نمایش ریچارد ، با اقتباس از اثر ماندگار و شاهکار شکسپیر (ریچارد سوم ) به خامه ی توانای حمید رضا نعیمی به رشته ی تحریر در آمده و به کارگردانی هم او بر صحنه جان یافته است .
در اینکه روایت شکسپیر چه میزان طابق النعل بالنعل بر حقایق تاریخی استوار بوده ، تردیدهای جدی وجود دارد اما بازآفرینی شکسپیر از شخصیت ریچارد سوم با توجه به پارادایم های مسلط زمان و زمانه ی خود ، ترسیم شر در تمامی ابعاد آن است . به نظر می رسد هدف شکسپیر روایت و بازآفرینی تاریخ به تمامی نبوده است ، او به دنبال این بوده که نمادی از شر بیافریند و در معرض دید عموم قرار دهد و چه شری شایسته تر از ریچارد سوم از خاندان یورک و آخرین پادشاه انگلستان در قرون وسطی که با افکار و اندیشه های شریرانه و اقدامات وحشت آفرین خود ، مناسب ترین سوژه ی در دسترس نویسنده بوده است .
افکار و اندیشه های ریچارد ، این نابغه ی شرور ، به گونه ای است که همواره وی را در برج عاج امتناع نقد شدن می نشاند و همواره از همه کس و همه چیز طلبکار است ، آنجا که ریچارد می گوید : " من همیشه عکس العملی بوده ام در برابر دیگران " اوج القای این مفهوم است که ، همواره دیگران در برابر کرده شان قابل نقد اند و چون وی فقط عکس العملی بوده در برابر عمل غیر ، نقد در مورد او فاقد موضوعیت است و این عالی ترین جلوه ی گریز از صحنه ی داوری دیگران در مورد خود است ، در حالی که در حقیقت فعال مایشا در تمامی عرصه ها خود ریچارد است ، ریچارد خداوندگار مغلطه است و کلامش جهان مغالطات .
در صحنه ای که مشخص می گردد که کتاب مقدسی که ریچارد همواره در دست دارد در حقیقت "شهریار " ماکیاولی است دو معنا قابل مستفاد است ، اول اینکه نیکولو ماکیاولی استاد شیطان و مبدا شر است ( شر در حوزه ی سیاست ) و دیگری اینکه ریچارد اهداف سلطه طلبانه ی خود را در زیر نام کتاب مقدس پنهان
... دیدن ادامه ››
نموده که این خود ناشی از پارادایم فرهنگی جامعه است .
گزینه اول جفا در حق نیکولو ماکیاولی است و چنانچه گزینه دوم مد نظر نویسنده محترم بوده باشد زهی شاهدان بسیار از این دست در تاریخ بشر از سپیده دم آن ، تا قرون و سطی و بعد .
اما قله ی این اثر جایی است که ریچارد عنوان می دارد : " من قدیس نیستم ، من خود خود انسانم " ، این جمله دو برهه ی حساس تاریخ را از یکدیگر جدا می سازد ، نقطه ی خاتمتیست بر قرون وسطی و سین سلام بر عصر روشنگری ، چکیده ی رهیافت فکری حکمای بزرگی است که با اراسموس آغاز شد و با یک دوجین اندیشمندان اندیشه ورز ادامه یافت و با کانت به اوج خود رسید .
تراژدی ریچارد با تک گویی آغاز می گردد و با دیالوگهای پی در پی و بی امان ادامه می یابد و به پایان می رسد ، فرازهای بسیاری از این دیالوگها تاریخ و مفاهیمی دراز دامن در پس پشت دارند ، اشاره ای به حیات فکری بشر در روی این سیاره ی آبی ، نمودی از تلاش بشر برای درک عالمانه و فهم محققانه .
برای حضور در این نمایش بیش از چشم می باید گوش بود و هوش که مباد که دیالوگی از دست برود که حکمتی از دست می رود .
هنرمند گرانسنگ حمیدرضا نعیمی این بار نیز در راستای طرح دغدغه های وجود دردمندش از تمامی خویشتن مایه گذاشته تا دری بگشاید ، معبری بازکند ، نوری از روزنی بتاباند ، چشمی به حقیقتی بگشاید ، حکمتی عرضه کند و بسی بسیار از این دست تعابیر ، به نوبه ی خویش خامه اش می بوسم و به احترامش تمام قد می ایستم که گلی دیگر از گلستان هنر رویانده .
باشد که این گلستان پرگل تر باد و بی خار تر .
ایدون باد .