در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سپهرداد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:19:36
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بعد از دو سال که تآتر نرفته بودم، دیدن اسم تاتر «مفیستو برای همیشه» برایم نویدبخش یک اجرای خوب بود.قبلا تاتر مفیستو با کارگردانی مسعود دلخواه را در تالار مولوی دیده بودم. اجرای بس فوق العاده بود و بعد از ۵ سال هنوز هم شیرینی تماشایش زیر دندانم است. نمایشنامه‌نویس مفیستو برای همیشه متفاوت از مفیستو بود. توی خلاصه‌ی نمایش سایت تیوال نوشته بود که «مفیستو برای همیشه» برداشتی آزاد از مفیستوی کلائوس مان است. پیش خودم گفتم که به خاطر نمایشنامه‌اش حتما کار خوبی خواهد بود و حدسم کاملا درست بود. اگر بخواهم اجرای دو تا تاتری را که بر اساس مفیستوی کلائوس مان دیده‌ام با هم مقایسه کنم باید بگویم که نحوه‌ی اجرا و بازی‌های تاتر مسعود دلخواه یک چیز دیگر بود. آن اجرا واقعا وجدانگیز بود. آدم را به شدت تحت تأثیر قرار می‌داد. بازی‌های اجرای «مفیستو برای همیشه» هم بدک نبودند. پاری وقت‌ها بازی‌ها به شدت تصنعی می‌شد که اذیتم می‌کرد.
چیزی که بیشتر من را تحت تأثیر قرار داد خود مفیستوی داستان بود. این مفیستو با آن یکی مفیستو متفاوت بود. مفیستوی منوشکین واقعا روحش را به شیطان فروخته بود. او جاه‌طلب بود و برای رسیدن به امیالش همه چیزی را از دست داد. به دوستانش خیانت کرد. زن زندگی‌اش را کنار گذاشت. آدم‌ها را فروخت و در آخر هم تنهای تنها باقی ماند. مفیستوی تام لانوی بیشتر به نظرم عاشق بود. او عاشق کار کردن بود. عاشق این بود که روی صحنه‌ی اجرا باشد، به هر قیمتی و به هر کیفیتی. می‌خواست که فقط باشد. می‌خواست که فعل بودن را صرف کند. در این راه هم حاضر شد به همه‌ی شیطان‌ها دست بدهد. او هم همه چیز را از دست داد. همه‌ی دوستانش را نابود کرد. روحش را به شیطان فروخت. او هم تنهای تنها شد. اما گویی دوستانش هم همین‌گونه بودند. قهرمان خاصی وجود نداشت. مفیستوی تام لانوی یک جور سرنوشت محتوم بود. گزینه‌ی دیگری وجود نداشت.
وقتی اجرای نمایش تمام می‌شود و تو سلانه سلانه به سمت چهارراه ولیعصر راه می‌افتی سوالی که توی ذهنت جا خوش می‌کند این است: آیا من هم یک مفیستو ... دیدن ادامه ›› نیستم؟ آیا من هم برای این‌که کارم را نگه دارم روحم را به شیطان‌ها نفروخته‌ام؟ به شیطان‌ها کرنش نکرده‌ام؟ و دردناکی «مفیستو برای همیشه» همین است: همه‌مان بارها و بارها انگار قصه‌ی مفیستو را تکرار می‌کنیم، هر کدام به طریقی...
سپاس برای دیدن ما و چه زیبا قلم شما مفیستوی تام لانوی رو به تحریر کشید .
و حتما تلاش دوچندانی برای بهتر شدن و یادگیری خواهیم کرد .
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتر «هفت دقیقه» را به خاطر 9 بازیگر افغانستانی اش رفتم. برایم جالب بود که کارگردانی بردارد هر 9 بازیگر تئاترش را از مهاجران حاضر در ایران انتخاب کند. به هر کسی هم گفتم که همراهم شود گفت نمی آیم. تئاتر چرند زیاد دیده ام. حوصله ندارم 40هزار تومان دیگر دور بریزم. خارجی بودن نمایشنامه من را امیدوار می کرد که تئاتر خوبی باشد و راستش پشیمان نشدم. فراتر از انتظارم بود. خیلی جامعه ی امروز ایران بود. دقیقا همان به روز شدنی بود که از یک تئاتر به درد بخور انتظار می رود...

