شاید با مطالعه کلیتی از شب های روشن داستایوفسکی قبل از دیدن نمایش؛ کمی هضم بخشی از هویت قصه بهتر شود؛
مانند خیلی از داستانهای داستایفسکی، شبهای روشن داستان یک راوی اول شخص بینام و نشان است که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج میبرد. این شخصیت نمونهٔ اولیهٔ یک خیال باف دائمیست. او در ذهن خود زندگی میکند، در حالی که خیال میکند پیرمردی که همیشه از کنارش رد میشود اما هرگز حرف نمیزند یا خانهها، دوستان او هستند. این داستان به شش بخش تقسیم میشود.
شب ١-٢-٣-٤-٥-٦
کتاب با نقل قولی از شعر گل نوشتهٔ ایوان تورگنیف آغاز میشود:
"و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود
تنها لحظهای در زندگی او
تا به قلب تو نزدیک باشد؟
یا این که طالعش از نخست این بود
تا بزید تنها دمی گذرا را
در همسایگی دل تو"
راوی تجربههایش از قدم زدن در خیابانهای سن پترزبورگ را توصیف میکند.