در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | vahid seif درباره نمایش پرومته/ طاعون: دیشب به دیدن تیاتر رفتیم، وارد سالن که شدیم فضا پر بود از بوی برگ و پا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:54:42
دیشب به دیدن تیاتر رفتیم، وارد سالن که شدیم فضا پر بود از بوی برگ و پاییز، و بازیگری که انگار با حرف‌هایش چنان سرگردان می‌نمود که همه تماشاگران وقتی می‌خواستند بنشینند با سرگردانی‌اش همراه بودند، بازی‌ها روان بود، انگار همه بازیگران خواننده‌اند یا نوازنده، نواهایی که در آغاز بوی مویه و زاری بوشهری می‌داد و بعد آواهایی کلیسایی و نواهایی شبیه به صدای داخل آتشکده ها که همچنان در سرگردانی و خلسه‌ای فرویم برد که تا آخر نمایش با من این حس همراه بود.
لحظه‌ای انگار در سرگردانی به آن‌سوی صحنه کشیده می‌شدم و لحظه‌ای با هدایت پیامبری وعده بهشت می‌گرفتم و در جستجوی دری به خوشبختی بودم، و همچنان گمراه که نمی‌دانستم" در آنجا یک در وجود دارد یا دو در، اتاقش چهارگوشه، شش یا هشت‌گوشه دارد" و حیران از هدایت درصحنه جستجو می‌کردم زندگی را.
در این میان انگار بیشتر بیان و حرکات زبانی موسیقیایی می‌گرفتند و آواها، لبخندها و حرکات فضا را بیشتر دراماتیک می‌کرد، انگار به دیدن باله تاتری مدرن آمده بودم وقتی آقای مجد طاهری تاآخرین‌نفس و با تمام جانش هه مال هوو... کنان به دنبال رستگاری بود، دلم می‌خواست انگار گاه‌هایی حرکات هماهنگ‌تر بود چونان باله ولی به گمانم شاید این ناهماهنگی بیشتر سرگردانم می‌کرد و همچنان بوی برگ و پائیز که همانند طاعون مرا در برگرفته بود، نمایش که تمام شد از جایم برخاستم و با چشمانی پر از اشک برایشان دست زدم همه انگار می‌خواستند تا صبح تشویقشان کنند. از سالن که بیرون آمدم انگار نفسم بندآمده بود و روی نیمکت کافه نشستم و همان‌جا در خلسه‌ای که هنوز همراهم بود، بین شر و خوشبختی، طاعون و دارو، وعده بهشت و نابودی و بیهودگی در درام موسیقیایی شناور بودم، صداهایی پر از پیانوی کلیسا و دمام و فلوت ریکوردر در سرم بود، گویی برایم از منظری دیگر زندگی و زنده بودن مطرح شده بود .
دست جناب شهاب خان آگاهی و اجراگران توانا خانم ها اکبری، هزاوه و ندایی و آقای مجد طاهری و همه آنان که در این اجرا سهیم بودند درد نکند . بسیار ... دیدن ادامه ›› سپاس که تا آخرین لحظه پیوسته و از عمق جان اجرا کردند.


«چه کسی بر ما شهادت خواهد داد؟ آثارمان. افسوس! چه کسی؟ هیچ‌کس. هیچ‌کس. مگر آن دوستانی که ما را در لحظه لطف و عطا دیده‌اند، لحظه ای که قلب به‌طور کامل خودش را وقف دیگری می‌کند. یعنی آن‌هایی که ما را دوست می‌دارند؛ ولی عشق، ساکت است: هر انسانی ناشناخته از این جهان می‌رود.آلبرکامو»
سه پاراگراف اول، کامل حس اجرا رو در من زنده کرد :)
پرچم بالا
۰۲ دی ۱۳۹۷
نظر لطف شماست
روح و جانتان بی بلا از شر طاعون غم جناب عبداللهی گرانقدر
۰۲ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید