بر دل غمگین و تنهایم ترک انداختی
داخل دریاچه ام سنگ نمک انداختی
خواستم پنهان کنم این درد زخم آلود را
قصه ی رسواییم را بر فلک انداختی
هر زمان اثبات کردم عشق بی حد تو را
بار دیگر هم دلم را در محک انداختی
شاه دل را بر زمین انداختم اما چرا
در جوابم مغرضانه حکم تک انداختی ؟
دم زدی از عشق و با رفتار مغرورانه ات
عاقبت توی کلاه من تو کک انداختی
کل آبادی نه تنها من دچارت گشته اند
مهربانی کن که درد مشترک انداختی
#سجاد_صادقی