در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | گروه نمایش سوراخ تو دیوار درباره نمایش نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم: این یادداشت توسط آقای احسان آهنی (آرشیتکت خیلی جوان) و علاقه مند به تا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:59:40
این یادداشت توسط آقای احسان آهنی (آرشیتکت خیلی جوان) و علاقه مند به تاتر و سینما نوشته شده و به دست گروه رسیده. از آنجایی که لحن تمسخرش بی شباهت ... دیدن ادامه ›› به کار نیست و مطلبش طنز جالبی دارد، با شما به اشتراک می ذاریم.
*نظرات شما در مورد نوشته اش را با اجازه برایش ارسال می کنیم. امید داریم شاید او هم روزی تیوالی شود و برای باقی نمایش هایی که می بیند بنویسد.

کنترلچی بلیت پردیس چارسو دقایقی قبل از آغاز نمایش فیلم مهران مدیری –ساعت پنج عصر- گفت: "فیلم کلیدی ایه. ذهن آدم رو به بازی می گیره، فکرت رو درگیر می کنه...". فارغ از این که فیلم مدیری فیلمی "کلیدی" هست یا نیست، این نقل قول برای "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" کار می کند: مخاطبِ هدفِ نمایش، اسیر چنگال "متافوریسم" (اگر این واژه –سبک- وجود ندارد اجازه دهید ابداعش کنیم زیرا در "صنعت" سینما و نمایش این مرز و بوم تا اطلاع ثانوی به شدت محتاجش خواهیم بود!) بی رویه ی اجرا می شود و از "کشفیات" ذهنش به "ارگاسم هنری" می رسد، جایی که نویسنده –و کارگردان- خود را رندانه عقب کشیده اند تا به مخاطب میدانی به وسعت شصت و پنج دقیقه برای کسب اعتبار از داده های ناموجود در اثر اعطا کنند:
.
در بدو ورود، به عنوان "تماشاچی"، دعوت می شویم به نشستن "دور" میز شام "مجلل"ی که مملوء از اسپاگتی، کاهو، فلفل دلمه ای های رنگارنگ-که کارکردی جز صحنه آرایی و زیر نیم-بوت های "علی باقری" له شدن ندارند- کچاپ خرسی "نوستالژیک" و "کوکاکولا" –بدون تلاش برای پنهان کردن نام پرآوازه ش- در دو نوع شیشه های یک و نیم لیتری و قوطی های هفتصد سی سی ست؛ و بله! درست حدس زدید! "میز" مملوء از همه ی این هاست، و نه "بشقاب" ها و نه "دیس" ها و نه "کاسه" ها! زیرا نه بشقابی در کار است و نه دیسی و نه کاسه ای! اما "چنگال" هست! خوی حیوانی این خانواده ی نوکیسه، بنا به صلاحدید جناب "کار"گردان لحظاتی فرو می نشیند و "فریبرز" و "فربد" چنگال به دست می شوند.
.
"هفت" صندلی پشت میز چیده شده و "هفت" عضو این خانواده پیش از رسیدن ما –خاموش اما- روی آن ها نشسته اند. همه ی صندلی ها مشابهند ولی "دو" صندلی از سایر صندلی ها متفاوتند؛ این را "اصغر پیران" به ما می گوید زیرا ما از فهمیدن این که "دو" صندلی متفاوت در صحنه وجود دارد عاجزیم. "اصغر پیران" با وجود صدای رسایش یک "میکروفون" دارد، همان میکروفونی که پیش از آغاز نمایش رسوایمان کردند که برای کار کردنش باید تلفن های دستی مان را خاموش کنیم؛ چون "هر چیزی" که در صحنه می بینیم معنی دارد –باید داشته باشد!- به جز "فلفل دلمه"!
.
صندلی متفاوت و "راحت" اول، درست نقطه ی مقابل "رسانه" –بخوانید: اصغر پیران- قرار دارد و آتیلا پسیانی ("بابات"، "رهبر"، "دیکتاتور" و یا هر عنوانی که می خواهیم صدایش کنیم) روی آن جلوس فرموده اند! (و به قول فامیل دور: "این که رهبر "نقطه ی مقابل" رسانه نشسته باشه خنده دار می شه دیگه آقای مجری!") و "رسانه" بیش ترین اطلاعات غلط ممکن را در طول نمایش از این صندلی ست که به خورد ما می دهد و تا دلش می خواد "رهبر" ما را به "دستمال سرخ"ی که ندارد پیوند می زند! ای "رسانه" ی پلید "مکث" انداز دروغ گو!
