در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال احسان علایمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:35:14
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
1
شب
اتاقی تاریک با یک چراغ کوچک و پیانویی کهنه گوشه اتاق
مردی پشت پیانو نشسته و ناشیانه آهنگ رویای یک مرد را مینوازد
لباسی تمامن سفید برتن مرد است.
از پنجره اتاق که با میله هایی بلند و با فاصله کوتاه از هم مهار شده‌اند
شاخه درختی پیداست
پنجره اتاق زندان را تداعی میکند.

پس از چند بار تلاش
آهنگ را نیمه کاره رها میکند
از پشت پیانو بلند میشود
کلافه چند قدم بر میدارد
به ... دیدن ادامه ›› سمت رخت آویز کهنه‌ی چوبی گوشه اتاق میرود که پر است از لباس های مندرس
کاپشن گشادی برتن میکند و از صحنه خارج میشود.
صحنه تاریک میشود.

2

مردی پشت میزش نشسته و چیزی مینویسد
لباس فرم نظامی دارد
گوشه اتاق یک قفسه است
با چند صندلی فلزی تاشو قدیمی
پشت سر مرد پنجره‌ی کوچکی است با همان شیارهای خانه قبل

صدای در می‌آید
مرد نظامی
-بیا تو

مرد صحنه قبل وارد میشود
ساکت گوشه از می‌ایستد
مدتی میگذرد و نظامی همچنان مشغول نوشتن است
مرد صحنه اول گلویش را صاف میکند
مرد نظامی سرش را بلند میکند
نگاهی میکند و باز مشغول نوشتن میشود

مرد کاپشن به تن با احتیاط میگوید
-سلام

نظامی:امر

کاپشن پوش: عرضی داشتم

نظامی با کلافگی:بفرما


کاپشن پوش:یکی رو .. اوم .. یکی رو..کشتم

نظامی دیگر نمینویسد همانطور که سرش پایین است و خودکار را روی کاغذ گذاشته

-دیوونه‌ای چیزی هستی یا دنبال جای خوابی؟ منم هر روز دارم بکیو میکشم ، برو صبح بیا

نظامی زیر لب:اسگل منو خر فرض کرده

کاپشن پوش مردد به سمت در بر میگردد و یک قدم مانده بهدر انگار چیزی یادش آمده باشد به سمت افسر میچرخد و اینبار بلند تر و بدون لرزش صدا میگوید

امروز نبوده
، قضیه مال ۱۴ سال پیشه


افسر:چه گیری کردیم ، باشه کشتی ناز شستت چیکار کنم ، قصر در رفتی دیگه برو صبح بیا

کاپشن پوش با اقتدار و کمی فریاد:خسته شدم
زندگی ندارم
تو به حرفم گوش کن اگه قبول نکردی میرم صبح میام

افسر:ول کن نیستی نه ، بیا این کاغد اینم خودکار بنویس

مرد کاپشن پوش با اشتیاق کاغذ را میگیرد
یک صندلی برمیدارد و کنار میز افسر میگذارد
نور صحنه خاموش میشود و تنها بر روی مرد کاپشن پوش می‌افتد

حالا مرد مینویسد و ما صدای مرد را از بلندگو میشنویم

نام:احمد
فامیل:ارجمندزاده
علت مراجعه:اقرار به قتل
شرح ماوقع:
با سلام خدمت ریاست محترم پاسگاه
اینجانب احود ارجمند زاده فرزند علی متولد ۱۲ اسفند ۱۳۶۳ در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۸۷ مرتکب دوفقره قتل شده‌ام ، مقتول اول زنی بود که نمیشناختم و طی یک حادثه ابتدا هلش دادم و بعد از آنکه به آینه اتاقم خورد با جراحات متعدد و خونریزی زیاد از دنیا رفت اما مقتول دوم مردی بود که از عمد و با ضربات چاقو اورا به قتل رساندم…

صحنه تاریک میشود.

