نقد روانشناختی نمایش «فالـو مـی»
نوشته پیتر شِفِر، به کارگردانی کورش سلیمانی
نگارندهی نقد: علی مددیان پاک (روانشناس)
ازدواج، یکی از انتخابهای سرنوشتساز در زندگی هر فرد است که میتواند کیفیت زندگی او را نیز تحت تأثیر قرار دهد. ما بر اساس مجموعه نیازها و اغلب مطابق با شخصیت و طرحوارههای خود دست به انتخاب همسر میزنیم. معمولاً در شروع رابطه (همان ماه عسل)، همهچیز خوب پیش میرود، و شباهتهاست که موجب شادی افراد میشود، اما با گذشت زمان، وقتی واقعیتها، مشکلات و اختلافها نمود پیدا میکنند، داستان در مسیر دیگری طی میشود. افراد پس از ازدواج، در مواقعی که رفتار دیگری را نمیپسندند ممکن است با ابزارهایی به کنترل کردن رفتار دیگری اقدام کنند و با داشتن حس مالکیت نسبت به طرف مقابل، از عادات مخربی همچون تهدید، تنبیه و تحقیر، گله و شکایت و... استفاده کنند تا بتوانند طرف مقابل را وادار به رفتاری کنند که مطلوبشان است! داستان تلخی که منجر به نارضایتی در طرف دیگر شده و رفتهرفته رابطه رو به سردی گذاشته و در نهایت به جدایی عاطفی و احتمالاً به جدایی قانونی منجر میشود (موضوعی که طبق آخرین آمار رسمی منتشرشده در ایران، بهطور میانگین، یک مورد از هر 4 ازدواج به طلاق رسمی میانجامد).
در این دوره، که معمولاً افراد با روشهای مخرب و ناسالم ارتباطی و حتی به دور از مهارتهای زندگی عمل میکنند، «هنر» میتواند خوش بدرخشد و پیامهایی
... دیدن ادامه ››
آموزنده و الگوهایی سازنده را به مخاطبان خود عرضه بدارد. هنر، با ظرافتی زیبا میتواند آموزش دهد، الگو و سرمشق ارائه دهد، و به روشی غیرمستقیم، تلنگر زند و ارتباطات را درمان کند. در این بین، شکی نیست که هنر نمایش پیشتاز سایر هنرهاست: هنری از جنس خیال و واقعیتها.
نمایش «فالـو مـی»، نوشته پیتر شِفِر، به کارگردانی کورش سلیمانی، یکی از این موارد است که میتواند پیامی روشن را به زوجین و تمام کسانی که قصد برقراری ارتباط سالم و سازنده دارند، ارائه دهد. در این نمایش کمدی، مفاهیمی ارزشمند و کاربردی در ارتباطات (بهویژه ارتباط بینفردی زوجین)، هدف قرار گرفته است: توجه و احترام، نیازها، انتخاب، حریم خصوصی، و تعهد و وفاداری.
در پردههایی از این نمایش، با شخصیتی به نام چارلز (مدیر یک مؤسسه حسابداری) مواجه میشویم که علاوه بر منش سلطهگرانه و کنترلگر بودن، که بازتابی از خودشیفتگی اوست، به نظر میرسد درگیر افکار و رفتارهای پارانوئیدی، کمالگرایانه و وسواسی-جبری نیز میباشد. فردی که ذهنیت و نقش «والد» در او پررنگ است و به مثابه یک «معلم» منتقد در رابطهاش عمل میکند. او که با تفاوت سنی زیاد همسری را انتخاب نموده، همواره به دنبال حمایتگری و در عمل، وابستهسازی او به خود بوده است. این راهبرد و روش، به زندگی او معنا میداده و حس ارزشمند بودن و توانا بودن را در او ایجاد میکرده است. این نوع راهبرد میتواند ناشی از عزتنفس پایین در افراد شکل گرفته و تقویت شده باشد.
در نظر چارلز، او و خانوادهی اصیلش، کسانی هستند که میدانند، مرجع قدرت، قضاوت و اندیشه هستند، بد را از خوب تشخیص میدهند، مسیر خوشبختی و سعادت، تنها از راه اتصال و وابستگی به ایشان است که محقق میشود، و همواره حق با ایشان است! اما چنین تفکر و رفتار پاتولوژیک (مرضی) نمیتواند موجب رضایت خاطر در افراد نزدیک به او شود، و اینجاست که در مسیر رشد فردی همسر (بلیندا)، مشکلات آغاز میشوند. اکنون که بلیندا پس از ازدواج خود را مییابد و به استقلال فردی میرسد، چارلز تاب نیاورده و این موضوع موجبات ناراحتیاش را فراهم میآورد. چرا که باورها، قواعد و توقعات چارلز که بر اساس آن ازدواج کرده است و زندگی میکند، همه زیر سؤال رفته و برآورده نمیشوند، درواقع، شیوهی ارضای نیازها پاتولوژیک چارلز تهدید شدهاند! اینجاست که روشها و عادات رفتاری او کارساز نیستند و هر چه پیش میرود، به لحاظ عاطفی از بلیندا دورتر میشود، تا بدانجا که دیگر ماههاست به مثابه دو جزیرهی جدا از هم، اما باهم زندگی میکنند. سردی رابطه موجب میشود که طرحوارهی بیاعتمادی چارلز فعال شود و موقعیت پیش آمده را به بیوفایی و حتی خیانت همسر نسبت دهد. پنداشت بیمارگون چارلز، و عدم انعطافپذیری او بر اساس باورها و طرحوارههایش موجب میشوند که به اصول ناسازگار و غیرانطباقی خود چسبیده و اجازهی اصلاح روش و بهبودی اوضاع رابطه را ندهد. و این همان چیزیست که او بینشی به آن ندارد و بجای برخورد با خود مسئله، با هیجان منفی ناشی از وجود مسئله روبهرو میشود و همچنان با انتخاب رفتارهایی مانند زیر نظر گرفتن همسر از طریق کارآگاه، به استمرار آن دامن میزند: راهی که انتهایش دورتر شدن از همسر است!
از منظر آسیبشناسی روانی، شخصیت و رفتارهای چارلز (و البته جولیان در نقش کارآگاهی شلخته، اما پیگیر، ریزبین و نقاد)، میتوانند نمونههای خوبی برای تبیین مشکلات و اختلالات روانشناختی و منششناختی برای مخاطبان روانشناس باشند. مخاطبان عام نیز پس از دیدن این نمایش میتوانند، همچون شعر جبران خلیل جبران، چنین نتیجه بگیرند که: «[همدیگر را] دوست بدارید، اما عشق را به زنجیر بدل نکنید... در کنار هم بایستید، اما نه بسیار نزدیک، که ستونهای معبد به جدایی استوارند، و بلوط و سرو در سایهی هم سر به آسمان نکشند.»
پیام کلی که میتوان از این نمایش برداشت کرد این است که برای بهبود روابط لازم است به دور از پذیرش و تبعیت از افکار بدبینانه و ناسازگارانه، اصول و قواعد ناسالم و کهنهی خود را شناخت و شکست و از مهارت همدلی و درک متقابل بهره جست. در کل، این نمایش در خصوص برقراری و حفظ ارتباط سالم بینفردی، به ویژه در روابط زوجین، اثرگذار بوده و دیدن آن به تمام افراد (به ویژه، زوجها و کسانی که قصد ازدواج دارند) توصیه میشود.