گفتوگو با مهرداد خامنهای؛ کارگردان نمایش «مهاجران»
واکاوی مفهوم «نان» و «آزادی» در قالبی مینیاتوری
مصطفی رفعت - روزنامه سایه ۱۳۹۶/۵/۲۹
اسلاومیر مروژک، «مهاجران» را در سال ١٩٧٤ درحالى نوشت که در تبعیدى خودخواسته در فرانسه زندگى مىکرد؛ نمایشى که پساز چهاردهه، همچنان
... دیدن ادامه ››
بهروز است و درطول اینسالها بارها بر صحنههای مختلف جهان اجرا شده است. «مهاجران»، در نگاه اول، نمایشى سیاسىست. شخصیتهاى ایننمایش، یکى کارگرىست که به امید یافتن کار، مهاجرت کرده است و دیگرى، روشنفکرىست که بهدلایل سیاسى مجبور به مهاجرت شده و اینک، همخانه هستند. غزاله کنعانپناه و آویشن بیکایی، بازیگران ایننمایش از گروه اگزیت هستند که در خانهموزه استاد عزتالله انتظامی بهروی صحنه رفت. با مهرداد خامنهای؛ مترجم، طراح و کارگردان این اثر نمایشی به گفتوگو نشستیم.
-چرا «مهاجران»؟ یعنی ازآندست کارگردانهایی هستید که انتخاب متنی برای کارکردن را منوط و مربوط به دورهای خاص از اوضاع اجتماعی بدانید؟
طبیعتا همینطور است. فکر میکنم متنی که قرار است روی آن، کار شود، باید یک موضوعیت اجتماعی داشته باشد. موضوعات مطروحه در «مهاجران» چیزیست که میشود همیشه به آنها برگشت؛ بهایندلیل که دو مطلب مهم را بازگو میکند؛ معضلاتی که بهدلیل عدم وجود آزادی و عدالت اجتماعی پدید میآیند. اینهم چیزی نیست که مربوط تنها به دوران کنونی باشد. بهنظرم، بشر همیشه درطول تاریخ بهدنبال این دو مفهوم بوده است. چیزیکه بهنظرم باتوجهبه تجربیات قرن بیستمی که داشتیم و در متن «مهاجران»، با نگاهی به مسائل روز، مورد توجه است، این بوده که بشر در مقطعی فکر میکرده «آزادی»، اولویت چندانی ندارد و «عدالت اجتماعی»، بسیار مهمتر است؛ درحالیکه اسلاومیر مروژک یا میلان کوندرا که از نویسندگان برجسته آنسالهای اروپای شرقی بودهاند، بر سر همین بحث داشتند. تجربیات اینکشورها که درآنسالها تمرکزشان بر عدالت اجتماعی بود و آزادی را طرح دوم برنامههای خود میدیدند، نشان داد که اساسا بدون حضور آزادی، عدالت اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد؛ بهنوعی، تحولات آنها اینموضوع را اثبات کرد.
-یعنی ایدهالهایشان را جابهجا کردند؟
مسئله اینجاست که اینسوی ماجرا هم، داستان خودش را دارد. بهعبارتی اگر قرار باشد در رسیدن به جامعهای ایدهآل، اولویتهای آزادی و عدالت اجتماعی را تغییر دهید، چه میشود؟ در اقتباسی که من از متن نمایشنامه «مهاجران» کردهام، برگشتهام به چکواسلواکی سالهای ٦٠؛ دورانی که چک تلاش داشت به سوسیالیزم آندوران، چهرهای انسانی ببخشد. تحولاتیکه در اجتماع آندوران بهوجود آمد، درنهایت منتهی شد به بهار پراگ. بحث آنتحول، بر سر آزادیهای فردی بود و نه عدالت اجتماعی. این رویکرد هم به حمله پیمان ورشو به این کشور رسید و بعدهم وقوع انقلاب مخملی در سالهای ٩٠.
-همان موضوعی که در «بار هستی» میلان کوندرا هم به آن اشاره شده است…
دقیقا همین است. برای همین، در نمایش «مهاجران»، از اقتباس سینمایی فیلیپ کافمن از «بار هستی» نیز ارجاعاتی داشتهام. «مهاجران» نشان میدهد که نبود یکیاز این دو موضوع آزادی و عدالت اجتماعی، قربانیانی دارد که در صحنه نمایش، نمادهایی از آنها را میبینیم؛ خبرنگار عکاسی که بهخاطر فقدان همینآزادیها از کشورش بیرون آمده بهعنوان معرف قشر روشنفکر و درکنارش، طبقه فرودست که من نمادش را در نمایش خودم، کارگر جنسی گرفتم. چیزیکه برای من در «مهاجران» بهشخصه جالب بود این است که این دونفر یا دو گروه درجایی باهم به مسامحه میرسند. بهعبارتی، یکدیگر را قبول میکنند. ازطرفی آدم روشنفکر میبیند که ایدهآلهایش بدون همراهی و درک طبقه فرودست، معنایی ندارد و ازسوی دیگر، طبقه فرودست را داریم که همیشه چشمش به دهان آن بخش روشنفکر جامعه است و جالب که خود روشنفکر هم گاهی نمیداند که در مقاطع مختلف تاریخی، چقدر مهم است. درایننمایش، شکلی مینیاتوری از تاریخ جهان را میبینم. همه اینها در دو شخصیت خلاصه شده و تمام تلاش من این بوده که این قلههای حسی روی صحنه دیده شود.
- مانند طغیان لحظات پایانی نمایش که کارگر بههممیریزد…
بله؛ کارگر از سخنان روشنفکر منقلب میشود؛ تاجاییکه برای آنکه اثبات کند برده نیست، تمام اندوختهاش را نابود میکند. او در یکجایی به تمام شعارهایی که داده رنگ عمل میزند؛ چیزیکه در تاریخ هم میبینیم؛ جاهایی که طبقه فرودست، بیرون میریزد.
- و انقلاب صورت میگیرد...
بله دقیقا. ازآنسو، روشنفکر هم تصاویری که گرفته را پاره میکند.
- اما این همگرایی باید اتفاق بیفتد تا آن تحول لازم شکل بگیرد و هردو به درکی دستکم نسبی از هم و خواستههای هم برسند.
بهنظرم، «شناخت» بسیار مهم است. بخشیاز این شکافی که همیشه بین دو قشر روشنفکر و مردم عادی وجود داشته است، از عدم درک یکدیگر است. اینکه تئوریسینهای ما چه میگفتند، آحاد جامعه چه خواستههایی داشتند و البته واقعیتهای زندگی واقعا چه بوده، در این عدم شناخت، نقش داشته است. در پایان نمایش «مهاجران»، فرد روشنفکر تمام امال آن کارگر را بهبهترینشکل بیان میکند. کارگر میخوابد و شروع به خرناسکشیدن میکند و روشنفکر هم با چشم گریان به بستر میرود. درواقع، خارجاز هرگونه شعار آرمانگرایانه، یکسری خصوصیات انسانی هم در هردو هست که ما را وامیدارد آنها را روی صحنه بهعنوان دو انسان هم درنظر بگیریم. برای من، اینداستان حرفهای بسیاری دارد؛ حتی بهمن گوشزد میکند که چرا و برای چهکسی تئاتر کار میکنم؟
- یعنی تلاش شما هم نزدیکشدن به مخاطب است؟
ببینید! آنچه برای من تاسفآور است اینکه تئاتر ما بهنوعی یک هنر «الیت» است؛ کارگرها، معلمها، کارمندان و... به تماشای آن نمیروند؛ البته در نگاه کلی عرض میکنم. قشر خاصی از لایهای بالای طبقه متوسط به سالنهای تئاتر میآید که او هم اساسا اینجنس دغدغههای اجتماعی را ندارد. من در افتتاحیه همیننمایش، از آموزش و پرورش منطقه یک دعوت کردم که بیایند و کار را ببینند. دوست داشتم آناندازه که در توان من هست، مثلا ٢٠ نفر معلم بهعنوان تعدادی آدم فرهنگی بیایند و کارم را ببینند. بهجای آنکه چند بازیگر را دعوت کنم، زنگ زدم به خانه کارگر و خواستم که تعدادی از کارگران را برای افتتاحیه دعوت کنم. اینکه یک آدم «تئاتری» بیاید و تئاتر مرا افتتاح کند، چه فایدهای دارد؟ البته وقتی اصرار به اینمطلب دارید، تازه متوجه میشوید که چقدر از آنچه فکر میکنید، دور هستید. وقتی دوباره تماس گرفتم، گفتند که با تعدادی از کارگران مطرح کردهاند و آنها گفتهاند که عصر میخواهند بروند خانه نزد خانوادههایشان؛ تئاتر بیائیم چهکار؟! این برای من تئاتری، واقعیتی تلخ را آشکار میکند که چقدر از جامعهام، دور افتادهام.
- دو شخصیت نمایش شما روی دیوار بالای تخت خود، تابلوهایی را نصب کردهاند؛ یکی تصویری از خواستههای زندگی روزمره و دیگری نمادی از حقوق معنوی؛ چیزی بهمثابه دو دیدگاه از نان و آزادی. درانتها وقتی باهم صحبت میکنند، میبینیم چکیده این دو نگاه چیزی میشود تحت عنوان حقوق انسانی.
بله شاهد دو آدم از دو دنیای متفاوت هستیم؛ یکی زندگیاش را برای آزادی گذاشته است و دیگری برای حداقل رفاه اجتماعی. بههرحال، همه اینها منوط به رسیدن به آگاهی درکنار خواستههای طبیعی انسانیست. اینها درکنار هم معنا پیدا میکنند.
- شاید دارم فرامتنی به نمایش شما نگاه میکنم؛ اما بهنظرم توصیه «مهاجران» در رسیدن به سطح زندگی مطلوب، دیدگاه بالادستی و از سیستم به فرد نیست؛ بلکه از فرد به سیستم است؛ یعنی اینکه مثلا آحاد جامعه اول باید به درکی روشن از آزادی فردی برسند؛ بعد آنرا مطالبه کنند.
یکیاز جملههایی که روشنفکر داستان در انتهای کار میگوید این است که «تو برمیگردی به مملکتت و دیگه هیچوقت برده نمیشی. نه تو و نه بچههات». قبلازآنهم میگوید که «قانون، آزادیست و آزادی، قانون»؛ فکر میکنم حرف داستان در همینجمله خلاصه میشود.
اینطور هم میشود دید که دو شخصیت داستان، کلا یکنفر هستند؟ مانند اینکه همه ما نیمه روشنفکری در خودمان داریم که گاهی دنیا را از دید او میبینیم و گاهی هم از دریچه تمایلات شخصی و سطحیتر.
- میتوانیم اینطور تعبیر کنیم که روشنفکر داستان، نیمه آرمانخواه بشر است. کارگر در جایی به او میگوید: «تو که توی مملکت خودت همهچیز داشتی؛ چرا فرار کردی؟» روشنفکر پاسخ میدهد: «آدم بهطرف چیزی فرار نمیکنه؛ از چیزی فرار میکنه». ازآنسو، خواستههای اولیه انسانی هم وجود دارند که کارگر جنسی، آنها را طلب میکند. هیچ اشکالی هم ندارد که این دونفر، کاملا جدا باشند با دو دنیای متفاوت؛ مهم این است که هردو به درک هم برسند.
برای همین در نمایش، لولههایی که میبینیم تشبیه به روده میشوند؛ تمثیلی از اینکه ما فقط درگیر بخشیاز خواستههایمان هستیم؛ درحالیکه بالاتر از این هم هست. احساس من این بوده که بهنسبت کارگر، شخصیت روشنفکر ماجرا، یا آنچه که خودش میگوید را بهیقین باور ندارد یا از عملیکردن گفتههایش هراس دارد.
- این، دید درستیست. من مخصوصا خواستهام شخصیت روشنفکر، شخصیت آرمانخواهی که تا مرز جان، پای عقایدش بماند، نباشد. او خودش هم دچار تردید است؛ چون افسرده و سرکوبشده است. ایدهآلهای او را نابود کردهاند. اصلا بهار پراگ همین بود؛ جنبشی مدنی که نابود شد. او از همانفضا بیرون آمده؛ پس طبیعیست که صددرصد به آنچه که میگوید، مطمئن نباشد. البته در آخر نمایش به اینیقین میرسد که «من» در همراهی با «او» یعنی با قشر کارگر بهعنوان «متحد» میتوانم تغییری که میخواهم را ایجاد کنم.
