زمانی ، وقتی توی نقطه ای ساکن می شویم انگار برای یک سلفیِ ناخواسته ی منتظر شات دوربین،نمی دانیم کدوم طرف را نگاه کنیم... پس چشم ها را می بندیم؛ بعد همه چیز از همان "کلیک" شروع می شود. هرچقدر هم" آقای نوازنده" در پس زمینه ی این روزها بنوازد و ساز عوض کند و نت ها از زیر انگشتان روانش بریزد به سمتمان، ما در نقطه ای – کاناپه ای- نشسته ایم. انگارکه ما هیچ جای دیگری جز آن جا نداشته ایم هیچ وقت.
دیگر هم حاضر نیستیم برای چند کلمه حرف و معاشرت با دیگرانی که از خودمان بودند، هم سفره و همدل، راه بیافتیم چند کیلومتر سربالایی را برویم، حتی اگر در مه گم شویم. روی کاناپه ای می نشینیم و دیگر حتی" منتظر" هم نیستیم. دیگران هم منتظر نمی مانند ، می روند و در مه....موسیقی هم می رود در مه... آقای نوازنده می ماند و سکوت می کند.