متن کامل در این آدرس:
http://sepehrdad.blog.ir/1398/01/30
فائزه مصباحی و امیر مسعود این را خواندند
گروه نمایش موج و azi rezaei این را دوست دارند
ممنون برای نگاه و قلم دقیق
۳۱ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حالا دیگر مشتری تئاترهای گروه اگزیت هستم. چند تا ویژگی دارند که برایم دوست‌داشتنی‌اند. چپ‌اند. به طرز هماهنگ و زیبایی چپ‌اند. نمایش قبلی که ازشان دیدم «مارکس در سوهو» بود. مارکسی که رستاخیز کرده بود و آمده بود به قرن بیست و یکم و دنیای قشنگ نوی آدم‌های قرن بیست و یکم را به چالش کشیده بود. بی‌عدالتی، ظلم، ستم، نظام طبقاتی، نیروی کار، بهره‌کشی، آزادی دریغ شده، آزادی ازدست‌رفته. «مترسک» هم به طرز تکان‌دهنده‌ای چپ بود. این‌که می‌گویم به طرز هماهنگی چپ‌اند،‌ به خاطر طرز فروش بلیت تئاترهایشان هم هست.

من از تئاترهایی که قیمت بلیتشان در یک اجرا متفاوت است متنفرم. اگر ردیف اول باشی، 50 هزار تومان. اگر ردیف دوم باشی 45 هزار تومان و اگر ته بالکن باشی و بازیگرها را قد نخود ببینی 30 هزار تومان مثلاً. حالم به هم می‌خورد از این‌جور تئاترها که آدم‌ها را طبقه‌بندی می‌کنند. تئاترهای اگزیت هم قیمت بلیتشان متفاوت است: از 5 هزار تومان شروع می‌شود تا 25 هزار تومان. با یک تفاوت عظیم: کسی که بلیت 25 هزارتومانی می‌خرد هیچ برتری‌ای بر کسی که بلیت 5هزارتومانی می‌خرد ندارد. همه در کنار هم می‌نشینند. قیمت جایگاه را مشخص نمی‌کند. قیمت فقط یک انتخاب است. هرکسی می‌تواند متناسب با وسع خودش بلیت تئاترهای گروه اگزیت ... دیدن ادامه ›› را بخرد.

اگزیتی ها فقط یک گروه تئاتری نیستند. تولید دانش و محتوا دارند. کانال تلگرامشان به‌روز است. سایتشان به‌روز است. فیلم‌ها و تئاترهای بقیه را متناسب با دیدگاه‌های خودشان نقد و بررسی می‌کنند. شفافیت دارند. مثلاً چند وقت پیش، کارگردان گروه (مهرداد خامنه‌ای) قراردادهای گروه با بازیگران را توی کانال تلگرامشان گذاشته بود. توی تیوال که بروی می‌بینی اعضای گروه به تک‌تک نقدهای ریزودرشت تماشاگران به تئاترهایشان با گرمی پاسخ داده‌اند. این‌که یک گروه حرفه‌ای علاوه بر کار خودش رسالت تولید محتوا را هم به این سنگینی به عهده بگیرد برایم خیلی ارزشمند است.

خیلی گروه اگزیت را تحویل گرفته‌ام؟ دلیلش نمایش آخرشان است شاید. آن‌قدر بهم چسبید که دوست دارم هی ازشان تعریف کنم.

«مترسک» جذاب است. یک نمایش دوپرده‌ای دوساعته که تا به آخر تو را با خودش می‌کشاند. برداشتی است از نمایشنامه‌ی «چهار صندوق» بهرام بیضایی. نخوانده‌ام نمایشنامه را. باید بخوانم. نمایش گروه اگزیت حتم برداشتی به‌روز شده از این نمایشنامه را به دست داده. فیلم‌ها و آهنگ‌هایی که در طول نمایش به زبان‌های مختلف و از کشورهای مختلف (از آلمان بگیر تا اسلواکی) پخش می‌شود دقیق و به‌جایند.

مترسک 5 تا شخصیت دارد. 4 نفر که نمادی از قشرهای اصلی یک جامعه‌اند: روشنفکر، راهبه، سرمایه‌دار و کارگر. نفر پنجم هم مترسکی است که آن 4 نفر با همفکری آن را می‌سازند تا به کمکش بتوانند زندگی بهتری داشته باشند. به او قدرت می‌دهند. هرکدامشان به او ابزاری می‌دهند تا از بیرون باابهت و خشن و از درون مهربان باشد. مترسک قرار است به جامعه‌ی آنان ثبات و آرامش ببخشد: نمادی از دولت‌ها. اما پس از موجودیت یافتن بر آن‌ها مسلط می‌شود. جامعه‌شان را تحت سیطره‌ی خودش می‌گیرد و تبدیل می‌شود به قدرت مطلقه. اهالی جامعه تصمیم می‌گیرند با هم متحد شوند و قدرت مترسک را از او بگیرند. اما... مترسک زرنگ‌تر از این حرف‌هاست.

شخصیت‌ها کاملاً واضح و شفاف‌اند. پیشنهادها و جملاتی که هرکدامشان می‌گویند دقیقاً متناسب با دستگاه فکری‌شان است. هماهنگی گفتارها در این نمایش تو را بی‌دست انداز و بی سکته با خودش می‌کشاند و می‌کشاند.

نمایش در دو پرده اجرا می‌شود و پایان هر دو پرده شبیه به همدیگر است. منتها میزان تکان دهندگی پایان پرده‌ی دوم بسیار بالا است. عنصر تکرار وقتی به‌جا مورداستفاده قرار می‌گیرد همچه اتفاقی می‌افتد...

قهرمان اصلی نمایشنامه شخصیتی است که جنسیتش از بقیه بازیگرها متمایز است: تنها مرد نمایشنامه. اولین سؤالی که در ابتدای نمایش از خودت می‌پرسی احتمالاً همین است: چرا بقیه خانم‌اند و او آقا؟ اما هر چه در نمایش جلوتر می‌روی عنصر جنسیت در نظرت کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود؛ تا به آخر نمایش که به یک نتیجه‌ی جالب می‌رسی: قدرت و بقا جنسیت نمی‌شناسد...

و آن صندوق های لعنتی که باز هم معنای نمادین خیلی عجیبی دارند.

5 یا 10 هزار تومان برای یک تئاتر جاندار اصلاً مبلغی نیست. پیشنهاد می‌کنم تا آخر مرداد حتماً یک اجرا از تئاتر «مترسک» را ببینید.



برگرفته شده از http://sepehrdad.blog.ir/1397/05/09/%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%B1-%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82-%D9%87%D8%A7
سلام سپهرداد عزیز
ممنونم از توجه شما به گروه تئاتر اگزیت و خوشحالم از اینکه توانسته‌ایم دوستانی چون شما را در کنار خود داشته باشیم.
به امید دیدار مجدد
۱۰ مرداد ۱۳۹۷
شما لطف دارید بزرگوار
امیدوارم حال پدر بهتر باشه و اگه امر و کمکی نیاز هست در خدمت هستم
۱۰ مرداد ۱۳۹۷
لطف داری بهزاد جان
دیگه فعلا بستری شدند و تحت مراقبت. ممنونم ازت.
۱۰ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیش از اندازه کند بود. به طرز بسیار رخوت انگیزی کند بود. فقط به بخش کوچکی از افسانه ی مده آ ناظر بود. این اجرا به راحتی می توانست با در 15 دقیقه ... دیدن ادامه ›› ارائه شود. حرکات آهسته ی بازیگر با اعصاب و روان آدم بازی می کرد. تصنعی بودن از سر تا پای اجرا می بارید. به خاطر کندی در اجرا هیچ حسی به تماشاگر منتقل نمی شد. تاسف انگیز بود.
بدون هیچ پیش زمینه ای به دیدن این تئاتر رفتم و راستش لذت بردم. از بازی بی دست انداز افشین هاشمی و احساسات پرشور مونا فرجاد لذت بردم. وقتی دیوار چهارم چندین بار در طول نمایش دریده شد و هر کدام از 3 بازیگر حداقل یک بار از میان تماشاگران گذشتند از هنجارشکنی افشین هاشمی خوشم آمد و بیش از هر چیزی از نمایشنامه خوشم آمد که کشش خوبی داشت. برداشتی آزاد از نمایشنامه ی عقابی با دوسر نوشته ی ژان کوکتو. نمایشنامه ای که در سال 1948 یک فیلم سینمایی هم از آن ساخته بودند. (https://en.wikipedia.org/wiki/The_Eagle_with_Two_Heads). البته چیزی که در نمایش دیدم خیلی فراتر از خلاصه ی نمایشنامه ی ژان کوکتو بود. به نظرم بهتر است بگوییم نمایشنامه ی ژان کوکتو فقط الهام بخش افشین هاشمی بوده... چون تبدیل شاعر آنارشیست به شاعر چپ و بعد درآمیختن قصه با خواستگاری محمدرضا شاه پهلوی و... خیلی خلاقانه بود.
پیدا کردن رخنه هایی در زندگی آدم های تاریخی و درآمیختن این رخنه ها با زندگی آدم های معمولی و روایتی از شور انسانی (عشق). اگر بخواهم این نمایش را در یک جمله توصیف کنم همین است.
استفاده از شعرهای کتاب تو مشغول مردنت بودی و شعرهای عارف قزوینی هم خیلی خوب در نمایش نشسته بود.