.
صندلی متفاوت و "راحت" دوم، میانه ی میز و مختص "نگار جواهریان" است که اینجا باید "فرید"ش بنامیم. (نگار جواهریان همسر "رامبد جوان" است و رامبد جوان را هم در مجموعه ی تلویزیونی خاطره انگیز "خانه ی سبز" ، "فرید" می نامیدیم که شوخی نغزی ست). نگار جواهریان نه تنها از پس تعویض جنسیت و صندلی "ناراحت"ش بر آمده بلکه اصولن هر تغییر و ایستادگی در برابر "ظلم" را اوست که یاراست و در نهایت هموست که میکروفون "رسانه" را خاموش می کند. همان رسانه ای که وقتی در سرتاسر نمایش با دهان پر از ماکارونی و کاهو حرف می زد، برایمان ترجمه اش کرده بود. قدردانی تان کجا رفت خانم جواهریان؟!
.
چراغدان ها روشن می شوند و آدم ها شروع به حرف زدن می کنند در حالی که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند". "فریبرز" مدام معترض می شود که "حالا که دارند در موردش حرف می زنند" او هم می خواهد حرف بزند و هشدار می دهد که کسی زنجیر حرف هایش را پاره نکند در حالی که کسی چنین قصدی ندارد؛ و وقتی از سخنرانی های عصبی و پرخاشجویانه اش دست می کشد در گوشه ای از میز برای خودش "جنگا" بازی می کند و قابل پیش بینی است که این "برج سست پی" فروخواهد ریخت: این "دیکتاتوری" فروخواهد ریخت. فریبرز اما می خواهد استوارتر از آن چه به نظر می رسد به چشم بیاید پس "اسلحه" می کشد. اسلحه ی فریبرز یک "موز" است. (یاد "بنکسی" و دیوارنگاره ی پالپ فیکشن و اسلحه های موزی اش نیفتیم؟) فریبرز در آستانه ی فروپاشی عصبی "موز/اسلحه" را به نشانه ی تهدید رو به دیگران می گیرد و سپس درون حلقش فرو می برد که صورت خوشی ندارد؛ "رسانه" این صورت ناخوش را متوجه است و اعلام می کند "فریبرز اسلحه بر شقیقه ی خود می گذارد." زنده باد سانسورچی!
در حالی که "رهبر" مدام متذکر است که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند"، همه دارند راجع بهش حرف می زنند. "مهوش" نوجوانی ست که تنها عضو خانواده است که تلفن دستی دارد. درست مانند اسمی که به سنش نمی نشیند در شبکه های اجتماعی پیام هایی که درک کردنش برای جناب آل احمد و سرکار دانشور هم کار ساده ای نیست، منتشر می کند اما به محض اظهار نظر پیرامون آن مساله ای که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند"، توسط رهبر سرکوب می شود که "تو نمی فهمی، باید بزرگ بشی تا بتونی بفهمی". آقای آتیلا پسیانی عزیز! رهبر بزرگوار! آخر چرا جوانگرایی نمی کنید؟ چرا به جوان ها میدان نمی دهید؟ خصوصن جوانی که اسمش "مهوش" است و در تلگرام "دیالوگ هایی که به یاد می ماند" می نویسد...
.
