شاید حس اکنون من بعد از دیدن اجرای امشب آهواره، نهم مرداد، حاصل از توقع بیش از اندازهای باشد که نسبت به آن داشتم و برآورده نشد. خلاصهی داستان بهقدری جذاب بود که مطمئن بودم قرار است داستان متفاوتی را دنبال کنم؛ تماشای اثری با ایدهی مرکزیِ آمیختن تئاتر و مرگ، و وجهِ آیینگونهی هر دو. ولی آهواره، به همان اندازه که در ایده درخشان بود، در اجرا بیش از انتظار من قابل پیشبینی بود. ردپای خیلی از ایدههای رایجِ تئاتر این روزها را میتوانستم در آن ببینم؛ در صورتیکه قصه میتوانست فضاهای جدیدی را پیشنهاد دهد. بازیها، و به خصوص بازی بازیگران زن، الهام کردا و نگار جواهریان که هر دو از بازیگران مورد علاقهام به ویژه در تئاتر هستند، دنیای جدید و متفاوتی نسبت به تئاترهای پیشین و بازیهایشان برای نمایش نداشتند. دیالوگها میتوانستند از حیث شاعرانگی زیاد که حتی کمی سانتیمانتال هم میشد باعث رنجش خاطر شوند. فرم کلی نمایش، بعد از یک ربع ابتدایی کاملا آشکار میشد؛ تاریکی آغازین سالن و مونولوگی در جهت فضاسازی، و اشارههای بازیگران و درخواست آنها از تماشاگرها به دنبال کردن و شنیدن. این بخشها میتوانستند حتی کمی یادآور نمایشهای امیررضا کوهستانی باشند.
نمیدانم چرا، شاید جای جادو در آهواره خالی بود. هر آن انتظار داشتم تکان بخورم، صحنهای ببینم یا دیالوگی بشنوم که برای همیشه در ذهنم جا خوش کند_ و با توجه به ایدهی کلی اثر، من توقع زیادی نداشتم_ در بعضی صحنهها هم این اتفاق افتاد، ولی ناتمام و بدون انسجام در خاطرم ثبت شد. دلم میخواست بیشتر از اینها اترک، چوگل، مرجان و ماکسیم را باور کنم یا حتی بیبی را. ولی
... دیدن ادامه ››
نشد.
آهواره را ببینید برای ایدهی متفاوت و قابل تاملش، و برای حمایت از نمایشی که سازنده و مولفش یک نمایشنامهنویس ایرانی و شایستهی اعتناست.
و در آخر به حسرت دیگرم هم اشاره کنم: کاش کمی بیشتر به بروشور نمایشها توجه شود. بروشور آهواره بیشتر به تراکتی میماند که در سالنهای نمایش تئاتر یا مراکز فرهنگی صرفا برای معرفی کار ارائه میشود. هرچه نباشد خاطرهی اجراها با بروشورهایشان است که در ذهن تماشاگران علاقهمند به تئاتر میماند. پس شاید نیاز به صرف وقت و سلیقهی بیشتری در طراحی و توزیع داشته باشند.