از گذشته ام چیزی به ذهن ندارم
جز دویدن...
در میان خوشه های معنا
و زیر گرمای...
.
.
.
ااااه!...چرا همیشه باید حرفامو پشت یه سری جمله ی گنده تر از خودم قایم کنم...و مردم هرچی سختتر به منظورم پی ببرن بگن قشنگتره...
من هنوز
... دیدن ادامه ››
بعد این همه سال و این همه قلم به دست گرفتن نتونستم واسه یه بارم که شده مستقیم حرفمو بگم...عقیدمو نشون بدم...آرزوهامو ترسیم کنم...
من فقط دلم می خواست با کلمات بازی کنم...
چه می دونستم خودم یه روز بازیچه ی کلمات می شم؟...
چه می دونستم...
س.ا