"ماجان" می گرید. ماجان امروز "آبمیوه گیری" –احتمالن "مولینکس" یا "بکو"- اش را هم با خود سر میز آورده است. ماجان در حالی که "آبغوره می گیرد"، آبمیوه می گیرد و "لیوان" رهبر را پر می کند. ماجان را ما نمی بینم. ما پشت ماجان نشسته ایم و "میز-آن-سن" این اجرا محدود به سرسره بازی ماجان با صندلی اش به سمت مهوش و یا آتیلا پسیانی و مثل مار خزیدن فرید روی میز است. فربُد هم می آید روی میز یک بار. می آید و به فرید سس می زند. مجموعه ی "هانیبال" را زیاد دیده اند این دوستان ما (وقتی که "بابات" –آتیلا پسیانی- می گوید "آدمخوار" است و هر کس در یافتن گمشده ش یاری نکند می خوردش مطمئن تر هم می شویم). و البته "کالیگولا"ی غنی زاده را هم! ما نمی توانیم ماجان، مهوش و فربد را به درستی ببینیم و در آن سوی سالن هم نمی توانند مهرناز و فرید و فریبرز را به درستی ببینند. عوامل اما ای کاش شنیده بودند ماجرای مسیح را که با رستوران تماس گرفت و میزی برای بیست و شش نفر رزرو کرد و وقتی پرسیدند: "شما که سیزده نفرید!" پاسخ داد: "اما همگی می خواهیم یک سمت میز بنشینیم!" شما هم یک میز چهارده نفره احتیاج داشتید حالا که درکی از میزانسن ندارید عزیزان!
.
مدام کبریت می کشد. کبریت روشن نمی شود. کبریت های "مهرناز" نم گرفته. چون خیس است مهرناز. چون پارچ آب را بر سرش ریخته است و از خانه فرار کرده است. این همان چیزی است که "نمی توانند راجع بهش حرف بزنند". این همان رازی است که ماجان طاقت نگه داشتنش را درست مانند اشک هایش ندارد: اوست که به مهرناز گفته برود اما خودش کماکان سرسپرده ی "رهبر"ست. ماجان نمی تواند دست از چاکرمنشی اش بردارد پس جوانش را راهی می کند تا دیر نشده است. اما چرا از "خانه" رفتی مهرناز؟ خانه نماد میهن است آخر مهرناز! فربد می گوید "تا اطلاع ثانوی کسی از در خارج نمی شه، همه از پنجره های اتاقشون برن توی حیاط، اونایی هم که اتاقشون طبقه ی بالاست بیان توی آشپزخونه و از پنجره برن توی حیاط". چرا مرز را بستی و مردم را به فرار قاچاقی از کشورت ترغیب کردی فربد!؟ فرید و فریبرز و فربُد در مقابل مهوش و مهرناز و ماجان ... چقدر شیرین است این بازی اسامی! آقایان "ف" هستند و خانم ها "م". در فرنگ واژه ای برای جنس ذکور دارند که با "ام" شروع می شود و نسخه ی اناثش با "اف". جلل الخالق از این همنشینی های تصادفی!
.
خرگوش –حیوان خانگی باید داشته باشند، دست آموز و مطیع، فرزندی بی کلام، نامعترض به شرایط- از قفس آزاد شده است. کاهو را پیش تر "بابات" به خرگوش می خوراند. "بابات" تعیین می کرد زمان غذا خوردن چه موقع است. سر میز با خانواده اش هم چنین می کند "بابات". حالا خرگوش آزاد شده است و راه می افتد و خودش تصمیم می گیرد کاهو بخورد و یا اسپاگتی، اما حتی خرگوش هم می داند کارکرد فلفل دلمه ای تنها رنگ بخشیدن به این میز است و لب نمی زند به آکسسوار! (نکند خرگوش تویی "مهرناز"؟!) "رسانه" که فرید خاموشش کرده بود بدون میکروفون ادامه می دهد و "مکث" های آزاردهنده ای که به جان ریتم می اندازد را کم کم به فراموشی می سپارد و پس از مسواک زدن و دست و رو شستن رهبری که عینک به چشم دارد اما از آن استفاده ای نمی کند و مونولوگ پر از سکته ی "مهرناز"ی که رنگ آزادی خرگوشی دیده است، ما را به خارج از سالن هدایت می کند. ما از سالن خارج می شویم در حالی که "نمی توانیم راجع بهش حرف بزنیم" ....
آفرین آرشیتکت خیلی جوان!
جمع تماشاگران تاتر ما به جوانان خوش قلم بشدت نیاز داره
۲۱ شهریور ۱۳۹۶
تاتری که توش به ساعت نگاه کنی فاتحه اش خونده است
۰۶ مهر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید