در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سپیده ابراهیمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:34:41
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از "ش" شروع می کنم...و راه من زود به پایان می رسد...
قدم اول را بر می دارم.سرم سنگین از "ش" .به آسفالت نگاه می کنم،که داغیش با سیاهی چشمانم احوال پرسی می کند.
قدم دوم را بر می دارم.کمی سبک می شوم.صداهای عجیبی بین 2 گوشم بند بازی می کنند.یکی از آنها از روی طناب افتاد...از ترس قدم دیگری برداشتم.
قدم سوم برایم سنگین بود و سرم سبکتر از قبل،یا شایدم برعکس...نمیدانم...تنها یک چیز در ذهنم از حریم کدر ها بیرون است...چیزی شبیه من و خودم...یا شایدم برعکس...نمی دانم...
قدم چهارم را...
بر نمیدارم
می گذارم
می گذارم سر جایش
شاید روی طاقچه
شاید روی داغی آسفالت
شاید روی سیاهی چشمهایم...
س.ا
گذشته ها را مرور می کنم
در پس گذشته ها تو می آیی
دور شو از خاطراتم
شاید تنها شدندو رفتند...

س.ا
و من

هر لحظه

از پرتگاه تنهایی

خودم را پرت می کنم

تا شاید

در لحظه ی شانزدهم

کسی پشت سرم آرام بگوید

من هم سقوط را دوست دارم
.
.
.
حتی
.
.
.
بیشتر از تو
س.ا
من هم سقوط را دوست دارم
۲۹ تیر ۱۳۸۹
آنکس که سقوط می کند
دست کم
یک بار لذت بالا بودن را تجربه کرده
.
.
گیرم که با ترس !



