ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جام و دل و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آسوده ز خاک و باد و آتش و آب
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربتی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
گویند بهشت حور عین خواهد بود
وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار همین خواهد بود
خیام، خیام است
خیام مولانا نیست