3

با صدای فریاد صحنه روشن میشود
زنی گوشه سالن افتاده
آینه به دیوار تکسه داده شده و تکه های خورد شده‌اش روی زمین است
مرد کاپشن پوش حالا با شلوار جین و یک تیشرت مشکی در اتاق راه میرود ، موهایش را از پشت بسته و مضطرب است

صدا:چیکار کردی کثافت

مرد همچنان راه میرود

صدا:با توام آشغال

مرد:نمیدونم
با فریاد: نمییییدونمم

صدا:کشتیش روانی

مرد:چیکارشی؟

صدا:مگه حتما باید کاره‌ای باشم
با صدایی لرزان چیکار کردی؟

مرد می‌ایستد و رو به تماشاگران شروع به صحبت میکند ، نور سالن میرود و تنها مرد روشن میشود

مرد:سه ماه بود میشناختمش ، دوستم داشت ، منه عشق فیلم انقدر خوب حرف میزدم که فکر میکرد یک چیزی حالیمه
امروز برای بار اول اومد خونم
اتفاقی
دیده بود پیچیدم تو این کوچه
اول که زنگو زدن جواب ندادم
کی با من کار داره آخه
ولی
ولیی
وقتی دستشو گذاشت رو زنگ آیفونو برداشتم و داد زدم چیههههه
بلههه ، با کی کار داری
گفت احمد
یخ زدم
گفت باز کن بیام بالا
نگفتم نه چون جراتشو نداشتم
باز کردم
اومد بالا
خواستم دستی به سر رو روی خونه بکشم امذ همه جا کثافته
فرصت نشد

درو بار کرد اومد تو
دور و برو نگاه کرد
دستشو گذاشت رو دهنش
بغض کرد
گفت اینجا کجاست
با بغض گفت

گفتم خونمه ، کجاست؟

گفت تو که یک چیز دیگه گفته بودی

گفتم زر ردم تو خوشت بیاد

گفت همین؟

گفتم نه یک خونه‌ام بالا شهر‌ دارم ولی این سگدونی رو ترجیح میدم
دیگه؟ سوالی نبود؟

زد زیر گریه اومد کل خونه رو گشت
گفت کاش راست میگفتی ، من حتی اینجارم با تو دوست داشتم
گفتم حالا که فهمیدی حرفام مفت بوده برو دیگه
رفت

یهو فهمیدم منم دوستش داشتم
یخ زدم
رفتم صداش کردم
نیومد بالا
دویدم دنبالش
کشیدمش
داد زد نکن
ولم کن
آشغال دروغگو

گفتم بیا بالا کارت دارم
گفت من کاریت ندارم

من برگشتم دو دقیقه بعد اونم اومد
زنگ زد و در رو باز کردم
اومد بالا
رفت وایساد دم آینه
گفتم ببین
چشماتو ببند و فک کن من نبودم
گفت تپ فک میکنی راحته
گفتم من دوستت نداشتم بازم دروغ گفتم
عقب عقب رفت
خورد به آینه
آینه شکست
دوید بیرون
اما یک جنازه اینجا موند
همه جاش زخم و زیلی
حالا یک صدا اینجاست که من نمیشناسمش
این جنازه رو هم نمیشناسمش

نور باز میگردد
صدا:چقدر چرت و پرت میگی
چرا کشتیش

مرد:من اصلا اینپ نمیشناسم

صدا:خوب میشناسیش ، تو کشتیش

مرد:اگه راست میگی خودتو نشون بده

صدا: تو که منو میبینی

مرد:کوشی پس من نمیبینمت

صدا: بیا جلو

مرد به سمت آینه میرود
دستش را داخل آینه شکسته میکند و به ناگاه به داخل میرود
صحنه تاریک میشود.

۴
مرد از آینه بیرون می آید

جای مرد و صدا عوض شده

مردی که تا دیش از این صدا بود:حالا دیدی ، منو میبینی

صدا:چیکار میکنی

مرد:کثافتاتو پاک میکنم

دور خانه میچرخد
اول شال زن را درست روی سرش میگذارد
زن را بلند میکند و از صحنه بیرون میبرد

صدا:چه گهی میخوری توی خونه من

مرد:میخوام پیانو بزنم

صدا:چه غلطا ، لابد با پیانوی من؟

مرد:تو این دنیا هیچی مال تو نیست ، طول میکشه اما میفهمی

صدا با داد : نشیسن پشت پیانوی من

مرد صندلی پیانو رو عقب میکشد
مینشیند و با تسلط آهنگ رویای یک مرد را مینوازد
در حین اجرا
صدا که آینه خارج میشود
صدا که همان مرد است با چاقویی مرد دشت پیاتو را میکشد
موزیک قطع میشود
صحنه تاریک میشود.

۵

نور باز میگردد مرد هنوز مینویسد
افسر هنوز مینویسد
سربازی داخل میشود
سلام نظامی میدهد
پا میکوبد

افسر بی آنکه سربلند کند:چیه باز
سرباز:قربان یکی پشت دره
سه ساعته منتظره

افسر:بزار کار این تموم شه

سرباز:چشم قربان

مرد بی هیچ مقدمه ای کاغذ را پاره میکند
خودکار را روی میگذارد و از در خارج میشود
افسر فقط نگاه میکند
آرام میگوید؛
کلانتری نیست که دیوونه خونه است

به سرباز میگوید بیا بشین اینجا ببینم این کجا رفت

سرباز داخل مینشیند
افسر خارج میشود

چند لحظه بعد
افسر آشفته وارد میشود

افسر:میخوام اعتراف کنم
من یک نفرو کشتم
سرباز ترسیده
افسر داد میزند
منم یک نفرو کشتم

مچاله های کاغذ مرد کاپشن پوش درون دستش است.

رویای مرد مرده.
پایان


fateme soleimani، Paria_brh، سپهر، مسعود مهدوی و نیلوفر این را خواندند
alireza babaie این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
راستش را بخواهی
دل آدمی برای روزهای بیقراری اش تنگ میشود
برای همه ی لحظه هایی که دلت لرزیده و چشمانت اشک آلوده شده اند
برای روزهایی که منتظر بودی
منتظر هر چیز
معجزه کوچکی شبیه یک پیام ساده که فقط چیزی پرسیده باشد
آدمیزاد
موجود لحظه نیست
موجود گذشته است
ما همه در گذشته گیر افتاده ایم
برای گذشته عکس میگیریم
برای گذشته میجنگیم
برای گذشته میمیریم
آینده
آه از آینده
میثم محمدی، امیرمسعود فدائی و سپهر این را خواندند
alireza babaie این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وچه داستانهایی که نخواندیم در گوش هم

پیش از خلسه ی موجِ دودهای واپسینِ آخرین سیگار

و آن کناب که با دستان تو گشوده شد

تا ابد ناخوانده باقی می ماند

براستی هدف چه بود؟

دانستن حزن مستمرِ خداحافظی آخر؟

پس این همه بیقراری برای چیست؟

اگر تمام شدیم و‌دیگر نامی از ما به زبان هیچکدامشان ... دیدن ادامه ›› نمی آید

و من و تو

جدا از هر چه تعلق هست ، به زندگی نکبت لعنتی

بوسه ای میدهیم و

در تاریخ فراموشکار اثری به جا نمیگذاریم

تو بگو

ما دقیقا کجا ایستاده بودیم

بر بلندای عاشقی یا در قهقرای روزمرگی؟
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وچه داستانهایی که نخواندیم در گوش هم

پیش از خلسه ی موجِ دودهای واپسینِ آخرین سیگار

و آن کناب که با دستان تو گشوده شد

تا ابد ناخوانده باقی می ماند

براستی هدف چه بود؟

دانستن حزن مستمرِ خداحافظی آخر؟

پس این همه بیقراری برای چیست؟

اگر تمام شدیم و‌دیگر نامی از ما به زبان هیچکدامشان ... دیدن ادامه ›› نمی آید

و من و تو

جدا از هر چه تعلق هست ، به زندگی نکبت لعنتی

بوسه ای میدهیم و

در تاریخ فراموشکار اثری به جا نمیگذاریم

تو بگو

ما دقیقا کجا ایستاده بودیم

بر بلندای عاشقی یا در قهقرای روزمرگی؟

از: الف.عین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با زنگ سوم تلفن از جا پریدم ، گویی پیش از این سومین زنگ در این دنیا نبوده ام ، بلند شدم ، یکهو ، سرم گیج رفت ، فکر کنم کم خونی دارم یا شاید کم بود ویتامین ، از آ بگیر تا آن آخری که نمیدانم کدام است ، دستم را میگیرم کنار صندلی ، چشمهایم سیاهی میرود ، زنگ چهارم هم به صدا در آمد ، فاصله ام با گوشی زیاد نیست اما نمیدانم جرا به سان ابتدا تا انتهای ولیعصر میگذرد برایم ، همانقدر کند و آرام ، میرسم ، به نفس آفتاده ام ، چقدر گذشته از آن روزها که من منتظر تماسی بوده ام ، گوشی را که بر میدارم صدای باد میدهد ، باد و ترافیک ، گفتم الو ، جوابی نیامد ، قلبم میزند ، چند بار زنگ زدم به کسی که حرف نزدم؟ چند بار رفتم به آدرسی که کسی منتظرم نبوده است؟ نمیدانم صدایم را شنیده است یا نه ، باز میگویم ، الو ، صدای باد شدید تر شده و صدای نفس ، به یاد نفس هایش میافتم ، همان که هیچوقت صدایم نکرد ، از میان باد نجوای ضعیفی گویا می آید ، امروز چندم است؟ به دنبال مناسبت میگردم در ذهنم ، امروز چندم است؟ حتی تولد خودم هم یادم رفته

هر چه هست همان هاست که میدانم ، میدانم که نباید بدانم اما فقط همان ها را میدانم ، ساعت چند است؟

همه جا تاریک شده ، کی شب شد؟ ، اصلا کی روز میشود؟ چند وقت است در دنیا نبوده ام؟ صدای نجوا بلندتر شده ، چیزی گفت؟ گفت انگار ، من گوشهایم نمیشنود ... دیدن ادامه ›› یعنی نمیخواهد بشنود ، اسمم را گفت انگار ، سلام میکنم ، باکی؟ من؟ شاید اشتباه است و تنها یک تشابه اسمی است ، کسی شبیه او نبود اما ، هیچوقت نشنیدم جز همان یکبار ، صدا کردنش راحت بود ، میشد گفت هی تو ، یا گفت ببین ، او بر میگشت ، اما من همیشه اسمش را صدا میکردم ، او برمیگشت ، در جوابم هیچوقت نگفت جانم ، هیچوقت نگفت عزیزم ، فقط نگاهم میکرد ، شاید برای همین دوستش میداشتم ، همین که خودش بود ، صدای پشت خط خیلی بلند است ، صدای فریاد میآید انگار ، چرا پس من نمیشنوم؟ صدا برایم مفهوم نیست ، گوشی را میگذارم ، شاید خودش بود ، صدایش را یادم رفته ، اگر زنگ بزند و صدایم کند میشناسم؟ چه میگویم؟ جانم؟

منتظرم ، سالهاست که این خط زنگ میخورد و من منتظرم ، اینجا در این اتاق تاریکی که هیچکس جز من اجازه ندارد بیاید ، دست میکشم به صورتم ، خودم را فراموش کرده ام ، صدایم چگونه بود؟ مادر؟ امروز چند ساله میشوم؟ نکند اینها همه بازیست؟ نکند من نقش اولی تیاتری هستم که تماشا چی نداشته؟ مادر؟ امروز چندم است؟ مادر کجایی؟ چند سال است صدایت نکرده ام؟ تلفن زنگ میخورد ، با صدای سومین زنگ از جا میپرم ، گویی در هپروتی بوده ام ، بلند میشوم ، یکهو.....





ممنون که نظر دادی
۱۰ آبان ۱۳۹۶
الان دیدم...
دیدم که خوندمش.. همون پارسال. قشنگ بود. یاد کارای عباس معروفی مینداخت منو.
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجیب نیست؟
خودمان هم فراموش کردیم
خط خطی های ما هنوز روی دیوار است
پشت خروار ها خاک

چقدر غر زدیم
چقدر زخم زدیم به هم
دلتنگم
همین.

برای محمد ها ، شبنم ، زهرا ، احسان، سپیده ، فایقه ، مریم و خیلی های دیگر که آنها هم فراموش کرده اند

و برای الف تنها.



سید فرشید جاهد، رها باصفا و مجتبی مهدی زاده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آدم ها
به دنیا می آیند
که از خاطره های هم
بروند
.
.
.

از: ...
آدما از دور زیباترن
از پشت شیشه
دست که میکشم به پنجره یاد دستات می افتم
که چقدر دوست داشتم وسط برف میگرفتمشون و میذاشتم تو جیب پالتوم

آدما از دور بی آزار ترن
از اون سمت خیابون
یادته گفتی چشماتو ببند و دستمو بگیر و بیا
افتادم تو جوب ، آبش خیلی شدید میرفت ، عمق جوب زیاد بود ، هوا سرد ، شب بود
تو دستتم دراز نکردی ... دیدن ادامه ››
اون شب باید غرق میشدم تو همون جوب فکسنی

آدما از دور عزیزترن
از پشت تلفن
به هوای شنیدن صدات
نصف شبی تلفن رو برداشتم رفتم تو اتاقم
زیر پتو بودم وسط تابستون
گرم بود گرم ، اما صدات عزیز بود برام باید میشنیدم
...


جای دستام هنوز رو شیشه است ، ببین
جای پاهات هنوز رو دلمه ، اونو که نمیتونی ببینی

عزیزم ، کاش هیچوقت این ور خیابون از پشت شیشه ندیده بودمت.


از: الف
سردمه
مثل یک سلول ، تو یه بدن که تاره جون داده
سردمه
مثل سکوت ، بعد از هر شلیک گلوله ی بی هدفی
که هدفی رو از بین برده
حس میکنم بر خلاف نظر همه ی کارشناسا
دنیا رو به سردی میره
مثل نگاه
مثل اشک
کثل ترس
سردمه مثل همه ی آدمهایی که تنهان

سرده دنیام
خیلی سرد
طوری که دل غمگین و نمناکم چسبیده بهش
دردناک و مستاصل.

پی نوشت

دنیاهامان چه زود
سرگیجه گرفت
چه زود افتاد
چه زود تنها شد


از: الف.عین
عصر یخبندانی دیگر در راه است...
۱۰ تیر ۱۳۹۱
درود بر شما
خوشحالم که دوباره نام یکی از قدیمی های دیوار را میبینم.
برقرار باشید.
۱۱ تیر ۱۳۹۱
محسن عزیز ممنونم ازت
۱۱ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو بودی آن روز
که رنگ نگاهت را گلوله ای
که از هر کجا آمد
ربود

تو بودی
و اکنون این خاک سرد
چشمانت را آرام آرام میبلعد

نمیدانم کجا
اما
ندایی درونم هست
که روزی
زمین
با چشمانت
به دنبال تمامی گلوله زن ها
خواهد رفت.


سکوتتتتتتتتتتتتت


از: الف.عین
بله زمین حق تو را می ستاند.
(فقط دوست خوبم من احساس میکنم اگر بجای "گلوله زن ها"از کلمه ی دیگری استفاده میشد بهتر بود البته این فقط حس منه...خیلی زیبا سرودید)
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
و آزادی در زیر مجسمه ها در میادین مرکزی می ایستد
و یکی یکی نام های قهرمانانش را می خواند

یانیس ریتسوس
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
ممنونم که خوندید ، خودمم خیلی بهش فکر کردم اما به نتیجه نرسییدم!!!!
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میبینم که میروی
سوار بر قایقی از آرزوهایم

انگار میکنم که نبوده ای

نبوده این آرزوها
و سفرهای خیالم
رنگ محال میگیرند

دریای ذهنم پر میشود از حباب
و لاشه ی قایق هایی که فرو میروند.



از: الف.عین
زیبا بود احسان جان سپاس
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
درود زیبا سرودید ...

فقط در سطر سوم "انگار " یا "انکار "؟
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوباره
اگر ممکنه این یکی عکسم رو هم ببینید.
مرسی

http://aks.akkasee.com/photos/211312/



از: الف.عین
زیبــــــا بود
ممنون احســان
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
خیلی عکس خوبیه......
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
زیبا بود زیاد .. تشکر زیاد ..
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان عزیز هم دیواری
خوشحال میشم عکسم رو ببینید و نظرتون رو بگید.

http://aks.akkasee.com/photos/211086

ممنونم پیشاپیش.



از: الف.عین
کادر بندیش رو خیلی دوست داشتم .

و اینکه حس ِ زیبایی داره عکستون

سپاس که با ما شریک شدید :)
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
احسان جان میتونستی قاب بهتری برای عکس انتخاب کنی مثلا از قاب 3/1 در محیط 3/2 استفاده میکردین بهتر بود تناسب خطا های عمودی و افقی را هم رعایت میکردین گرچه فکر کنم بدون سه پایه این عکس رو گرفتین
حتی میتوانستید عکس را در قاب آتا فوکوس بگرین و در کل عکس دوست دارم موفق باشی
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
محمد عمروابادی (mohammad)
سلام محمدحسین عزیز. هیچی، تنها شادی دیدار دوباره یک همدیواری بود :-)
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش میشد برگردم به اون لحظه ها
کاش می....ش....د
ک...ا....ش......

د لعنتی انقدر زد نزن رو دیوار
اینجا چند نفر دارن با هم دعوا میکنن
مثل که حالیت نیستا
برو همونجا که تو این چند ماهه بودی
نمیبینی مگه ما اینهمه زجمت کشیدیم واسه این دیوار
آدمهای جدید اومدن
ما تورو نمیخوایم
تورو فراموش ... دیدن ادامه ›› کردیم
مثل همه اونهایی که رفتن
ما دیوارو اینجوری میخوایم
شبیه 1 کوچه با دو تا مدرسه
یکی پسرونه
یکی دخترونه
که گاهی اینا زود تطییل میشن میرن جلو مدرسه اونا واسه تیکه انداختن
گاهی هم اینا واسه اونا





از: ووووووووووووووووووووووووو
آقای علایمی، ممنون از این که هستید
تولدتون هم مبارک
۱۹ فروردین ۱۳۹۱
محمد عمروابادی (mohammad)
درود بر احسان علایمی.
یار دیرین دیوار که می دانم هنوز به درخشندگی آن پایبندی.

برای درخشندگی جنگندگی نیازه تا سنگریزه ها و غبارهای نابالغی، تا علف های هرز چشمانی که توان دیدار نور رو ندارن، از باغچه برکنده شن. پس باش و بساز بنایی رو زیبا می دونی.
۱۹ فروردین ۱۳۹۱
تولدتون مبارک ، زیاد ..
۲۰ فروردین ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دست میکشم به صورت صاف و سفیدت
چشمات بسته اند و لب هات دیگه تکون نمیخورن
صدای آروم و آرامش بخشت دیگه نمیاد

دست میکشم روس دستهات و برای اولین بار حس میکنم
که دستهای تو دیگه کوچیک تر از اونی شده که بخواد دستهای منو بگیره و با تمئنینه
از عرض خیابونی رد کنه
که بعدش من میپلکم بین بچه ها و دستهای تو رو فراموش میکنم

نگاهت میکنم
اشک کوچیکه برای تو
اشک نمیتونه دردم رو تفسیر کنه

پس گریه ... دیدن ادامه ›› نمیکنم
و دستت رو میگیرم اینبار و من ردت میکنم از آخرین ترافیک تهران
و فکر میکنم چه حیف
که تو دیگه نمیتونی اینجا باشی و به روی کسایی که میپیچن جلوت لبخند بزنی

شهر
خاکستری تر از همیشه است
و وقتی اولین ریز خاک های سرد رو میریزن روی تنت
من ترس برم میداره و میدوم سمتت و دستت رو میگیرم

مادر
من میترسم
من میترسم
من
می
تر
سم.


پی نوشت

برای خاله مهناز
و علی ادیب

هم بازی و هم مدرسه ای کودکی هام.







از: الف.عین
خیلی زیباست
سرشارازاحساس ناب
منم باخوندش دلم گرفت:(
۰۳ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حرف ها یم
همه یک معنی دارند

بستگی دارد به گوش های تو

گاهی
آدمیزاد
با دلش هم
می شنود.



از: الف.عین

نیم شبان بیستم بهمن ماه است و من کنار بیمارستان ایستاده ام
ها که میکنم دردم میگیرد ، سیگار ندارم و دردم میگیرد
ساعتم را که نگاه می کنم ، چیزی حدود 5 دقیقه به صبح است
به 3 صبح
حال خوشی دارم ، داشتم ، تا حدود یک ساعت و سی دقیقه ی پیش که ماجرا آغاز شد
یکی از همان دور هم نشینی های مجردی
من و دو تن از یاران گرمابه و گلستان و دختری که مدام سیگار میکشید به انظمام زن و شوهری نمونه
که از دوستان دو ، سه دوره ی آخری بوده اند ... دیدن ادامه ››
همه گرم بودیم
شوفاژ ها خاموش بود
شومینه رنگ نداشت ، گاز نداشت
و دختر سیگار میکشید
و همه چیز پر بود از خنده و همچنان .... سیگار میکشید و نمیخندید
هیچکدام نمیدانستیم از کجا آمده و دوست کیست
فقط بود
هم برای من بود
هم برای رفقا و هم .... شوهر نمونه
نگاه ها که شروع شد
شوهر نمونه کم آورد و ماجرا آغاز شد
زن رفت
و دختر سیگارش را خاموش نکرد

گربه ای آرام از بالای خیابان شریعتی پایین میآید
میبینمش

نگاه هایمان تلاقی میکند و خشک میشود

خشک میشوم
دختر سیگارش را بر لب شوهر نمونه میگذارد
شوهر
با اولین کام چنان به سرفه میافتد که ... سیاه میشود
دکتر گفته است
بار پیش گفته بودم آخرین بار است که میتونی جان سالم به در ببری
سیگار و مشروب
ریه ات را از کار میاندازد

گربه راه میافتد
دستی سیگاری بر لبم میگذارد
فندک میزند و دردم
آرام آرام ، آرام میگیرد

زن کنارم ایستاده
شوهرش تمام ریه اش را از دست داده
و زن دستش در دست من است

خیابان شریعتی آرام است
و هیچکس نمیداند آن دختر از کجا آمده بود

جز من و زن.





از: الف.عین
ای قاتل!
قشنگ و عالی بیان شده بود.
خیانتِ اون زن به کنار ولی نقشه ی قتل خیلی ناجوانمردانه بود.
راستی احسان عزیز ممنون که پست من رو خوندی. زیر همون پست جواب سوالتون رو دادم.
۲۱ بهمن ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

هوا که سرد میشه
زمستون که میاد
دلم یاد قدیماش می افته
یاد خیره شدن از پشت شیشه یه آسمون قرمزی که شاید با خودش برف آورده باشه
یا اگه خوش شانس تر بودم
نگاه کردن به برف های سرد و سبک و سرگردونی که نمیدونستن کجا بشینن تا بیشتر دووم بیارن
هوا که سرد میشه
زمستون که میاد
بیشتر از قبل ییاد خودم میوفتم
بیشتر از نگاه های گاه و بی گاه به آینه.


پی نوشت:

دیروز تر ها
برف هم
رنگ دیگری داشت.

الف.عین

از: خود
بله واقعا دیروزترها
برف هم رنگ دیگری داشت
۱۹ بهمن ۱۳۹۰
به به، خوشحالم وقتی که بعد از مدت ها اومدم اینجا، روی صفحه اول، اسم تو رو دیدم احسان. یا قدیما به خیر
۲۰ بهمن ۱۳۹۰
میبینم که جمع احسان ها جمعه :)
۲۰ بهمن ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اکنون اما
روزگار سیا هی است

.
.
.


خوب که چی؟

بابا ، چرا نمیفهمی
همین 100 تا لایک میگیره.




از: الف.عین
من

سال ها

تنم را با نام تو غسل داده ام

تا که زاده شدم تا تو

زیر برگ های من

بسان قارچی سمی

با شیطان

هم آغوشی کنی


اعتراف میکنم

اشتباهی

خدا

می انگاشتمت.
۰۱ دی ۱۳۹۰
خیلی خوب بود..و امیدوارم تاثیر گذار هم باشه..
سپاس...))
۰۱ دی ۱۳۹۰
این دکمه دوست دارم زیر انگشت اراده است , کسی که بدونه چی کارمی کنه می تونه مسئولیت کارش رو هم قبول کنه , البت با احترام به نظردیگران

ممنون دوست من
۰۱ دی ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از سکوتمون بود ، 1 هو تند تند شروع کردی
با صدای لرزون
و اشک هات

من با بهت و سکوت نگاهت میکردم

گفتی میری
گفتم هرجا بری میام
راحتت نمیذارم

رفتی
و حالا ما دونفر اینجاییم
با یک طبقه اختلاف
تو روی زمین
من این پایین.

پی نوشت:

می ... دیدن ادامه ›› خواستم 1 شعر بنویسم که تهش با اسم نمایش از این سالها... تموم بشه

این بود


پس از سکوت بود انگار
لرزش ناگهانی صدای تو
و اشک هایی که حرف ها زدند با من

و تو گفتی و تو گفتی و تو دیگر هیچوقت نحندیدی
نه برای من
و نه برای کبوتران صبح گاهی پشت پنجره


اکنون اما
برای ما
من مانده ام
و این سنگ

میدانی
از این سال ها
هزار خنده طلب داریم
هزاررررررر روز خوش.

اما ننوشتمش!!!!!


الف.عین


از: خود