(از وبلاگ یک دقیقه سکوت)
۲۹ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ های من...هیچ های تو...زبان هایی بسته و حرف هایی که کنج گلویم ایستاده اند.
به اطرافم نگاه می کنم...تو نیستی،اما دیدم که کفش هایت جفت بود...روی زمین...جایی همین نزدیکی.
وقتی فرار می کردی جیغ هایت به سمتم هجوم می آوردند...و وقتی به دم گوشم رسیدند در می زدند...3بار...تق تق تق...
اما من به دنبالت ندویدم...کفش هایت اینجا جا ماند...گفتم:بر می گردد...
اما نیامدی...حداقل تا کنون...شاید پا برهنه رفتی،تا کسی دیگر برایت لاک بزند...لاک قرمز...
س.ا
سلام.اومدم یکم دیوارو خط خطی بکنم برم...
هیچ چیز خاصی هم نیستااااا!فکر نکنین الان متن ادبی ای چیزی قراره ظاهر شه!...
چون بعد یه مدت طولانی اومدمو رو دیوار نوشتم دیدم مثکه دیوارمون خیلی بزرگ شده!ارتفاعشم زیاد شده!
می گم یادش به خیر وقتی دیوار تازه دیوار شده بودو میومدیم روش می نوشتیم...بعد که آمار کاربراش بالا رفت یهو دعوامون شد که ما همون دیوار قبلیو میخوایم!بعد گفتیم مگه چه اشکال داره نوشته ها زیاد شه!بعد گفتیم قرار بزاریم با هم تئاتر ببینیم،بعد گفتین دیوارو فیس بوکی بکنیم،...عجـــب!چه دوندگی ای داره این عقربه ی ثانیه شمار!
راستی یه سلام به هنرمند جدیدا.یه سلام خیلی مخصوص هم به اولین خط خطی کننده های اینجا...:)
میگم این دیوارمون چه بزرگ شده.کی 1 ساله می شه واسش تولد بگیریم؟
تولد دیوار 11 بهمن هست.
۲۳ تیر ۱۳۸۹
ممنون آقای کتیرایی.
و خیلی ممنون آقای شریفی که لطف کردینو تاریخو گفتین:)
۲۳ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و شاید مکعب های ذهن تکه های پازلی باشند که معنای روح را کامل می کند و شاید حرف های این مکعب ها کمی عذاب آور...
از باختن خود خسته ام و خسته از هر پنهان و پیدا.پنهان شدن پشت کلمات عظیم و پیدا شدنشان در کوچه پس کوچه های پوچی...وکاش می توانستم با کمترین کلمات آخرین حرف ها را بگویم اما مکعب ها در برابرم لشکری می شوند از سرکوب و زور و درد که تا شاید وادار شوم سخنی بگویم از جنس پریشانی ذهن.اما این من نیستم.دلم در پس گفتن حقیقت به عطش می افتد و ذهنم مرا باز می دارد.
در حالی که حقیقت همین زندگیست من مرگ را می جویم و تا صبح تکرار خواهم کرد:آسمان نزدیک است...
س.ا
وقتی مرگ نزدیک شود آسمان دور نمی شود...
چه خیال باطلی...
۲۰ تیر ۱۳۸۹
آسمان مرا به چیزی می رساند که در پس چهره ی همگان دیدم...تو مرا دیدی و من تو را دیدم...
۲۰ تیر ۱۳۸۹
بله.خوب شد گفتین.چون یه مدت بود رو دیوار دست نوشته نذاشته بودم یادم رفت آخرش بذارم س.ا:D
راستی بهتره به اعضای جدیدم یه یاداوری بکنین مثکه خیلی از نوشته ها بی اسمه!
۲۱ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام.نمیدونم اینجا قبلا" راجع به کالیگولا بحث شده یا نه،فقط می خوام نظر خودمو بگم.نورپردازی خوب بود.موسیقی های انتخاب شده هم به نظرم فوق العاده بودن.بازیگرا هم بازی های خوبو قابل توجهی ارائه کردن مخصوصا" آقای صابر ابر.فقط به نظرم آقای رامبد جوان به اندازه ی کافی برای نقشی که پذیرفتن،قوی نبودن.دکور مناسب،بازی خوب بازیگرا و دیالوگ هایی که گاهی رنگ کنایه و طنز به خودشون می گرفتن باعث شدن که این تئاتر با توجه به زمان زیادش برای تماشاگرا خسته کننده نباشه.قیمت بلیت هم بهتر بود کمتر در نظر گرفته می شد اما ارزش دیدن رو داشت.
محمد عمروابادی این را دوست دارد
محمد عمروابادی (mohammad)
موافقم
۱۹ تیر ۱۳۸۹
فکر کنم با تخفیف دانشجویی بشه این کارو دید.
البته الان شده کایوس.
۱۹ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه.من امروز چون به کالیگولا نرسیدم رفتم تماشاخانه ی دوم ایرانشهر و اونجا "نبرد و مده آ " رو دیدم.کار خوبی بود و بازی 2نفر از بازیگرا نسبت به بقیه واقعا" برتری داشت.قیمت بلیت هم 10 تومن بود.اگه علاقه مند بودید کار خوبیه واسه دیدن.
محمد عمروابادی این را دوست دارد
محمد عمروابادی (mohammad)
سپاس از اطلاعرسانیت سپیده ابراهیمی عزیز
۱۶ تیر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از گذشته ام چیزی به ذهن ندارم
جز دویدن...
در میان خوشه های معنا
و زیر گرمای...
.
.
.
ااااه!...چرا همیشه باید حرفامو پشت یه سری جمله ی گنده تر از خودم قایم کنم...و مردم هرچی سختتر به منظورم پی ببرن بگن قشنگتره...
من هنوز ... دیدن ادامه ›› بعد این همه سال و این همه قلم به دست گرفتن نتونستم واسه یه بارم که شده مستقیم حرفمو بگم...عقیدمو نشون بدم...آرزوهامو ترسیم کنم...
من فقط دلم می خواست با کلمات بازی کنم...
چه می دونستم خودم یه روز بازیچه ی کلمات می شم؟...
چه می دونستم...

س.ا
چه می دونستم خودم یه روز بازیچه ی کلمات می شم؟...
آفرین سپیده جان، خیلی زیبا بود.
۰۸ خرداد ۱۳۸۹
محمد عمروابادی (mohammad)
زیبا بود.
۰۸ خرداد ۱۳۸۹
خیلی خوب بود سپیده
۰۹ خرداد ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینجا شهر نقاب هاست.شهر دروغ ها.جایی در سرزمینی دور.نمی دانم کدام وسعت آسمان سهم ما شد.هرچه فریاد می زنم به خودم باز می گردد.گوش هیچ کس برای خشم من باز نبود.نقاب هایی که می خندیدند...خالی از ترس...
اینجا کجاست؟......

