در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | احسان علایمی: با زنگ سوم تلفن از جا پریدم ، گویی پیش از این سومین زنگ در این دنیا نب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:05:45
با زنگ سوم تلفن از جا پریدم ، گویی پیش از این سومین زنگ در این دنیا نبوده ام ، بلند شدم ، یکهو ، سرم گیج رفت ، فکر کنم کم خونی دارم یا شاید کم بود ویتامین ، از آ بگیر تا آن آخری که نمیدانم کدام است ، دستم را میگیرم کنار صندلی ، چشمهایم سیاهی میرود ، زنگ چهارم هم به صدا در آمد ، فاصله ام با گوشی زیاد نیست اما نمیدانم جرا به سان ابتدا تا انتهای ولیعصر میگذرد برایم ، همانقدر کند و آرام ، میرسم ، به نفس آفتاده ام ، چقدر گذشته از آن روزها که من منتظر تماسی بوده ام ، گوشی را که بر میدارم صدای باد میدهد ، باد و ترافیک ، گفتم الو ، جوابی نیامد ، قلبم میزند ، چند بار زنگ زدم به کسی که حرف نزدم؟ چند بار رفتم به آدرسی که کسی منتظرم نبوده است؟ نمیدانم صدایم را شنیده است یا نه ، باز میگویم ، الو ، صدای باد شدید تر شده و صدای نفس ، به یاد نفس هایش میافتم ، همان که هیچوقت صدایم نکرد ، از میان باد نجوای ضعیفی گویا می آید ، امروز چندم است؟ به دنبال مناسبت میگردم در ذهنم ، امروز چندم است؟ حتی تولد خودم هم یادم رفته

هر چه هست همان هاست که میدانم ، میدانم که نباید بدانم اما فقط همان ها را میدانم ، ساعت چند است؟

همه جا تاریک شده ، کی شب شد؟ ، اصلا کی روز میشود؟ چند وقت است در دنیا نبوده ام؟ صدای نجوا بلندتر شده ، چیزی گفت؟ گفت انگار ، من گوشهایم نمیشنود ... دیدن ادامه ›› یعنی نمیخواهد بشنود ، اسمم را گفت انگار ، سلام میکنم ، باکی؟ من؟ شاید اشتباه است و تنها یک تشابه اسمی است ، کسی شبیه او نبود اما ، هیچوقت نشنیدم جز همان یکبار ، صدا کردنش راحت بود ، میشد گفت هی تو ، یا گفت ببین ، او بر میگشت ، اما من همیشه اسمش را صدا میکردم ، او برمیگشت ، در جوابم هیچوقت نگفت جانم ، هیچوقت نگفت عزیزم ، فقط نگاهم میکرد ، شاید برای همین دوستش میداشتم ، همین که خودش بود ، صدای پشت خط خیلی بلند است ، صدای فریاد میآید انگار ، چرا پس من نمیشنوم؟ صدا برایم مفهوم نیست ، گوشی را میگذارم ، شاید خودش بود ، صدایش را یادم رفته ، اگر زنگ بزند و صدایم کند میشناسم؟ چه میگویم؟ جانم؟

منتظرم ، سالهاست که این خط زنگ میخورد و من منتظرم ، اینجا در این اتاق تاریکی که هیچکس جز من اجازه ندارد بیاید ، دست میکشم به صورتم ، خودم را فراموش کرده ام ، صدایم چگونه بود؟ مادر؟ امروز چند ساله میشوم؟ نکند اینها همه بازیست؟ نکند من نقش اولی تیاتری هستم که تماشا چی نداشته؟ مادر؟ امروز چندم است؟ مادر کجایی؟ چند سال است صدایت نکرده ام؟ تلفن زنگ میخورد ، با صدای سومین زنگ از جا میپرم ، گویی در هپروتی بوده ام ، بلند میشوم ، یکهو.....





ممنون که نظر دادی
۱۰ آبان ۱۳۹۶
الان دیدم...
دیدم که خوندمش.. همون پارسال. قشنگ بود. یاد کارای عباس معروفی مینداخت منو.
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید