گل بوسه های باران به آرامی ازآسمان به منزل می رسیدندوغنچه های عشق رانوازش میکردند.ساعتی گذشت
تاباران تمام شد.من درزیربسترمهتابی ماه نشسته بودم
جوانه های زیرخاک خیلی آرام پچ پچ میکردند وباهم به ناگهان می خندیدند/کارصبح امروز رابرای هم یادآوری
میکردند
می گفتند امروز خاک راخیلی خنداندیم البته اوهم ناراحت نمی شودمیداند که ما برای قدکشیدن مجبوریم اوراقلقلک
دهیم .طفلک خاک حتما دل
... دیدن ادامه ››
دردشده فکرمیکنم خوابش برده.
درخت سروباپاپیتال هایی که به دورش پیچ خورده بودند هم صحبت بودوای که چقدرآن دورادوست دارم...
ماه ازلابه لای شاخه های سرومشغول خودنمایی بودآخرحقم داشت چون آن شب خیلی زیبابود.نیمکت مثل
همیشه درسکوت سردخودفرورفته بود افسوس که نمیدانم به چه فکرمیکرد.سنگریزه های ریزودرشت کف حیاط
باهم یه قل دوقل بازی میکردندآنها ازهمه بیشترسروصدامیکردند.تنهابودم ناگهان حس غریبی به من دست دادبی
تعلل برروی زمین نشستم گفتم خداهمین جایی؟نسیمی چهره نواز وزیده شدفهمیدم که هست.گفتم تنهایم/غریبم/
دلم خالیست و
هنوزداشتم حرف میزدم که متوجه گلی شدم که تقریبا به رویش نشسته بودم خیلی آرام به کنارتررفتم وساقه ی
خمیده اش راراست کردم ومعذرت خواستم.دنبال جوابم می گشتم که خداشانه های لرزانم راگرفت ونوازش کرد/
آن دوبرگ راآرام برداشتم و بوسیدم آخردستان خدابودبه احترامش ازجابرخاستم وبی اختیار به اوسلام کردم /جوابش
رادرگوش دلم شنیدم.گفتم خدانگاه کن چراهیچ کس وهیچ چیزمرانمی بیند/آخرنگاه کن همه اینهادرحال خودشان
هستندمن که اینهارامی بینم پس آنها چه؟؟؟
خدابه ناگهان همه راساکت کردوماه راازلابه لای شاخه های درخت بیرون کشیدوبرصورت من تابانیدوگفت:به من
توکل (اعتماد)کن چون اگرمن بخواهم یکی ازبندگانم رااززمین بلندکنم همه کس وهمه چیز رابه زمین می نشانم
تااوبلندشودمن به خاطربنده محبوبم هرکاری میکنم.
آری خداسخن گفت من صدایش راشنیدم دیگرباعناصر طبیعی سخن نگفت .راستش من هم بهانه ام بودآنقدرناله
کردم تاخودش به سخن بیایدبااینکه میدانست ازخوابم گذشته وبهانه گیری میکنم مرابی نصیب نگذاشت.
ازت ممنونم شب بخیر
توجه:/به جای ویرگول است.
از: ر...م