س.ا
جایی که خدا دارد،
اما کسانی هستند که خدا را غریبه می پندارند...
زیرا بوی شعور به مشام آنها نرسیده است...
۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان.منم قصد دارم این نمایشو ببینم اما واقعا" با نظرای متضادتون گیج شدم...بعضیا میگن ارزش دیدنو نداشت و بعضیا میگن عالی بود.عکس های تئاترو که دیدم از دکور و نورپردازی خوشم اومد اما بلاخره شما که این تئاترو دیدین از نظر بازیگری و نمایشنامه حرفی واسه گفتن داشت یا بی سر و ته بود؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند

ناشناس
متاسفانه نام سراینده رو نمیدونم
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست بخند ..
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
اسم شاعر" نغمه رضایی "است.می شه سوال کنم چرا هرچی نظر دیروز گذاشتم پاک شده مثل همین اسم شاعر قسم می خورم مطالبم سیاسی نبود؟!
۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیر باران نشستم...قطره آبی در کنارم روی خاک گفت:اینجا چه می کنی؟
گفتم:می گذارم اشک های آسمان بر سرم فرود آید تا دیگر نگوید تنهایم...
گفت:چرا فقط تو کنار آسمان می مانی؟
- چون به حال من می گرید...
پرسید:این چه غمی ست که بر وسعت آسمان لرزه افکند؟
نگاهی به آسمان کردمو گفتم:خام بدم...پخته شدم...حالا کسی نمی گذارد از درون بسوزم...
قطره ی آب هرگز به درون خاک نرفت...گفت تا زمانی که در کنارت شعله نگیرم،میمانم...

س.ا
شاید برداشتن یه قلم از روی زمین یعنی زنده کردن یه کاغذ...
برام مهم نیست قراره روی اون کاغذ چی بنویسم.مهم اینه که همیشه پشت سیاهی نوشته هام میشه حرف دلم رو پیدا کرد...
تقدیم به کسی که جز تنفر کلمه ای روی کاغذ نمی دید...
می دونم که دیگه مُردَم
مرگ من موقتی نیست
این جواز دفن و کفنه
یه صدای لعنتی نیست
توی ای بحبوحه ی شرک
وسط این همه بحران
خودمو گوشه ی آسفالت
جا گذاشتم تو اتوبان...
احسان علایمی این را دوست دارد
طهران تهران؟؟
۲۶ فروردین ۱۳۸۹
با اینکه رضا یزدانی رو دوست دارم به عنوان یک موزیسین ، اما به همون شدت هم دوسش ندارم به عنوان بازیگر و طهران تهران رو دوست دارم به خاطر مهرجویی بزرگ
۲۶ فروردین ۱۳۸۹
اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه
بیخیال بد بیاری زنده باد این عاشقانه

با ترانه ای از اندیشه فولادوند
۲۶ فروردین ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زندگی افسانه ای ست کز لب شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غرش و غوغا...لیک بی معنا...

"مکبث"
هنوز دنبالم می دوید
با تمام ترسی که توی وجودم بود بطرف اتاق می دوم
درو باز می کنم
به طرف ساعت پاندولی توی اتاق حمله ور می شم
شیشه اش رو می شکنم و با دستهای خونی جلوی حرکت عقربه ی ثانیه شمارو می گیرم
با اطمینان فریاد میزنم زمان ایستاد!
لبخند احمقانه ای روی لبام نقش می بنده
سنگینیه قدمهاشو حس میکنم
داره نزدیک میشه
برمی گردم
توی دستهای خونیه اون هم یه ساعته
اما
...
عقربه هاش کار میکنن


زمان ایستاد..............شاید
س.ا
خدایاااااااااااااااا
من اینجام
نگاهم کن
از سکوت پر شدم
اما دیگه بسه
دارم واسه ی همیشه فرار می کنم
قول بده هیچوقت دنبالم نگردی
خدای مهربان همیشه مرهم دل ماست...از چی فرار میکنی؟؟
خالی از سکوت زیبا نیست پر از سکوت حرفهای بسیاری دارد و پربار است...
۱۹ فروردین ۱۳۸۹
شبنم واقعا" ممنون.خوشحالم یکی آرزوهامو بدون انتقاد میپذیره.
۱۹ فروردین ۱۳۸۹
تقریبا" نداریم آقا امین.
از تو هم ممنون احسان.
۱۹ فروردین ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی،ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم...
سال هاست این جمله را زمزمه میکنم از وقتی آن را بر صفحه ای از گل خشک نوشتند و به من یادگاری دادند...
۱۶ فروردین ۱۳۸۹
سپیده مگه من چمه؟؟!! :-)
۱۶ فروردین ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای کاش تنها بودم...به تنهایی سکوت...اما حیف نمی تونم خودم رو ترک کنم...این من همیشه با منه...ای کاش تنها بودم...فقط ای کاش...
محمد عمروابادی (mohammad)
مشکل از آن "من"یست که دیگران برای ما می‌سازند.
کاش یاد بگیریم چکش به دست به جان "من"های هم نیفتیم!
۱۵ فروردین ۱۳۸۹
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد...
۱۵ فروردین ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید