بدون هیچ پیش زمینه ای به دیدن این تئاتر رفتم و راستش لذت بردم. از بازی بی دست انداز افشین هاشمی و احساسات پرشور مونا فرجاد لذت بردم. وقتی دیوار چهارم چندین بار در طول نمایش دریده شد و هر کدام از 3 بازیگر حداقل یک بار از میان تماشاگران گذشتند از هنجارشکنی افشین هاشمی خوشم آمد و بیش از هر چیزی از نمایشنامه خوشم آمد که کشش خوبی داشت. برداشتی آزاد از نمایشنامه ی عقابی با دوسر نوشته ی ژان کوکتو. نمایشنامه ای که در سال 1948 یک فیلم سینمایی هم از آن ساخته بودند. (
https://en.wikipedia.org/wiki/The_Eagle_with_Two_Heads). البته چیزی که در نمایش دیدم خیلی فراتر از خلاصه ی نمایشنامه ی ژان کوکتو بود. به نظرم بهتر است بگوییم نمایشنامه ی ژان کوکتو فقط الهام بخش افشین هاشمی بوده... چون تبدیل شاعر آنارشیست به شاعر چپ و بعد درآمیختن قصه با خواستگاری محمدرضا شاه پهلوی و... خیلی خلاقانه بود.
پیدا کردن رخنه هایی در زندگی آدم های تاریخی و درآمیختن این رخنه ها با زندگی آدم های معمولی و روایتی از شور انسانی (عشق). اگر بخواهم این نمایش را در یک جمله توصیف کنم همین است.
استفاده از شعرهای کتاب تو مشغول مردنت بودی و شعرهای عارف قزوینی هم خیلی خوب در نمایش نشسته بود.