با سلام و احترام
فکر می کنم مطلبتون به برچسب "احتمال لو دادن یا کاهش جذابیت" نیاز داره دوست عزیز
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
راستش اول از شیوه ی فروش بلیط خوشم آمد. چند وقتی بود که به خاطر مشکلات مالی زورم می آمد تآتر بروم.وقتش را نداشتم که با دقت تاترهای در حال اجرا را جست و جو کنم و بهترینش از نظر خودم را پیدا کنم و مطمئن باشم که پولم حرام نمی شود. کمبود وقت برای پیدا کردن نمایش خوب معضلی شده بود. بعد یکی از دوستان گفت مارکس در سوهو راست کار خودته. نیازی هم به اما و اگر نیست. من از تالار وحدت متنفرم. سیستم طبقه بندی بلیت هایش و این که تو با این که قیمت متوسط به بالایی را برای بلیت می دهی و باز هم جای درب و داغانی را به تو اختصاص می دهند شاکی ام کرده بود.و این سیستم فروش بلیط که آدم 5 هزار تومانی با آدم 25هزار تومانی تفاوتی ندارد علاوه بر تناسبش با موضوع نمایش یک جور احترام خارق العاده به تماشاگر تاتر بود.
خود نمایش هم... گفتن ندارد. رضایت بخش بود. قصه داشت. تاریخ داشت. زندگینامه بود و بزرگ ترین دستاورد این نمایش این بود که به من انگیزه داد تا بروم کتاب نوشته های اقتصادی فلسفی مارکس را بخوانم. کتابی که 2 سال بود که توی کتابخانه خاک می خورد. این که تو به خاطر یک تاتر 80 دقیقه ای انگیزه پیدا کنی که کتاب بخوانی, که به جست و جو بیفتی, به پرس و جو بیفتی یعنی این که آن تاتر خیلی خوب بوده.
ای کاش اجرای قبلی رو هم تماشا می کردید دوست گرامی. "من موجودی احساساتی هستم".
۲۶ دی ۱۳۹۶
من هم با مریم خانم موافقم.
۲۶ دی ۱۳۹۶
سلام جناب سپهرداد عزیز
چقدر خوشحال شدم این جمله شما را خواندم: به خاطر یک تئاتر ۸۰ دقیقه‌ای انگیزه پیدا کنی که کتاب بخوانی.
واقعا و بدون تعارف برای من این زیباترین دستاورد کار می‌تواند باشد. کنجکاوی... و البته برای مارکس بیرون کشیدن دوباره کتاب‌هایش.
ممنونم از نوشته و وقت با ارزشتان.
۲۶ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فالومی: یک عصرانه ی دلپذیر تابستانه در تآتر مولوی.
از این تآتر راضی بودم. نمایشنامه ی مرحوم پیتر شفر آن قدر خوب است که غیرممکن است اجرای آن دلپذیر نباشد. بازی های نرم و روان سه بازیگر راضی کننده بود. نمایشنامه با اسم "چشم عمومی" به فارسی هم ترجمه شده (نشر افراز) و بعد از دیدن این تآتر دلچسب می خواهم بخوانمش. اسم تآتر از اسم فیلمی که بر اساس این نمایشنامه ساخته شده آمده... فیلمی که گویا فقط در انگلستان فالو می نامیده شد و در آمریکا همان چشم عمومی اکران شد. اسم نمایش را "دنبالم کن!" هم می گذاشتند هیچ طوری نمی شد. دلیل انگلیسی ماندن عنوان نمایش را نفهمیدم.
ممنون که آمدید، دوست داشتید و سپاس از نظر شما ... ترکیب " یگ عصرانه ی دلپذیر تابستانه " تان مرا به یاد نخستین جمله ام به گروه در آغاز تمرینات انداخت. گفته بودم دوست دارم وقتی تماشاگر از سالن نمایش ما خارج می شود احساس کند انگار نسیم خنک و شیرینی بر صورت اش وزیده ... جمله ی شما عین جمله ی من نیست اما همان حس که خواستم را گویی پدید آورده که در جستجوی اش بودیم. درباره نام نمایش هم فالو می! را به خاطر طنز نهفته اش، ملموس بودن اش برای مخاطب امروز، مقایسه ی فالو حقیقی با فالو های رایج مجازی امروز و دلایل دیگر برگزیدیم. نام پیشنهادی شما و ترجمه های دیگر این عبارت را هم بارها مرور کردیم، راستش جواب نداد! ... این ها را نوشتم که شاید برای دوستان دیگر هم مفید باشد ... پاینده باشید.
۳۱ مرداد ۱۳۹۶
سپاس و دست مریزاد به شما آقای سلیمانی.
بله... لذت بخش بود دیدن این نمایش و تا جایی که از من برمیاد دارم توصیه می کنم... از توضیح تون هم خیلی خیلی ممنون.
