهروی مخاطبان بر دیوار نصب شده تا تخیل قاتل و مقتول را عینیت بخشد. باغبان مرگ، رویکردی مینیمالیستی در طراحی صحنه و ایجاد اتمسفر و فضا دارد.
از دیگر سو، به نظر میآید جزئینگری و عینیتگرایی پاتریک مکگراث در مقام نویسنده داستان، بازخوانی محمد چرمشیر را هم به منطق روایی «حکایت آرنولد کرامبک» وفادار کرده است. اینجا دیگر از آن فرم رئالیسم شاعرانه که محمد چرمشیر اغلب به آن میپردازد، خبر چندانی نیست. متنی که بههرحال، شاعرانگی خود را در قتلهای آرنولد کرامبک، به نمایش گذاشته است؛ آن هم با ظرافت و دقت و تخیل. اوج این شاعرانگی در قتل تریسی اتفاق خواهد افتاد. اما درنهایت، باغبان مرگ همچنان ظرفیت بالایی برای تفسیرهای روانشناختی در قبال انگیزه قاتل و عقدههای روانی دوران کودکی دارد. شاید بهتر بود نهاد قانون و مکانی مانند زندان، بیش از این امکان واکاوی مییافت و نهادهای سیاسی و اجتماعی بیشتری مورد سؤال قرار گرفته و بحرانی میشد.