"ماکوندو"
"سالهای سال بعد ، هنگامی که سرهنگ آئورلیانوبوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود ، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان ، دهکده ماکوندو تنها بیست خانه کاهگلی و نئین داشت..."
1- ادبیات ، هنر و شعر ، جهان برساخته نویسنده است از آرزوهایی که هرگز برآورده نشده اند و روزگارانی که هرگز زیسته نشده اند ... آنچه ما رویایشان را در ذهن داریم و حسرتشان را در دل ، در ادبیات بروز میکند و اگر ملتی ، مردمی ، تمدنی و دولتی "یک تاریخ" را زیسته اند ، نویسنده ها هزاران تاریخ را به فرجام رسانده اند ...
ادبیات یعنی ذهن بلندپرواز انسان روشنفکر دردمند ، "تخیل میکنم ، پس
... دیدن ادامه ››
هستم"
اینجاست که تاریخ جعل میشود ، واقعیت به رویا می پیوندد و "دنیای مجازی" از هر واقعیتی واقعی تر میشود ، دیگر ما ملتیم و فکرهایمان ، مائیم و آرزوهایمان ... مائیم و زیبایی ها ، روشنایی ها ، طلسمها ، جادوها و ترسهایمان ... مائیم و نسلهای بعد که آنچه خواسته ایم و آرزو کرده ایم را بخواهند یا بی اعتنا به آنچه میخواستیم ، آرمانهامان را به سخره بگیرند و به فراموشی بسپارند ...
2- جهان برساخته مارکز در مرز واقعیت و رویا ساخته میشود :
"ماکوندو" جز در تخیل مارکز کجای این جهان است ؟... کجاست که رمدیوس زیبا به آسمان میرود ، سرهنگ بارها از اعدام خلاص میشود و تنها وقتی میمیرد که سنت به مدرنیته رسیده است؟... کجاست که 17 پسر یک مرد از 17 زن گوناگون همگی با صلیبی بر پیشانی میمیرند تا آتش جنگ خاموش شود و مرگ فرابرسد ؟ ...
اما مگر واقعی تر از "ماکوندو" جهانی وجود دارد؟ ... کدام ملت است که پا به مدرنیته گذاشته اما روشنفکرانی نداشته که خاکستری و پر از گناه نباشند ، بارها از مرگ خلاص شده اند چونکه باید زنده میماندند و عذاب میکشیدند تا پل بین سنت مدرنیته در شهرشان باشند و سر آخر در اوج تنهایی و فراموش شدگی بمیرند؟!!!
و این رویای مارکز است که "جادوی رئالیسم" زندگی را در برابر چشمانمان می آورد و تخیل را به واقعیت گره میزند تا ادبیات خلق شود و تاریخ حقیقی جهان مدرن ، برساخته جهان رویاگون پیرمرد نویسنده شود ...
3- در نمایش ماکوندو آرمان انسان دوستانه روشنفکران به واقعیت پیوند میخورد : زندگی زیباست ، فقر میرود و آسایش میرسد ، همه ناکامی ها به زودی رنگ میبازد و پادرزهر آنها جلوه گر میشود، پیران جوان میشوند ، گناه دخترکان بخشیده میشود ، عروسکهای دنیا را "زنان" میچرخانند و از روح زنانه شان جهان سرشار میشود ...
امید در زندگی ها جاری میشود و بساط سحر و جادو به بن بست میرسد ...
و در انتها آنکه در پی کشتن بیگناهان از آسمانها به زمین آمده است ، به دست یکی از همان قربانیان پاک ، زندگی دوباره می یابد و بدون هرگونه عمل پلید ، پاک پاک ، به آسمان برمیگردد ...
4- نمایشنامه های زیادی هستند که از زبان دانای کل روایت میشوند : "افرا یا روز میگذرد" بیضایی ، "زمستان 66" یعقوبی و همین "ماکوندو" . در همه آنها نویسنده مینویسد ، شخصیت ها را خلق میکند و جا به جا متن را خط میزند تا پایان را آنگونه که میخواهد بسامان کند ...
ما ، که در زمان نخستین اجرای این اثر در سال 86 آرمان زندگی بهتری داشتیم ، باید به مرد نویسنده در این نمایش غبطه بخوریم ، زیرا که ای کاش میتوانستیم داستان زندگی مان را در این سالها جور دیگر مینوشتیم ، اشتباهات مان را در همه این سالها پاره میکردیم و فرجام داستان نسل مان را برای فرزندانمان باشکوه تر مینوشتیم ...