۰۱ شهریور ۱۳۹۶
درود بر شما
۰۱ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام. دوستانی که نمایش رو دیده اند آیا می توانند سوال من را جواب بدهند؟
طرز راه رفتن پسرها در طول نمایش دلیل خاصی داشت؟ شبیه اروین راه می رفتند. آیا به دلیل تقلید از اروین بود؟ اگر بله حالا چرا خود اروین آن طور راه می رفت؟ از نظر سیر وقایع اروین در پایان ماجراها تصادف می کند. بنابراین طبیعی نیست که در طول نمایش آن طور عجیب و غریب راه برود و طبیعی نیست که پسرها آن طور عجیب غریب راه بروند... آیا دلیل علت و معلولی داشته یا فقط سلیقه ی کارگردانی بوده؟
شادی بهرامی، حافظ و محمد فروزنده این را خواندند
اشکان خیل‌نژاد این را دوست دارد
شیوه راه رفتن و صحبت کردنشون به این دلیل بود که اصرار داشتند آدم های خاصی به نظر بیان، اگر به خاطر داشته باشید زمانیکه از ایروین خواستند راحت باشه و به اصطلاح "لبی تر کنه" عینکش رو برداشت و برای لحظاتی عادی راه رفت و عادی صحبت کرد، در واقع منظور این بود که همه ما در مدارس و دانشگاهها از یک الگو تبعیت میکنیم و قرار هست به یک شکل دربیاییم، اون هم توسط معلمین و مدیرانی که اونها هم در گذشته همین مسیر رو طی کردند.
۱۵ مرداد ۱۳۹۶
چرا حذف؟ قابلیت اصلاح جمله بندی ها و توضیحات بیشتر نداشت؟
۱۷ مرداد ۱۳۹۶
سلام. طرز راه رفتنشون نمادی بود از خاص بودن. متفاوت بودن. و خب ایروین چون میخواست همه چیز رو متفاوت تر جلوه بده این قضیه توش شدید تر بود.
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پسران تاریخ نمایشنامه‌ی سنگینی دارد که در دنیای انگلیسی‌زبان حسابش را پس داده. خیل عظیم جوایز و اجراهای متعدد این ‏نمایشنامه در انگلستان و آمریکا و بعد هم تبدیل‌شدنش به فیلم حکایت از اعتبار این نمایشنامه دارد.
می‌ماند اجرای این نمایشنامه به زبان فارسی که به نظرم بازیگران از پسش بر آمده بودند. دیالوگ‌ها و مونولوگ های سخت و ‏سنگین به نرمی و روانی و بی‌دست انداز ادا می‌شدند و من تماشاچی اصلاً درگیر تپق‌ها و دست‌اندازها نمی‌شدم. خیلی جاها دلم ‏می‌خواست دست‌به‌قلم شوم و جملاتی را که بازیگرها به‌راحتی گفته بودند یادداشت کنم... تازه آنجاها بود که یادم می‌آمد اوففف ‏این چه جمله‌ی سختی بوده که به‌راحتی ادا شده. طنز نمایشنامه هم به‌خوبی از کار درآمده بود. مخصوصاً طنز پایان‌بندی در مورد ‏موتورسواری ایروین و هکتور و اجرای سراسر طنز بچه‌های دبیرستان از تراژدی‌های شکسپیر که نمایش را برایم به‌یادماندنی کرد. ‏
نیم ساعت اول نمایش سنگین بودن متن نمایشنامه به‌خصوص برای من کم‌سواد تو ذوق می‌زد. آوازها به فرانسوی بودند و منی که از ‏زبان فرانسه سر درنمی‌آورم داشتم اذیت می‌شدم. ولی در ادامه دیگر نخ ماجرا را گرفتم و از دستم رها نشد.‏
سؤال بزرگی که بعد از تمام شدن نمایش توی ذهنم ایجاد شد خانم لینتات بود. اولش حس کردم که این نقش در متن نمایشنامه ‏دچار سانسور شده. آخر هکتور و ایروین خیلی با هم تضاد داشتند. ولی خانم لینتات نقش خیلی کمرنگی داشت. اصلاً متفاوت ‏بودنش با آن دوتای دیگر (به غیر از بعد جنسیت) به چشم نمی‌آمد. حتی دچار تناقض هم شده بودم. چطور بر و بچه دبیرستان به ‏منشی آقای مدیر نظر داشتند اما به خانم لینتات نظر نداشتند؟ خانم لینتاتی که برای یک گروه پسر دبیرستانی مطمئناً جذابیت‌های ‏خودش را دارد... ولی بچه‌ها با او شوخی نمی‌کردند و نظر نداشتند...‏
حس می‌کنم در انتخاب بازیگر و طراحی لباس خانم لینتات اشتباهی ... دیدن ادامه ›› اتفاق افتاده. خانم لینتات در نمایشنامه‌ی اصلی با این ویژگی¬ها ‏توصیف شده:‏
Mrs. Lintott is portrayed as an older teacher who is good at her job but lacking in the extras. She is ready for ‎retirement and generally depicted with respect‏.‏
‏(منبع از اینجا: ‏http://www.gradesaver.com/the-history-boys/study-guide/summary‏)‏
در اجراهای رویال نشنال هم که نگاه کردم تمام بازیگران نقش خانم لینتات همگی بالای 50 سال سن داشتند. در فیلم پسران تاریخ ‏هم خانم لینتات یک پیرزن است. اما در اینجا خانم لینتات میانه‌سال است و اصلاً در شرف بازنشستگی نیست... اگر گریم و طراحی ‏لباس خانم لینتات (مریم نورمحمدی) شباهت به یک پیرزن داشت مطمئناً تناقض برانگیز نبود و حتی به نظرم طنز ماجرا را اضافه‌تر ‏هم می‌کرد...‏
در کل از آن نمایش‌هاست که ارزش دیدن دارند.‏
درود و سپاس از لینک معرفی شده ... استفاده کردم
۱۴ مرداد ۱۳۹۶
خیلی ارزشمنده که شما در مورد یک تئاتر انقدر پژوهشگرانه نوشتید و به جزئیات نمایشنامه و دیگر اجراهای آن استناد کردید. امیدوارم این نگاه دقیق و مستند در تیوال نهادینه بشه
۱۶ مرداد ۱۳۹۶
نظر لطفتونه آقای نیستانکی...
۱۷ مرداد ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از مریم و مردآویج خاطره‌ی خیلی خوبی داشتم. سال 82 بود که دیدمش. اجرای فوق‌العاده تاثیرگذار میکائیل ‏شهرستانی و صحنه‌های رقص‌های گروهی و بزم آن ... دیدن ادامه ›› نمایش نام بهزاد فراهانی را در ذهنم به عنوان کارگردانی ثبت ‏کرده بود که بلد است بیننده‌اش را خوش و شادان از سالن تآتر بفرستد بیرون. ‏
یکی از اصلی‌ترین دلایلی که گفتم باید بروم مطرب را ببینم همین خاطره‌ی خوش از تآتر مریم و مردآویج بود. ‏دیگری به خاطر محل برگزاری نمایش بود: فرهنگسرای خاوران. دوست داشتم جایی غیر از حوالی چهارراه ولیعصر و ‏خیابان انقلاب تآتر ببینم. انصافا مجموعه ی پردیس تآتر تهران مجموعه ی کاملی بود. تنگی و تاریکی و فشردگی ‏سالن‌های مرکز شهر را نداشت. وقتی توی حیاط مجموعه منتظر شروع نمایش بودی، آرامش محوطه خوشایند بود. ‏البته به قول خود بهزاد فراهانی در انتهای اجرای دیشب، این مجموعه خیلی خوب است. ولی لزومی نداشت که 6 تا ‏سالن خیلی خوب را یک جا بسازند. می‌توانستند یکی یا دو تا را این جا بسازند و بقیه را ببرند جاهای مختلف بسازند،‌ ‏مثلا شهرهای دیگر...‏
اما مطرب آنی نبود که انتظار داشتم. ‏
شاد و شنگولی بود. ولی به ظرافت مریم و مردآویج نبود. ته‌قصه‌ی جالبی داشت. دولت معلوم نیست چرا تصمیم ‏گرفته به هر روستا یک تراکتور اهدا کند. روستاهایی که بیشترین تولید کشاورزی را داشته‌اند در الویت بودند. اما ‏دولت تصمیم گرفته که تراکتور را به مستضعف‌ترین فرد هر روستا اهدا کند. هر چه قدر اهالی روستا جزع فزع ‏می‌کنند که درستش این است که تراکتور به ماهرترین و نمونه‌ترین کشاورز روستا اهدا شود، حرف تو کت مامور ‏دولت نمی‌رود. در نهایت تراکتور اهدا می‌شود به شکوفه و یاراسفندیار. مادر و پسری که خوشه‌چین‌اند و فقیر. شکوفه ‏نانوایی و مطربی می‌کند و یاراسفندیار هم رقاصه و مطرب عروسی‌هاست. مشکل فقط این نیست که آن‌ها کشاورزی ‏نمی‌کنند. بلکه مشکل این است که تراکتور اهدایی دولت خیش ندارد و نمی‌توان با آن زمین شخم زد. از طرفی شکوفه ‏و یاراسفندیار هم پولی ندارند که خیش بخرند و کسی هم حاضر نمی‌شود به آن‌ها از راه خوشدلی و انسانیت پول قرض ‏بدهد.‏