- اینشخصیتها حتی نام مشخصی ندارند. نمیشد که آنها را در ناکجایی بگذارید که مرتبط به فضای پراگ و اروپای شرقی هم نباشد؟
میتوانست اینگونه باشد و حتی مروژک تلاش کرد که اینگونه شود؛ دستکاری من در همین بوده.
- یعنی خاستگاهی برایشان قائل شدید؟
بله و البته یک هویت مشخص تاریخی به آنها بخشیدم. سعی کردم تاجاییکه ممکن است، شعارهای سیاسی را بردارم. در متن نمایش، شخصیت روشنفکر حدود یکساعت فقط صحبتهایی میکند که برای عصر ما و برای مخاطب ایرانی، جای مطرحشدن نداشت. نمادهای سیاسی را بصری کردم تا بهجای آنحرفها، قالبی تصویری ببینیم؛ مثلا ٢٠ عکس تاریخی و مستند از بهار پراگ یا سهدقیقه کلیپ از حمله پیمان ورشو و صورتهای واقعی مردم در همان رویداد را نشان دادم. آننمادها دیگر شعار سیاسی نمیدهند و بهعبارتی روی صحنه زندگی میکنند. چهتعداد از ما، در خانهمان شعار سیاسی میدهیم؟ ما با سیاست درقالب رفتارها زندگی میکنیم. سعی کردم تمام گفتار را به کردار دربیاورم. نمیخواستم «مهاجران» یککار رادیویی باشد. حتی اینها را در نوع نشستن و راهرفتن کاراکترها لحاظ کردم تا آنچه قرار است گفته شود، دیده شود.
- البته ابعاد اجتماعی نمایش شما غالب هستند.
دقیقا. متن خود مروژک، بسیار سیاسیست. اصلا خود او درگیر این مسئله بوده و خودش را در فرانسه تبعید خودخواسته کرد. من فکر کردم که دنیای امروز، دنیای سیاستزدهایست. همه منتظریم که سیاستمدارها تصمیم بگیرند و ما آره یا نه بگوییم. برداشت من اینبوده که مسائلی فراتر از سیاست وجود دارند. سیاست، آنقدر در زندگی ما بولد شده که خودمان را بهنوعی تسلمیش کردهایم؛ اینکه ترامپ چه میگوید یا فلانی چه فرمانی صادر کرد و... برمیگردیم به همانی که بالاتر اشاره کردید؛ گاهی باید از سمت جامعه خواستهای مطرح شود؛ نه از بالا بهسمت پایین. عدالت اجتماعی چیزی نیست که سیاستمدار بخواهد برای ما تعیین کند؛ عدالت اجتماعی حق هر انسانیست. کار، سلامت، تحصیل و آزادی چیزهایی نیستند که یکحکومت یا سیستم یا دستگاهی به شما بدهد یا ندهد؛ اینها حقوق طبیعی شماست که با شما زاده میشود و سیستم میتواند تنها آنها را از شما دریغ کند.
- من، «مهاجران» را بهرغم نامش چندان درمورد مهاجرت نمیبینم. میتواند ماجرایی در هرگوشه جهان باشد و الزاما برای هرانسانی بیآنکه انگ «مهاجر» خورده باشند. هر دونفر بهنوعی انگار در نیمهراه مهاجرت گیر کردهاند؛ چیزی بین ماندن و رفتن. ترس از رفتن و برگشتن دارند. روشنفکر عزم رفتن دارد، کفشهایش را هم میپوشد؛ اما برمیگردد و بهطعنه میگوید: «هیچجا خانه آدم نمیشود»؛ کارگر جنسی هم اگرچه بهعنوان تفریح هرروز تا سکوی قطار میرود؛ اما با آن به روستایش برنمیگردد. انگار از خود میپرسند: «از اینجا به کجا بروم؟»
این تحلیل درستیست. آنها از موطن خودشان خارج شدهاند؛ اما زندانی آن زیرزمین، ماندهاند. انگار در برزخ هستند. اصلا بحث داستان بر سر مهاجرت نیست؛ بر سر تغییر نگرش آدمهاست.
- مثل عزیمت از خودت…
احسنت. این میتواند در هرجایی باشد. اگر این زیرزمین را زیر ذرهبین بگذاریم، انگار آدمیزاد را روی این کره خاکی نشان میدهد که درگیر آرزوهایش است؛ بین نیازها و خواستههایش. مهاجرت، بحث ثانویه است و من مخصوصا تلاش کردم که اصلا به آن نگاه نکنم؛ چون دلم نمیخواست از سمت اصول اجتماعی بهسمت مسائل سیاسی، بغلطیم.
- فکر میکنم ویژگیهای فیزیکی بازیگران در انتخابشان برای نقشها اثرگذار بودند. صدای پرتحکم خانم بیکایی یا جثه قدرتمند خانم کنعانپناه که درعین حال هردونفر شکننده هم هستند.
مهم برای من درابتدا این بود که دو بازیگر باهوش داشته باشم که بتوانند نقشها را بهخوبی پیدا کنند. هم خانم کنعانپناه و هم خانم بیکایی، بازیگران بسیار باهوشی هستند و کاملا میدانند که باید دنبال چهچیزهایی در نقش بگردند. خانم کنعانپناه در نمایش «مترسک» من، نقش مترسک را داشت و الان در «مهاجران» چنان یک زن سادهلوح روستایی را خوب درآورده که مطمئن هستم انتخاب خوبی کردهام. این لایههای پنهان در شخصیتها را بازیگر باید پیدا کند تا بتواند آنها را روی صحنه دربیاورد. خانم بیکایی هم همینطور؛ او بازیگری باهوش و باتجربه است. باید بگویم آنبخش فیزیکی برای من، ٣٠درصد ماجراست و ٧٠درصد مابقی، هوش بازیگر است. گرچه، وقتی بازیگری را انتخاب میکنم، آن ٣٠درصد هم درنظر گرفته میشود. برای مثال، در مورد خانم بیکایی، صدای پرقدرتی دارد که میتواند تاثیرگذار باشد و صحنه را بگیرد. شخصیت روشنفکر داستان همین است؛ جثه ظریفی دارد؛ اما از نظر بیان و کلام بسیار قویست. شخصیت مقابل وی، متضاد اوست؛ از نظر جسمی قوی و ورزیده است؛ اما درهمریختگی حسی عجیبی دارد. من از هر دونفرشان ممنونم که آنچه میخواستم و در ذهنم بود را روی صحنه اجرا کردهاند.
- سوال آخر اینکه، چرا شخصیتهای مرد نمایشنامه اولیه را در اجرا، تبدیل به زن کردید؟
بهنظرم در اجرای خانمها متوجه میشوید که چقدر لایههای بیشتر حسی را میشود با آنها کار کرد. برای مثال، صحنهای که باهم میرقصند قطعا با حضور دو مرد، به آن حس و رابطه انسانی و عاطفی که دنبالش بودم، نمیرسید. مواجهه اینشخصیتها باهم در صحنههای مختلف، با بازیگران خانم بهنظرم خیلی بهتر است. وقتی متنی را اقتباس میکنید، به اینامید چیزهایی را تغییر میدهید که حرف داستان، به نگاه و ذهنیت شما نزدیکتر و بهنوعی اثری شخصیتر شود. من اینمتن را با بازیگران آقا هم روی صحنه بردهام؛ اما نتیجه چیزی شد که مروژک بهعنوان نویسنده میخواست نه من بهعنوان کارگردان. من شخصا با مروژک فاصله دارم؛ چون اساسا در دورانی متفاوت از او زیست میکنم. تلاش کردم که در «مهاجران» مانند دوران کنونی فکر کنم و خودم را جای مخاطب امروز قرار دهم.
http://sayeh-news.com/fa/Main/Pdf/6570/1
http://sayeh-news.com/fa/Main/Pdf/6570/12
http://sayeh-news.com/fa/Online/News/64257/