یک فلسفه است .
فلسفه
پسران تاریخ ، پسران و تاریخ ... پسران نَرانی که هنوز به بلوغ مردانه نرسیدهند و در نمایش تماشاگر تلاشی هستیم که هر کدام از آن نامردان میکنند تا دست اندازی کنند به پیش ، مردانه شدن ... به خود را به اثبات رساندن . و تاریخ زمانی که هنوز فردی را در خود مَرد ثبت نکرده است جمع هِنریهای هشتمی که جز یک نام ، تنها زنان و دخترانی را به جای گذاشته است در خطوط تاریخ ، برای مردانه شدن ... برای ثبت نامی نیک .
(ادوارد ششم تنها باز ماندهی نرانهگی هنری هشتم سال زیادی بر تخت جلوس نمیکند و میمیرد و جای او را ماری اول – اولین دختر هنری هشتم ... ماری خون ریز - میگیرد .) نمایش پسران تاریخ فلسفهی زندگی ست از نوعِ وقتی در کل نمایش تنها یک زن حضور دارد و با وجود حضور کمش تاثیر گذارترین شخصیت فلسفی اثر میباشد و مردانی را که تاثیرشان در نمایش پیش بردن قصه است ، مختوم خود میکند . ... زنی که در سنگینی در رفتار در بیان و در جلوهی تئاتری نمایش یک مرد کامل (طبق تعریفی که وجود ندارد) را در ذهن ما حک میکند و ده مرد جوان و پیری که از پیانیست تا مدیر رفتار و سکنات زنان (طبق تعریفی که وجود ندارد) را بر ما ته نشین ذهن میشوند ... هر یک به شکلی ؛ حقیقتی که در ابتدا باید به آن پرداخته میشد . پسران تاریخ ساز این نمایش هیچ کدام جز یکی به
... دیدن ادامه ››
هدفشان نمیرسند و آن کسی ست که برای اثبات مرد بودنش ... با وجود ضعفهایش ، هم جنس گراییش و دور بودنش از بقیه وارد کمبریج میشود تا تمایزش با بقیه را نشان دهد ، تمایزی پوچ است به اندازهی تمام دو ساعت این اثر که واقعن یک بار تماشایش کافی نیست برای تکمیل نتیجه گیری .
صحنههای تاریخ (فضای روبروی دیدگان تماشاگر) و دیالوگهای پسران (مشتمل بر کل شخصیتهای نمایش) با بر هم نشینی و یا با عدم بر هم نشینی از ابتدا که معلم تاریخ چشم در چشم ما جلوی صحنه میایستد در یک دایرهی نوری و چیزهایی سیاسی میگوید و دستانش با ادای یک آدم آهنی تکان میخورد غریب بودن این نمایش آغاز میگردد و سپس ورود پیانیست و شش شاگرد و معلم ادبیات در لباس یک موتور سوار که به زبان خارجی حرف میزنند و آواز میخوانند و تغییر حالت معلم توسط شاگردها به غریبه بودن این نمایش شدت میبخشد و سپس ورود مدیر که انگار ملموسترین شخصیت اثر است در بین این همه غریبهگی و تا که بلاخره فردی از جنسی دیگر وارد نمایش میشود و به طور کل جهت اثر زاویه پیدا میکند و غریبهگیهای آن چه شاهد هستیم به مراتب عجیبتر میشود تئاتری را خلق میکنند که باور میکنی کارگردان این اثر ریاضیات را از بهر است ، بسیار صاحب ایدهئولوژی است ، بسیار صاحب ذهنیت است و بسیار خلاق است ، او میداند از چه طریق و در چه زمانی از اثر و در چه جایی از نمایش و نقطهی مشخصی از صحنه حرکتی را بدهد که مخاطب اندیشهش بتواند همان چیزی که او میخواهد را بفهمد ... در این تکثر زاویههای نمایشی نور ، نقاشی ، کاغذ جر خوردهی روی دیوار ، حالاتی که در باز و بسته میشود ، خروج بازیگران (بازی گران) ، محل استقرار نگاه من و سمتی که تو تماشاگر اثر هستی همه رادیکال گیری شده است ؛ داستان مهم نیست حتا آن چه در دیالوگها به گوش میخورد مهم نیست یا آن چه از حرکات میبینیم ولی آن چه رخ میدهد که داستان دارد و دیالوگها و حرکات حملش میکنند از حرکت دست تا راه رفتن تا نشستن همه مخاطب را به سمت هدفی خاص میبرند و آن قدر وسواس باید در نگاه کردن داشته باشیم که کارگردان در آفرینش داشته و این لحظهیی ست که صدا ، نور ، دکور و بازیگر به عدد در میآیند به طوری که حتمن باید چند بار این اثر را دید تا هرگز به مخیلهت هم نهآید که این حرکت پوچ بوده ... چون نیست .
پوچ بودن این اثر از تورم زیاد معانی ست که تنها به مرگ ختم میشود و باید هنری هشتم را بخوانید .