بازی‌ها چندان نرم و بی‌دست‌انداز و روان نبودند. رقص‌ها و آوازها می‌توانست خیلی ظریف‌تر و دلبرانه‌تر باشد. حواشی ‏اجرا جالب‌تر بود... جغرافیای برگزاری نمایش (فرهنگسرای خاوران) طوری است که بعضی‌ها برای بار اول‌شان است ‏که تآتر می‌روند (اتفاق خجسته‌ای است این). آقای بهزاد فراهانی اول نمایش کارش این بود که چیپس و پفک یکی دو ‏نفر را بگیرد بگذارد کنار و مهربانانه بگوید که بعد از نمایش بخورش. بازیگرها حواسشان پرت می‌شود. یا مواظب ‏بچه‌کوچولوهایی بود که آمده بودند... یک صحنه وقتی یاراسفندیار از گلشن تقاضای بوسه می‌کرد یکی از همین ‏پسرکوچولوهای8-9 ساله چنان خنده‌ی جالبی زد که از کل قسمت‌های طنز نمایش جالب‌تر بود. ‏
پایان‌بندی نمایش هم اصلا خوب نبود. همه‌ی روابط علت و معلولی در هم شکسته شد و فقط سر هم بندی شد. ‏خواستگاری شکوفه از بابای گلشن اصلا پذیرفتنی نبود... ‏
لبخند به لب می‌نشاند. ولی نه لبخندی که همیشه لبخند بماند.‏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مفیستو را از دست ندهید. به معنای واقعی کلمه تآتر. از آن‌ها که مطمئناً به یاد خواهد ماند. از آن تآترها که فقط یک براده‌ی کوچک از زندگی نیستند, بلکه برشی پرملاط از زندگی‌اند: تاریخ روی کار آمدن هیتلر و حزب نازی در آلمان, جاه‌طلبی‌های یک آدم معمولی، آرمان‌هایی که فروخته می‌شوند، دوستانی که رها می‌شوند، زنانی که زن بودنشان به‌غایت کلمه است، موسیقی زنده و پرشور و صحنه‌هایی که در آن‌ها گاه حدود 30 بازیگر هم‌زمان مشغول بازی می‌شوند و تو در دلت می‌گویی حالا روی کدام شان تمرکز کنم؟
مفیستو طولانی بود. حدود 3 ساعت فقط اجرای نمایش طول کشید، با یک استراحت 10 دقیقه‌ای در وسط. ولی به‌هیچ‌وجه خسته‌کننده نبود.
مفیستو برایم سه بخش کلی داشت.
در بخش اول (پرده‌ی اول) گنگ بی‌سوادی تاریخی‌ام بودم. هوفگن قهرمان تاتر است. بازیگر اصلی تاتری در شهر هامبورگ در سال‌های 1923. یک کمونیست دوآتشه. معشوقه‌ای رنگین‌پوست دارد. (معشوقه‌ای که شلاق به دستش می‌گیرد و در خلوت‌هایشان نقش جنسی ارباب را برایش بازی می‌کند... زیبای هوفهگن است, ستمگر هوفگن است, وحشی هوفگن است...) دوستانی بهتر از آب روان. طرفدار حزب کمونیست آلمان است. حزب ناسیونال سوسیالیست به رهبری هیتلر در انتخابات شکست‌خورده و او خوشحال است و با تمام عشق تآتر بازی می‌کند. باید قبل از نمایش کمی اطلاعات عمومی از انتخابات آلمان در آن سال‌ها و سیر روی کار آمدن هیتلر داشته باشی تا بتوانی ازین پرده لذت کامل ببری. ولی موسیقی زنده و اجراهای تآتر در تآتر (صحنه‌های تمرین نمایش‌های موزیکال هوفگن) و دیالوگ‌های طنز به جا نمی‌گذارند که تو به خاطر کم‌سوادی تاریخی‌ات نمایش را رها کنی.
در استراحت بین پرده‌ی اول و دوم به لطف اینترنت دیگر نقطه‌ی تاریک در دنبال کردن قصه نخواهد ماند.
بخش دوم ... دیدن ادامه ›› داستان برایم رشد هم‌زمان هوفگن در تآتر و رشد حزب ناسیونال سوسیالیست و محبوب شدن هیتلر در جامعه است... هوفگن در این بخش با یک دختر پولدار که برادرش هم نمایشنامه‌نویس است وارد رابطه می‌شود. (صحنه‌های مشروب خوردنشان در رستوران و بازی‌های استعاره‌ای با عناصر نمایش "رؤیای شب نیمه‌ی تابستان" هر گز یادم نخواهد رفت.) و بعد با دعوت‌نامه‌ای از برلین راهی پایتخت می‌شود. دوستانش را رها می‌کند. اتو نزدیک‌ترین دوستش است. به آن‌ها قول می‌دهد که به‌محض محکم شدن جاپایش در برلین آن‌ها را هم به راه موفقیت خودش بکشاند.
و بخش آخر کار روی کار آمدن هیتلر و رواج فرهنگ نازیسم در جامعه است. هوفگن روحش را به نازی‌ها می‌فروشد. دوستانش را فراموش می‌کند. دوستان هوفگن محکوم می‌شوند. صحنه‌ی خودکشی زن و شوهر صاحب تاتر هامبورگ, صحنه‌ی جک تعریف کردن نظافتچی تاتر در مورد ناسیونال سوسیالیست‌ها, باهوش بودن و شرافت و... و هوفگنی که در پله‌های ترقی است. روحش را می‌فروشد. او برای پیشرفت کردن در تاتر روحش را به شیطان می‌فروشد. بازیگر تاتر فاوست بود. و درزندگی واقعی‌اش به معنای واقعی کلمه روحش را به شیطان (نازیسم) می‌فروشد تا پله‌های به‌ظاهر ترقی را در تاتر بالا برود. صحنه‌ای که معشوقه‌ی رنگین‌پوستش به سراغش می‌آید و نامردی‌اش را به رخش می‌کشد... صحنه‌های فرار دوستانش از شر مأموران نازی...
و صحنه‌ی آخر نمایش... جایی که مفیستوی عاجز به سراغ تک‌تک بازیگران نمایش می‌رود و آن‌ها یا روی برمی گردان‌اند و یا نگاهی شیشه‌ای تحویلش می‌دهند...
برای من بزرگ‌ترین ویژگی هوفگن که واقعاً درکش می‌کردم و همین باعث شد که درماندگی آخر کارش برایم به‌شدت ملموس باشد, معمولی بودنش بود... او یک بازیگر معمولی تآتر در یک شهرستان بود... معمولی بود و می‌خواست بالا برود و غیرمعمولی شود... اما...
نمایش وجد انگیزی بود.
تالار مولوی تالاری است که من بهترین و بدترین نمایش‌های عمرم را در آن دیده‌ام. ذات کار دانشجویی همین است: یا چنان خلاقانه است که میخکوبت می‌کند و یا چنان بی‌قواره که نومیدت می‌کند. اما مفیستو از آن‌کارهای به‌یادماندنی خارق‌العاده بود.
مدیریت فروش بلیت, صندلی‌های تالار مولوی و این‌که بروشوری به یادگار ندادند از ضعف‌ها بود.
این عبارت عالیه : « تالار مولوی تالاری است که من بهترین و بدترین نمایش‌های عمرم را در آن دیده‌ام. ذات کار دانشجویی همین است: یا چنان خلاقانه است که میخکوبت می‌کند و یا چنان بی‌قواره که نومیدت می‌کند. »

من این نمایش رو دیده بودم و تازه الآن با خوندن مطلب شما فهمیدم اصلاً چی شد :)) ولی بازم یه خب که چیِ گنده تو کلّه‌ام هست!!!

ممنون بابت توضیحاتتون.
۲۲ تیر ۱۳۹۶
جناب سپهرداد عزیز
درود بر درک شما
۲۲ تیر ۱۳۹۶
خانم نجاتی و آقای فدائی: ممنونم از نظر لطف تان...
۲۲ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک پروژه ی دانشجویی که توانسته بود به مقیاس تجاری هم برود و البته که راضی کننده بود. توفان از نمایشنامه های کمدی شکسپیر است و گروه دانشجویی با موفقیت توانسته بودند روح نمایش را زنده کنند. بازیگرها از جان و دل بازی می کردند. قشنگ این را حس می کردی. کالیبان را دوست داشتم. مخصوصا بهره گیری از داربست های سقف و آویزان شدن هایش از داربست ها برای القای بچه غول و وحشی بودنش. کلا از تمام ابعاد صحنه برای بازی استفاده کرده بودند. سقف, کف, تماشاگرانی که در باغچه مانندهایی به دور صحنه روی زمین می نشستند, 4 تا خروجی سالن و... میراندا و جوراب شلواری رنگ پایش زیبایی وحشیانه ی دختر پادشاهی در یک جزیره ی متروک بودن را القا می کرد. پری ها و آریل فوق العاده بودند. دیالوگ ها بعضی وقت ها باستانی و پرطمطراق و بعضی وقت ها عامیانه و کوچه بازاری بود. ولی با این که ناهمگون بود, من هیچ مشکلی نداشتم و به خوبی رابطه برقرار کردم. از آن اجراهای دوست داشتنی از نمایشنامه های شکسپیر بود.
ماکان ش. بابکی و Seyed behzad Samavati این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید