شرقی ترین غمگین علی عشقی سریلند باشی
هفته ها با پادکست های شرقی غمگین زندگیکرده بودم بغض کرده بودم شب صبح کرده بودم قدم زده بودم تو تک تک سلولام رسوب کرده صدات
علی عشقی برای من گذشته ی زندگیم بود علی عشقی برای من تکرار روزهایی بود که هر لحظه اش غم میومد میگفت حاضر ماتم میومد میگفت حاضر
گذشته ای بود که سر سعید قصه ی خودم داد میزدم اونم عین سعید قصه ی تو پای تمام فریادم وایمیستاد و عاشقانه نگاهم میکرد میگفت نمیخوام بمیری
علی عشقی خیلی جاهاش دوست داشتم بلندشم بیام بغلت کنم بگمناراحت نباش میگذره ببین الان واسه من از اون روزا هیچی نمونده جز یه خاطره ی دور البته سردرد های کشنده قرص های مسکن و البته نگرانی ها سعید قصه ی من برای کبدم....
برای سجاد افشاریان عزیز:
سربلندترین خودت باشی ...
سحر
زمستان ۹۶