"ساز خاموش"
بزن آن پرده، اگرچند تو را سیم
از این ساز گسسته
بزن این زخمه، اگرچند دراین کاسهٔ تنبور
نماندهست صدایی
بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بردم راه به جایی.
پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن
لانهٔ جغد نگر،
کاسهٔ
... دیدن ادامه ››
آن بربط سغدی
ز خموشی
نغمه سر کن که جهان
تشنهٔ آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم.
نغمهٔ توست، بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این «پرده برافتد»
من و تو نیز نمانیم ـــ
اگرچند بمانیم و
بگوییم همانیم . . .
محمدرضا شفیعی کدکنی